تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عمل اندک و بادوام که بر پایه یقین باشد و در نزد خداوند از عمل زیاد که بدون یقین ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816351167




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشنه‏ای كه مشك آبش به دوش بود


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تشنه‏ای كه مشك آبش به دوش بود

اواخر تابستان بود و گرما بیداد می‏كرد . خشك سالی و گرانی اهل مدینه‏ را به ستوه آورده بود . فصل چیدن خرما بود . مردم تازه می‏خواستند نفس‏ راحتی بكشند كه رسول اكرم به موجب خبرهای وحشتناكی - مشعر به اینكه‏ مسلمین از جانب شمال شرقی از طرف رومیها مورد تهدید هستند - فرمان بسیج‏ عمومی داد . مردم از یك خشكسالی گذشته بودند و می‏خواستند از میوه‏های‏ تازه استفاده كنند . رها كردن میوه و سایه بعد از آن خشكسالی و در آن‏ گرمای كشنده ، و راه دراز مدینه به شام را پیش گرفتن ، كار آسانی نبود . زمینه برای كارشكنی منافقین كاملاً فراهم شد .ولی نه آن گرما و نه آن خشكسالی و نه كارشكنیهای منافقان ، هیچكدام‏ نتوانست مانع فراهم آمدن و حركت كردن یك سپاه سی هزار نفری برای‏ مقابله با حمله احتمالی رومیان بشود . راه صحرا را پیش گرفتند و آفتاب بر سرشان آتش می‏بارید . مركب و آذوقه بحد كافی نبود . خطر كمبود آذوقه و وسیله و شدت گرما كمتر از خطر دشمن نبود . بعضی از سست ایمانان در بین راه پشیمان شدند . ناگهان مردی‏ به نام كعب بن مالك برگشت و راه مدینه را پیش گرفت . اصحاب به رسول‏ خدا گفتند : " یا رسول‏الله ، كعب بن مالك برگشت " فرمود " ولش‏ كنید ، اگر در او خیری باشد خداوند به زودی او را به شما برخواهد گرداند ، و اگر نیست خداوند شما را از شر او آسوده كرده است " . طولی نكشید كه اصحاب گفتند : " یا رسول‏الله ، مرارش بن ربیع نیز برگشت . " رسول اكرم فرمود " ولش كنید ، اگر در او خیری باشد خداوند به زودی او را به شما بر می‏گرداند ، و اگر نباشد خداوند شما را از شر او آسوده كرده است " . مدتی نگذشت كه باز اصحاب گفتند : " یا رسول‏الله ، هلال بن امیه هم‏ برگشت " . رسول اكرم همان جمله را كه در مورد آن دو نفر گفته بود تكرار كرد . در این بین شتر ابوذر ، كه همراه قافله می‏آمد ، از رفتن باز ماند . ابوذر هرچه كوشش كرد كه خود را به قافله برساند میسر نشد . ناگهان‏ اصحاب متوجه شدند كه ابوذر هم عقب كشیده ، گفتند : " یا رسول‏الله ، ابوذر هم برگشت " باز هم رسول اكرم با خونسردی فرمود : " ولش كنید ، اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق می‏سازد ، و اگر خیری در او نیست خدا شما را از شر او آسوده كرده است " . همان طور كه می‏رفت ، در گوشه‏ای از آسمان ابری دید و چنین‏ می‏نمود كه در آن سمت بارانی آمده است . راه خود را به آن طرف كج كرد . به سنگی برخورد كرد كه مقدار كمی آب باران در آن جا جمع شده بود . اندكی‏ از آن چشید و از آشامیدن كامل آن صرف نظر كرد ، زیرا به خاطرش رسید بهتر است این آب را باخود ببرم و به پیغمبر برسانم ، نكند آن حضرت‏ تشنه باشد و آبی نداشته باشد كه بیاشامد . آبها را در مشكی كه همراه داشت‏ ریخت و با سایر بارهایی كه داشت به دوش كشید ، با جگری سوزان پستیها و بلندیهای زمین را زیر پا می‏گذاشت . تا از دور چشمش به سیاهی سپاه‏ مسلمین افتاد ، قلبش از خوشحالی طپید و به سرعت خود افزود . از آن طرف نیز یكی از سپاهیان اسلام از دور چشمش به یك سیاهی افتاد كه به سوی آنها پیش می‏آمد . به رسول اكرم عرض كرد : " یا رسول‏الله مثل اینكه مردی از دور به طرف‏ ما می‏آید " . رسول اكرم : " چه خوب است ابوذر باشد " .سیاهی نزدیكتر رسید ، مردی فریاد كرد : " به خدا خودش است ، ابوذر است " . رسول اكرم : " خداوند ابوذر را بیامرزد ، تنها زیست می‏كند ، تنها می‏میرد تنها محشور می‏شود " . رسول اكرم ابوذر را استقبال كرد ، اثاث را از پشت او گرفت و به زمین‏ گذاشت ، ابوذر از خستگی و تشنگی بیحال به زمین افتاد . رسول اكرم : " آب حاضر كنید و به ابوذر بدهید كه خیلی تشنه است " . ابوذر : " آب همراه من هست " . - " آب همراه داشتی و نیاشامیدی ؟ ! " - " آری پدر ومادرم به قربانت ، به سنگی بر خوردم دیدم آب سرد و گوارایی است . اندكی چشیدم ، با خود گفتم از آن نمی‏آشامم تا حبیبم رسول‏ خدا از آن بیاشامد. "
محمد
 ابوذر غفاری ، تألیف عبدالحمید جودش السحار  داستان راستان _نوشته معلم شهید استادمرتضی مطهریگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطجویای یقیندر جستجوی حقیقتدر ركاب خلیفهلگد به افتادهمرد ناشناس  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن