محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1839958592
روایت واقعی و تکاندهنده یک خانم معلم
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: روایت واقعی و تکاندهنده یک خانم معلم
ابهت این زن، بی دلیل نیست؛ مادر 3 فرزند که 2 شهید و یک جانباز 75 درصد در کارنامه مادری اش می درخشند و تاول ها و سرفه ها ناشی از گازهای شیمیایی دوران جنگ، میهمان این سال های او و شوهرش هستند.
کد خبر: ۳۹۷۴۱۱
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۳ - 02 May 2014
دیر کرده بودم؛ قرارمان ساعت 8 بود و وقتی عقربه های ساعت روی عدد 9 قرار گرفتند، بر اضطرابم، خجالت از تأخیر هم افزوده شد.
پس از پرس و جو از چند تن از اهالی شهرک زینبیه، چشمم به ساختمان مدرسه افتاد: «مجتمع آموزشی توحید»
حیاط کوچک مدرسه، در سکوت فرو رفته بود؛ دانش آموزی که جلوی در راهروی ورودی مدرسه ایستاده بود، توجهم را جلب کرد؛ برایم دست تکان داد و چند بار سلام کرد.
جلوتر که رفتم، قلبم به هم فشرده شد؛ کودک معلول ذهنی با آن نگاه مهربانش، به من خوشامد می گفت و من جز پاسخ سلام، چه برایش داشتم؟
با دستان کوچکش، دستانم را گرفت و آهسته گفت: «مهمانی آمدی؟» لبخندی زدم و پاسخ دادم: «بله؛ مهمان دوست داری؟» سرش را به نشانه «بله» تکان داد و لبخندی نثارم کرد و معاون مدرسه را نشانم داد تا به دفتر خانم مدیر هدایت شوم.
با سرافکندگی از تأخیر وارد دفتر مدرسه شدم. خانم داورپناه، آرام، پرصلابت و مهربان به استقبالم آمد؛ از بابت تأخیرم عذرخواهی کردم و او بزرگوارانه و با لبخند مادرانه اش، آرامش را به وجودم بازگرداند.
ابهت این زن، بی دلیل نیست؛ مادر 3 فرزند که 2 شهید و یک جانباز 75 درصد در کارنامه مادری اش می درخشند و تاول ها و سرفه ها ناشی از گازهای شیمیایی دوران جنگ، میهمان این سال های او و شوهرش هستند.
به گزارش فارس، زنی که 30 سال است در مجتمع آموزشی معلولان ذهنی در کسوت یک مدیر حضور دارد و به قول خودش، با این دانش آموزان زندگی می کند.
اینجا جز عشق و مهربانی چیزی نمی بینی؛ اینجا دنیای دیگری است ورای دنیای بیرون؛ اینجا کسی به تو دروغ نمی گوید؛ کسی حسادت نمی کند و کسی برای بالا رفتن به دنبال نردبان تخریب دیگران نمی گردد.
اینجا دنیای سرور داورپناه است که سال های عمرش را عاشقانه وقف کودکان معلول ذهنی کرده است و خودش را بدون این کودکان، چون مادری بی فرزند می پندارد.
خانم داورپناه، آغاز گفت وگویمان به دوران کودکی شما باز می گردد؟ چند تا خواهر و برادر بودید و کجا زندگی می کردید؟
داورپناه: ما دو خواهر و برادر بودیم؛ تا 12 سالگی در شهر لاهیجان بودم. کلاس ششم را که تمام کردم برای ادامه تحصیل به تهران آمدیم.
سال 1340 و اواسط کلاس هفتم بودم که با پسرخاله ام نامزد کردم و با هم به خرم آباد رفتیم که دو پسرم را آنجا به دنیا آوردم.
همسرم دندانپزشک و تقریبا 27، 28 ساله بود؛ 5 سال آنجا بودیم که به همدان رفتیم و 5 سال هم آنجا بودیم و بعد به تهران آمدیم. در حقیقت تا قبل از 20 سالگی هر 3 فرزندم به دنیا آمدند.
پس خدا به شما، 3 فرزند داده است؟ آنها را معرفی می کنید؟
داورپناه: فرزندان من دو اسمه هستند. پدرشان هم دو اسمه است. کیومرث (عباس)؛ فرزندانم ترتیب، کامبیز (محمدرضا)، کامران (حسنعلی) چون روز 28 صفر به دنیا آمد و فرزند کوچکم هم کامیار است که حسینعلی صدایش می کردند.
