واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هزاران آفرین بر جان حافظدرس سحرمقدمه در باب حافظ:
شاعران بسیاری بوده اند که بسیار هم شعر گفته اند اما نام و یاد هیچ یک از ایشان نه بر صفحه دل ها نشست و نه بر صحیفه روزگاران. ولی حافظ آمد و نرفت و ماند و ماندگار شد.دگران روند و آیند و تو همچنان بمانیحافظ خود به شاه شجاع گفته بود: کم نبودند که شعر گفتند و کم نیز شعر نگفتند، اما شعرهای هیچکدام از دروازه این شهر بیرون نرفت.نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتدولی کلام و سخن حافظ و شعر و شاعری وی مقبول قلوب افتاد.زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید / که می برند تحفه سخنت دست به دست دست به دست شد و دروازه شهر را درنوردید و سمع مردم عراق را نوازش داد.عراق و پارس گرفتی به شعر خود حافظ / بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است بغداد را گرفت و تبریز را هم؛ و سر از سرزمین حجاز برآورد.فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق / نوای بانگ غزل های حافظ شیراز از آنجا نیز گذشت و به مصر رسید و به چین، و به اقصای روم و ری.حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید / تا مصر و چین و به اطراف روم و ری و پس از زمین راهی آسمان شد و به قدسیان آسمان نشین رسید.قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
و اینجاست که حافظ زمینیان سست عناصر را مخاطب خود می سازد و می گوید وقتی فرشتگان آسمان زمزمه شعرهای مرا دارند، شما چرا نه؟!ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کنحافظ به شعرهای خود تعلق خاطر داشت و آنها را سرمایهای هنگفت تلقی می کرد و نیز جبران نبود هر چیز.حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است / طبع چون آب و غزل های روان ما را بس بزرگان ما نیز همین موضع و نظرگاه بر نظم و کلام وی داشته اند.کسی همچون مرحوم ملا محسن فیض که در وادی معنا و معنویت دستی دارد، و عالمی شاعر و شاعری غزلسراست . غزلی این چنین از خود به یادگار دارد. ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ! اشعار بود بیکار الا غزل حافظ! استاد غزل سعدی است نزد همه کس،لیکن دل را نکند بیدار، الا غزل حافظ! آنها که تهیدستند از گفته خود مستند کس را نکند هشیار، الا غزل حافظ! شعری که پسندیده است آنست که آن دارد آن نیست به هر گفتار الا غزل حافظ! و کسی همچون مرحوم حاج ملا هادی سبزواری «ره» که یکه تازی است در وادی فلسفه و عرفان و نیز در اوج طهارت و پاکی، و آنقدر پاک که وقتی تصور می کند با داشتن آن دانش عظیم و وسیع ممکن است غبار غروری بر دامان وی بنشیند شبانه و مخفیانه شهر سبزوار را ترک میگوید و از جامه و لباس روحانیت بیرون میشود، و خود را به کرمان میرساند، و در مدرسه طلاب، خادم ایشان میشود، و جاروکش آنها و ... حال این انسان پاک و طاهر و عارف در باب حافظ چنین میگوید: هزاران آفرین بر جان حافظ ایا غواص دریای حقیقت همه غرقیم در احسان حافظ چه گوهرهاست در عمان حافظ راستی؛ در عمان حافظ چیست؟حافظ چه دارد که دیگران نه؟!حافظ چه کرده است که دیگران نه؟!شاید این نیم بیت پاسخی باشد که خود پیشاپیش داده و زحمت ما را نخواسته است.هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم یعنی علفی هرز و خودرو و خودسر نبودهام، بلکه تربیت یافتهام و مرا پرورش داده اند.به همان دست که میپروردم میرویم درست همچون قالی بافی که در برابر خود نقشهای دارد و بر طبق آن بافت میکند، حافظ نیز کتاب خدا قرآن کریم بر پیش روی نهاد و تار و پود سخن خویش را مطابق و موافق آن بافت کرد. از این رو صادقانه دعوی کرد:ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/لطایف حکمی با نکات قرآنی و راز ماندگاری حافظ را نیز در همین باید جست که: از پیش خود کاری نکارد.آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم و از پیش خود چیزی نگفت.آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم و استاد ازل و معلم نخست همانا خداوند است که برای نخستین بار بر کرسی نشست و آدم را تعلیم کرد.وَ عَلَّمَ آدمَ اْلَاسماءَ کُلَّهاو طبیعتاً هر کسی شیوه آدمیت را که همان «تقواپیشگی» است سیره خود سازد، او نیز لایق مکتب خداوند و تعلیم وی خواهد بود.اتقوا الله یعلمکم اللهو حافظ تقوا را پیشه ساخت و از این رو خداوند آموزگارش شد و به وی آموخت و نخستین آموخته خداوند قرآن بود.علم القرآنو از آنجا که لیاقت او را فزون یافت، شیوه سخن و بیان را نیز به وی تعلیم کرده و آموخت.علمه البیانآنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت / یار شیرین سخن و نادره گفتار من استادامه دارد ...آیت الله حائری شیرازیتهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]