چرا فرزندانتان دو اسم دارند؟
داورپناه: خانواده مادری ام یک اسم و خانواده پدری هم یک اسم گذاشتند. چون اسم خواهر همسرم کیابانو است روی حرف «ک» اسمها را گذاشتند.
شما در خانه به کدام اسم ها صدا می کردید؟
داورپناه: یک روز به مدرسه پسر دومم رفته بود معلم گفت «خانم ما حسن می گوییم بلند می شود، علی می گوییم بلند می شود، کامران می گوییم بلند می شود من خواهش می کنم شما یک اسم او را صدا کنید تا به آن اسم، عادت کند» که ما اسم کامران را گذاشتیم ولی بزرگ شد خودش پیشنهاد داد که به من بگویید «علی کامران»؛ در کارت بنیاد من هم نوشته شده است «علی کامران»
در کارت جبهه و لباسش هم همین اسم است.
به فرزند کوچکم هم در کودکی کامیار می گفتیم ولی وقتی بزرگ شد گفت به من بگویید «حسین»؛ مسجد، دانشگاه یا جبهه، همه به اسم حسینعلی او را می شناخت.
چه زمانی وارد آموزش و پرورش شدید؟
داورپناه: در آن سال ها که در خرم آباد و همدان بودم، درس می خواندم بعد تصمیم گرفتم پزشکی بخوانم که نشد. زمانی هم رشته جغرافیا را انتخاب کردم که باز هم نشد ولی وقتی به تهران آمدم، رشته روانشاسی را انتخاب کردم. آن موقع پسربزرگم در 14 سالگی وارد دانشگاه علم و صنعت شد چون جهشی درس خوانده بود.
از همان زمان به صورت حق التدریس کار می کردم اما رسمیتم از سال 60 بود
پیش از این همسرم اجازه نمی داد وارد کار دولتی شوم بعد از انقلاب به من اجازه داد.
کجا مشغول به کار شدید؟
داورپناه: در ابتدا در مدرسه راهنمایی جنت منطقه 8، معاون بودم. آن زمان من و همسرم و فرزندانم به منطقه جنگی می رفتیم؛ از مناطق عملیاتی که آمدم، مدیریت مدرسه استثنایی را به من پیشنهاد دادند.
چه حسی داشتید؟
داورپناه: به مدرسه آمدم اما خیلی ناراحت بودم. یکی دو روز گریه می کردم پسرکوچکم گفت «مامان تو شجاع بودی چرا گریه می کنی؟»
گفتم «بچه ها را دیدم نمی دانم آیا می توانم از عهده اش بربیام؟» گفت «مامان ما هم همراهتیم». به من می گفت مامان یک مدیر خوب کسی است که بچه هایی که پایین تر هستند را بالا بیاورد. نه اینکه معدل 20 را بگیرد و بگوید من مدیر یا معلم خوبم.
بچه ام تا موقعی که بود همراهی ام کرد گفت اگر نباشم دوستانم در دانشگاه هستند که کمک کنند. تا زمانی که بود برای این بچه ها فیلم می آورد.
از همان زمان هم اسم مدرسه توحید بود؟
داورپناه: بله، اسمش توحید بود و 30 دانش آموز داشتم البته آن زمان فقط ابتدایی بود.
اشاره به مناطق عملیاتی کردید، چی شد که شما و فرزندانتان به سمت جبهه کشیده شدید؟
داورپناه: همسرم مذهبی بوده است؛ یادم می آید پسر وسطی ام آن زمان، پول تو جیبی اش را به معلمش می داد. معلمش یک روز مرا صدا کرد و گفت «خانم شما این بچه را برای چه زمانی تربیت کردی؟» گفتم «چطور؟» گفت «این بچه هم عرفانی و هم یک جور دیگر است. شما باید برای این جامعه این را تربیت می کردید؟» گفتم «آقا هیچکسی فردا را ندیده. اون ذاتا خودش است».
اولین فردی که از خانواده به جبهه رفت کی بود؟
داورپناه: پسر بزرگم بود که 75 درصد جانبازی دارد؛ پسر بزرگم ازدواج کرده، دو تا نوه دارم که هر دو پسر هستند.
هر 3 فرزندم جبهه بودند همسرم هم می رفت. خودم هم می رفتم.
گفتید شما هم بودید؟ چطور؟
داورپناه: از طریق منطقه، کاموا می دادند که برای رزمندگان در جبهه بافتنی ببافیم. بین معلمان تقسیم می کردیم و به بهانه آن به جبهه می رفتم؛ تمام پادگان های جنوب از دوکوهه گرفته تا شلمچه، دهلاویه، سوسنگرد. خرمشهر، آبادان همه جبهه را رفتم.
چه سالهایی به جببه می رفتید؟
داورپناه: از سال 60 رفت و آمد می کردم تا سال 66؛ به مناطقی که گازهای سمی زده بودند هم رفتیم که آنجا ریه ام مشکل پیدا کرد.
پزشک ها گفتند گازها در ریه ها ته نشین شده است به شما بروید، بهتر است. گفتم چه جوری بچه هایم را ول کنم و به شمال بروم. بچه های من تو بهشت زهرا هستند. به من گفتند تا 15 سال سالمی و بعد از 15 سال آثار آن شروع می شود که همینطور هم شد. الان هوا که آلوده می شود من صدایم می گیرد. بعضی وقت ها همه صورتم تاول می زند. پزشک ها پماد و شربت می دهند اما خیلی اثر ندارد؛ تنگی نفس هم می آورد. من ذاتا خیلی دارو نمی خورم یعنی بدنم نمی پذیرد اما مجبورم.
برای درمان شیمیایی شدن به بنیاد شهید مراجعه کردید؟
داورپناه: هیچوقت دنبال کارت نبودیم. کارت دو فرزند شهیدم را نیز خود بنیاد شهید برایم فرستاد. راستش ما دنبال کارت نبودیم می گفتیم هر کسی نیاز دارد باید دنبال کارت برود. مثل یارانه که از اول هم نگرفتیم.
اول کدام فرزندتان شهید شد؟
داورپناه: علی کامران اول شهید شد در حمله مسلم بن عقیل در سومار از ران تیرخورد. آنجا مجروح شد. در والفجر مقدماتی یک بار مجروح شد و در والفجر یک شهید شد. 23 اردیبهشت 62 شهید شد.
حسینعلی در والفجر مقدماتی در تله انفجاری افتاد جراحت خیلی سختی دید که فکر می کردند شهید شده است بعدا فهمیدند هنوز زنده است. ریه اش سوراخ شده بود.
در بیمارستان صحرایی عملش کردند و به اهواز فرستادند و سپس به بیمارستان قائم مشهد بردند؛ آنجا بود که ما خبر دادند زنده است. یک ماه آنجا بود بعد به تهران آوردنش.
{بغض می کند} والفجر یک شروع شده بود که پسر وسطی ام شهید شد؛ پسر کوچکم کارهایش را می کرد. هنوز خوب نشده بود. دلش را می گرفت و راه می رفت. همه بدنش بخیه خورده بود. پسرم کوچکم در پاتک 31 فروردین فاو، شهید شد.
نیمه شب 31 فروردین شهید شد که تاریخ شهادت را اول اردیبهشت 65 زدند. افاصله شهادت سه سال بود ولی در یک ماه شهید شدند. حسنعلی 20 سال و حسینعلی 21 سال داشت.
{ برای لحظه ای سکوت}
*** آنهایی که طرفدار انقلاب بودند، به من شهامت ماندن دادند
خانم داورپناه بر گردیم به 30 سال پیش، روز اولی که وارد مدرسه شدید چه فضایی داشت؟
داورپناه: اول که آمدم همکارانی که اینجا بودند را نمی شناختم و این برایم خیلی سخت بود. بعضی ها با آدم خوب بودند، بعضی ها میانه بودند، بعضی ها بر ضد آدم بودند؛ اوایل انقلاب بود و چند دستگی وجود داشت. برخی طرفدار، برخی مخالف، برخی بیطرف بودند. آنهایی که طرفدار انقلاب بودند، به من شهامت ماندن دادند.
اولین صحنه که وارد مدرسه شدید، دیدید؟ چی بود؟
داورپناه: این بچه ها خیلی عاطفی هستند، می آیند آدم را بغل می کنند. آدم را می بوسند. اینهاست که آدم را نگه می دارد. عاطفی بودن این بچه ها، بی غل و غش بودن این بچه ها. مثل فرشته بودن این بچه ها، بچه های عادی می فهمند یک گوشه می ایستند و سلام می کنند. اینها آدم را ماچ می کنند و بغل می کنند. اونوقت کم کم مهربانی های آنهاست که مرا به راه آورد.
***هر وقت پیش بچه هایم می روم، پیش میلاد هم می روم
اولین بچه ای که بهش علاقه مند شدید، اسمش یادتون هست؟
داورپناه: همه را دوست داشتم. اما یکی به نام میلاد بود که خیلی بهش علاقه داشتم. کوچولو بود. بغلش می کردم . با خودم همه جا می بردم. اون بچه فوت کرد که روی من خیلی تأثیر داشت.
چرا بهش علاقه داشتید؟
داورپناه: نمی دانم چه احساسی در آن بود که همش بغلم بود. احساس می کردم که این بچه مال خودم است و من یک بچه دیگری به دنیا آوردم.
یک حس دوجانبه بین شما و میلاد بود؟
داورپناه: بله، احساس می کردم خدا یک پسر دیگر به من داده است. همش بغلش می کردم چون ناراحتی قلبی داشت و لبهایش همش کبود بود.
چند سال پیشتون بود؟
داورپناه: دو سه سال پیشم بود. از آمادگی پیشم بود تا 9 یا 10 سالگی. میلاد مشکل قلبی داشت. یکروز مادرش به من گفت که دکتر گفته باید دریچه قلب میلاد عوض شود که پول دادیم برایمان از خارج آورند. گفتم میلاد کوچک است. این کار را نکنید.اجازه دهید همانطور زندگی اش را ادامه دهد.
اما آنها تصمیم خودشان را گرفته بودند. میلاد را به بیمارستان دی بردند و عمل کردند. { بغض می کند} حدود 10 روز در بیمارستان بستری بود و من تمام بعدازظهرها بالای سر او بودم. مدرسه که تعطیل می شد به بیمارستان می رفتم.
تا اینکه یکروز عمه میلاد زنگ زد و گفت «دیگه بیمارستان نیایید؟» گفتم «میلاد را خانه بردید؟» گفت «میلاد داماد شد». گفتم «یعنی چی داماد شد» گفت «بچه دیشب فوت شد»
من انقدر گریه کردم که خدا می داند. اتفاقاً نزدیک قطعه شهدا، در قطعه 46 میلاد را به خاک سپردند. اصلا برایم باور کردنی نبود. خیلی ناراحت بودم.
از اونوقت تا حالا میلاد را فراموش نکردم؛ هر وقت پیش بچه هایم می روم، پیش میلاد هم می روم.
این ماجرا برای چند سا پیش است؟
داورپناه: سالش یادم نیست؛ فکر می کنم 10، 15 سال پیش است.
بچه های قدیمی را هم می بینید؟
داورپناه: بله، پدر و مادرها مرا بیشتر می شناسند تا من آنها را. آنها که مرا می بینند خیلی خوشحال می شوم. برخی زنگ می زنند.
می دانید ما چرا بوفه نداریم؟ چون اگر هرچیزی دربوفه بگذاریم. بچه ها هر چه دیگری داشته باشد را می خواهند. جایزه که به یکی می دهیم، اون یکی گریه می کند. یا وقتی بچه ای نیازمند است، به او کفش می دهیم ، اون که وضعش خوب هم هست، گریه می کند.
در یکی از سالها پدر یک دانش آموز برای ما وسیله آورد. گفت «خانم اگر این بچه گریه کرد شما چیزی بهش ندهید» گفتم «من از شما خواهش می کنم اجازه دهید از اینها یک دانه هم به او دهم» پدر قبول نکرد ما به بچه ها کفش دادیم؛دانش آموز به خانه رفت و گریه کرد که چرا خانم مدیر به من نداد. خود پدر زنگ زد و گفت «شما بیشتر از ما نسبت به بچه ها شناخت دارید. فرزندم دیشب تا صبح نخوابید».
من در واقع همیشه فکر می کنم خداوند اگر دو فرزند از من گرفته است به جایش بچه های فراوان داده است.
در این سالها، با چه پولی چرخ مدرسه را می چرخاندید؟
داورپناه: این بچه ها خرج بردارند. خرجشان خیلی زیاد است . اغلب صرع دارند. می توانم بگویم 90 درصد بچه ها دارو می خورند. داروهایشان هم گرانقیمت است. اینها به کاردرمان، گفتار درمان نیاز دارند. بعضی ها به فیزیوتراپی نیاز دارند. خب ما می بینیم پدر و مادر این همه مخارج برای بچه ها انجام می دهد، ما رویمان نمی شود که به آنها بگوییم کمک مالی هم بکنید. کمک مالی را اگر دادند، دادند و اگر ندادند، هیچ. الان دو سال است که کمک مردمی ما صفر است.
ما در کل زیر پوشش منطقه که بودیم خیلی بهتر بود. الان جداسازی شده است و زیر پوشش اداره استثنایی رفتیم ولی دوباره طرح تجمیع کردند ما را زیر پوشش منطقه بردند ولی کامل نیست.
بیشتر مخارج ما را منطقه تقبل کرده است. آقای رمضانی رئیس منطقه دائما به ما سر می زند و واقعا از او متشکریم.
نظرتان درباره کلمه استثنایی چیست؟
داورپناه: بچه های بزرگ این کلمه را دوست ندارند. اگر دیده باشید سر درِ مدرسه نوشتم، مجتمع آموزشی توحید. من تابلو را عوض کردم که البته از من ایراد گرفتند. هم پدر و مادرها و هم خودشان خواستند که تابلو را عوض کنم.
در صد هوش بچه ها چقدر است؟
داورپناه: خیلی از بچه ها روی مرز هستند. بعضی بچه ها نیاز به کمک دارند.
ما 50 داریم، 60 داریم، 70 داریم، 80، 90 داریم. بعضی بچه ها بدسرپرستند و رسیدگی دارند.
روز معلم را بچه ها چه جوری می گذرانند؟ تشخیص می دهند؟
داورپناه: بله، اما پدر و مادرها زیاد توجه نمی کنند. یکی از خاطره ها یادم است؛ چند سال پیش یکی از بچه ها یک جفت جوراب آورده بود؛ یک لنگه را داد به یک دبیر، یک لنگه را به دبیر دیگر داد و این خاطره برای ما مانده است.
یا مثلا یکی گل آن یکی را می گیرد و زودتر به معلم می دهد و بعد آن یکی گریه می کند و می گوید مال من است. بعضی ها وسایل مادرشان را یواشکی می آورند که ما دوباره می بندیم و به پدرو مادر پس می دهیم. مثلا می بینیم روسری که آورده است، استفاده شده است. بعد به مادر که زنگ می زنیم؛ مادر می گوید من از صبح داشتم دنبال روسری می گشتم. اینها برای ما جالب است.
سازمان هاو نهادها به شما کمک می کنند؟
داورپناه: یک بار شهردار قبلی منطقه به ما گفت «چه چیزی برای بچه ها بیاورم؟» گفتم «هر چیزی که می خواهید بیاورید برای همه بدهید» گفت «مثلا؟» گفتم «اینها دو چیز را زود پاره می کنند یکی کیفشان و یکی کفششان است» گفت «دیگه چی؟»
گفتم «ماشین را هم بچه های ابتدایی دوست دارند». حدود 100 تا ماشین کوچک و حدود 150 تا هم کیف آوردند که ما هم یکسان بینشان تقسیم کردیم.
اگر به شما بگویند که می توانید یک مدرسه را به دلخواه خود برای کار انتخاب کنید، کجا را انتخاب می کنید؟
داورپناه: همینجا می مانم. کارکنان اینجا هم مثل بچه های من هستند.
شنیدم می خواهید خانه تان را وقف کنید؟
داورپناه: نه، تصمیم گرفتم به جای خانه ام، یک بیمارستان درست کنم؛ چند تا کار را دوست دارم انجام دهم؛ یک بیمارستان تخصصی درست کنم حالا شاید چشم باشد. چون پسر دومم از ناحیه چشم شهید شد. چشم راستش تیر خورد. البته خودش خواب را دیده بود. خواب دیده بود چشم راستش تیر خورده است و 4 ماه بعد، اول دستانش قطع شد بعد تیر به چشمم خورد.
{چند لحظه سکوت می کند} معلمان من بیشتر از نظر مسکن مشکل دارند. دوست دارم یک زمینی را دولت به من واگذار کند، من برای اینها یک سری خانه را درست کنم تا سال های اول کار بنشینند بعد جای خود را به معلمان جدید بدهند.
دوست دارم مدرسه ای مثل کشورهای خارج درست کنم. دوست دارم زمین بزرگی داشتم مدرسه در یک طبقه بود چون بچه ها ضعیف هستند و بالا رفتن از پله ها برایشان سخت است ضمن اینکه ساختمان بچه های هر گروه باید متفاوت باشد.
حرف آخر؟
داورپناه: امیدوارم روزی کشور ما آنقدر توانمند باشد که به این بچه خدمات خوب بدهد و به اولیا برسد.
دولت ما ادامه دهنده راه شهدا باشد. بچه های ما همه چیز را گذاشتند و فدای دین و مملکت کردند تا ما در آرامش باشیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]
صفحات پیشنهادی
عکس: بیخانمانی معلم آموزشوپرورش
عکس بیخانمانی معلم آموزشوپرورش لوازم منزل یک دبیر بازنشسته آموزش و پرورش به خاطر عدم توانایی در پرداخت اجاره خانه 600 هزار تومانی از سوی صاحب خانه به داخل خیابان ریخته شده است و خودش نیز در کوچه زندگی می کند ایسنا شنبه 30 فرورقصه فداکاری معلم اینبار در شهرستان گرمی روایت شد
قصه فداکاری معلم اینبار در شهرستان گرمی روایت شد اردبیل - ایرنا - دبیر زبان انگلیسی مدارس گرمی با پرداخت هزینه عمل جراحی دانش آموز بی بضاعتش لبخند امید را به لبان این دانش آموز هدیه کرد موسی فردی که 26 سال سابقه تدریس دارد روز چهارشنبه به خبرنگار ایرنا گفت دانش آموزی که مورد عمروایتی از اوج تقرب به خدا در یک خانواده خواهش یک شهید برای دعا نکردن مادر/ معنای واقعی رضوان
روایتی از اوج تقرب به خدا در یک خانوادهخواهش یک شهید برای دعا نکردن مادر معنای واقعی رضوانشهید موسوی با ناراحتی به مادر خود میگوید مادر پیش جدم شفاعتت را نمیکنم از بس دعا میکنی سالم برگردم من تا نزدیکی شهادت میروم اما دعایی که برای سلامتی من میکنی مانع میشود آنقدر ااز بیخانمانی معلم اخراجی تا سرکشی به اقلیتهای دینی
شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰ ۳۳ رئیس شورای شهر تهران در جریان تهرانگردی این هفته خود از مکانهای مختلف این منطقه بازدید کرد به گزارش خبرنگار شهری خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا احمد مسجدجامعی ابتدا با حضور در فردوسیسرای ایران که در خیابان مدنی قرار داشت طی مراسمی با حضور یک شباردار شدن خانم معلم متاهل از رابطه جنسی با دانش آموزش + عکس
معلم ۳۶ ساله و متاهل امریکایی از دانش آموز ۱۴ ساله خود باردار شد این خانم ۳۶ ساله که دارای دو فرزند است اعتراف کرده از نوجوان ۱۴ ساله ای که سابقا شاگرد او بوده باردار شده است این پسر نوجوان توسط دختر ۱۴ ساله این خانم که همکلاس اوست به خانه معلم سابقش راه یافت خانم سوتلو بعد ازایرسوایی رابطه جنسی خانم معلم با دانش آموزش + عکس
این خانم معلم ۳۱ ساله آمریکایی که با اصرار با دانش آموز نوجوان خود رابطه برقرار کرده بود پس از بازداشت توسط پلیس و نشان دادن مدرک قاطع به جرم خود اعتراف کرد یکی از شاگردان جنفیر ویجل به وسیله دوربین گوشی همراه از این معلم در حالیکه مشغول به رابطه با وی بود تصویربرداری کرده و آنانتشار اخبار تایید نشده درباره وخامت حال المعلم
چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸ ۴۳ شبکههای عربی اخبار ضد و نقیضی را در خصوص وخامت حال وزیر خارجه سوریه منتشر و اعلام کردند که وی در کما به سر میبرد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا شبکه خبری العربیه اعلام کرد ولید العلم وزیر خارجه سوریه صبح روز سه شنبه و به دنبال وخا"جشن زنان دولت" به روایت جهانگیری
"جشن زنان دولت" به روایت جهانگیری توضیح درباره جزئیات جشن خصوصی همسر رئیس جمهور به همراه جمعی از همسران دولتمردان از مهمترین نکاتی است که جهانگیری در جدیدترین یادداشت خود در فیس بوک منتشر کرده است اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهور در صفحه فیسبوک خود یادداشتی با عنواهمیت پژوهش در نظام رتبه بندی معلمان/خروجی های آموزش و پرورش زمینه ساز توسعه کشور
وزیرآموزش و پرورش مطرح کرد اهمیت پژوهش در نظام رتبه بندی معلمان خروجی های آموزش و پرورش زمینه ساز توسعه کشور خبرگزاری پانا وزیر آموزش و پرورش از تشکیل هیات ممیزه خاص برای تعیین وضعیت اعضای هیات علمی دانشگاه فرهنگیان در آموزش و پرورش خبر داد ۱۳۹۳ چهارشنبه ۳ ارديبهشت ساعت 08 31 بامروز نقش معلم و کارگر تعریف جدیدی دارد
چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹ ۰۰ نایب رییس مجلس شورای اسلامی گفت امروز نقش معلم و کارگر تعریف جدیدی یافته است و از آن شکل گذشته خارج شده است و این دو قشر جامعه یعنی کارگر و معلم امروزه معنا و محتوای افزونتری یافته است به گزارش خبرنگار پارلمانی خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنادوستدار واقعی محیط زیست باشید
دوستدار واقعی محیط زیست باشید محیطزیست کشور با چالش های زیادی روبهروست بهرهبرداری از منابع طبیعی کشور بیحساب و کتاب انجام میشود حیات وحش کشور وضع مناسبی ندارد گونههای گیاهی زیادی درمعرض خطر انقراض هستند جنگلهای شمال غرب و جنوب کشور با آفت و بیماریهای زیادی دست و پنجسرنوشت جوامع بشری مرهون تلاش و مجاهدت معلم است
فرماندار و رئیس شورای آموزش و پرورش شهرستان ایوان سرنوشت جوامع بشری مرهون تلاش و مجاهدت معلم است به گزارش خبرگزاری پانا معروف بسطامی گفت نقش و جایگاه معلمی در جامعه بسیار رفیع بنیادین است و باید برنامههایی که به منظور پاسداشت هفته معلم برگزار میشود به صورت منسجم و یکپارچه وتقدیس معلم در مسیر انسان سازی ضرورتی انکار ناپذیر است
فرماندار و رئیس شورای آموزش و پرورش شهرستان ایلام تقدیس معلم در مسیر انسان سازی ضرورتی انکار ناپذیر است به گزارش خبرگزاری پانا ناصر خوشخبر گفت درسالی که به نام اقتصاد و فرهنگ مزین است این برجستگی و نقش آفرینی بیش از پیش محسوس است و بار مسئولیت این امر مهم بیش از هر قشری بر دوباید به مشکلات معیشتی معلمان و کارگران رسیدگی شود
سیاسی مجلس باهنر باید به مشکلات معیشتی معلمان و کارگران رسیدگی شود نایب رئیس مجلس شورای اسلامی در آستانه هفته کارگر و روز معلم گفت باید به مشکلات معیشتی این دو قشر رسیدگی شود البته مسئولان گام های خوبی در این راستا برداشته اند اما بسیاری از این مشکلات باقی مانده است به گزارسلاح خانم رئیس جمهور برای خنداندن فرزندان! +عکس
سلاح خانم رئیس جمهور برای خنداندن فرزندان عکس خانواده رئیس جمهور مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را در طول روز می گذرانند انها در محیط خانه گاهی برای تربیت فرزندان سیاست های خاص خود را دارند خانواده رئیس جمهور مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را در طول روز می گذرانند اسلاح خانم رئیس جمهور برای خنداندن فرزندان!
سلاح خانم رئیس جمهور برای خنداندن فرزندان خانواده رئیس جمهور مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را در طول روز می گذرانند انها در محیط خانه گاهی برای تربیت فرزندان سیاست های خاص خود را دارند خانواده رئیس جمهور مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را در طول روز می گذرانند انهامشکل زنان جامعه تقابل واقعیت هاست
استانها جنوب اصفهان شریعتی مشکل زنان جامعه تقابل واقعیت هاست اصفهان - خبرگزاری مهر یک روزنامه نگار و پژوهشگر واقعیتهای موازی و در تقابل جامعه امروز را از مسائل و مشکلات اصلی زنان در جامعه دانست به گزارش خبرنگار مهر سوسن شریعتی در نشست «زن از دیدگاه زن» که شامگ-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها