تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833654450
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق قوينلو نويسنده وقفنامه: جلال الدين دواني مقدمه شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش نديدم بهتر از شعر تو حافظ به قرآني که اندر سينه داري از سابقه وقف قرآن مجيد و سيپاره و شصتپاره و صدپاره آن، و کتب ديني و مذهبي بر مساجد و معابد و مراقد پيغمبر و ائمه اطهار عليهمالسلام، و امامزادگان و علما و فقها و بزرگان دين، همه اطلاع دارند، ولي کمتر ديده و شنيده شده است کسي ديوان حافظ را وقف کرده باشد؟ آري، ديوان حافظ را سلطان يعقوب بايندري از امراي ترکمانان آققوينلو بر مرقد او وقف کرده، و جلالالدين دواني فيلسوف نامي و متکلم بزرگ آن عصر که قاضيالقضات فارس هم بوده، وقفنامه آن را نوشته است! به مناسبت ارائه وقفنامههاي کتب و آثار اسلامي، و درج مقالاتي درباره آنها، و ميراث ادبي و شعري بزرگان شعر و ادب و ارباب علم و هنر در مجله «ميراث جاويدان» نويسنده هم مناسب ديد از اين وقفنامه جالب ياد کند و متن آن را ارائه دهد، و به مناسبت نيز پارهاي از اشعار حافظ لسانالغيب را که همه بيتالغزل معرفت است، و اشاره به شرح يک غزل مشهور او را که جلالالدين دواني نويسنده اين وقفنامه نوشته است، بياورد. سلطان يعقوب بايندري واقف، پسر اميرحسن، از امراي ترکمانان آققوينلو، پيش از روي کار آمدن سلاطين صفويه، از سال 882 هجري قمري تا سال 896 بر آذربايجان و کردستان و فارس و کرمان و عراق عرب و عجم تا سرحدّ خراسان و ديار بکر حکم ميراند. او را سلطاني با عدل و داد و پاکنهاد دانستهاند که به تقويت شريعت غرّا و رواج کار ملت و عمران و آبادي کوشيد. او در تشويق و تکريم علما و فضلا و اهل ادب سعي بليغ داشت. در عصر او کالاي علم و دانش خريداران فراوان پيدا کرد، و مراکز علمي بزرگ در شيراز و تبريز و ديگر جاها توسعه زياد يافت. جلالالدين دواني فيلسوف نامي و نويسنده وقفنامه در سال 830 هـ.ق در دوان واقع در 8 کيلومتري شمال کازرون فارس ديده به دنيا گشود. او تا سنين جواني در همان دوان موطن خود نزد پدر دانشمندش سعدالدين اسعد که از شاگردان دانشمند نامي مير سيد شريف جرجاني بوده است، علوم مقدماتي را تحصيل کرد، سپس به منظور تکميل معلومات خويش رهسپار شيراز شد، و در آنجا از محضر حکما و علماي بزرگي که در حوزه علمي شيراز بودند، دروس خود را در معقول و منقول کامل کرد، آنگاه به تدريس و تصنيف و تأليف آنها همت گماشت تا آن که آوازه علم و فضلش از محدوده شيراز گذشت و به اقصي نقاط دنياي اسلام رسيد. خواند مير که تقريبا از معاصران اوست در تاريخ «حبيبالسير» مينويسد: «هنوز جمال مولوي (جلالالدين) در سن شباب بود که از شميم فضائل و کمالاتش مشام متعطشان گلزار علوم معطر گشت و از رشحات قلم گوهربارش رياض دانش در خضرت و نظارت از ساحت بوستان ارم درگذشت. لاجرم در ايام دولت اميرحسن بيک و يعقوبميرزا (آققوينلو) از اقطار و امصار عراقين و روم و اران و آذربايجان و هرموز و کرمان و طبرستان و جرجان و خراسان، اعاظم افاضل به اميد کسب علم و دانش متوجه ملازمتش بودند، و بعد از درک آن سعادت عظمي، از شعشعه ضمير فيض آثارش، اقتباس انوار کمالات مينمودند»(1). سلطان يعقوب پس از روي کار آمدنش، از آنجا که شيفته جلالالدين رئيس حوزه علمي شيراز بود وي را به تبريز دعوت کرد تا حضورا مدتي را از محضر وي استفاده کند. جلالالدين با شاگرد نامورش قاضي ميرحسين ميبدي يزدي مؤلف کتاب کلامي «شرح هدايه ميبدي» رهسپار تبريز شد. در آن سفر سلطان يعقوب و بزرگان دربارش و علماي تبريز از نزديک با جلالالدين و افکارش آشنا شدند، سپس او را به قاضيالقضاتي کل فارس، و شاگردش را به قضاي يزد منصوب داشت و هر دو روانه شيراز و يزد شدند. جلالالدين در شيراز از بامداد تا ظهر کماکان به تدريس علوم عقلي و نقلي و تأليف و تصنيف اشتغال داشت، و بعدازظهر تا غروب آفتاب به کار قضاوت ميپرداخت. سلطان يعقوب ديوان حافظ را که قطعا با خطي خوش و جلدي مرغوب و نفيس بوده، وقف مرقد حافظ سراينده غزليات آن کرده، و از جلالالدين خواسته است که وقفنامه آن را بنويسد. روشن نيست که او خود اين تصميم را گرفته، يا اين کار به درخواست جلالالدين بوده است. جلالالدين دواني پس از رحلت حافظ در سال 792هـ.ق، تا آن زمان که اندکي بيش از نود سال ميگذشته، پيش از هر دانشمند ديگري و بيش از همه درباره حافظ و اشعار او انديشيده، و درباره آنها چيز نوشته بود. او گذشته از ابيات فراواني که از حافظ در کتابها و رسائل خود آورده، يک غزل مشهور او را هم که با اين مطلع آغاز ميگردد: در همه دير مغان نيست چو من شيدايي خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي و اين بيت از مطلع غزل مشهور ديگر او: دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند و اين بيت فلسفي او: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر قلم پاک خطاپوشش باد و اين بيت ديگر او را: زبان عشق نداند اديب نکتهشناس که اين لغت نه به اوضاع تازي و عجمي است شرح کرده، والفاظ آنها را مانند: دير مغان، شيدا، خرقه، باده، دفتر، دوش، ملائک، ميخانه، گل آدم، بسرشتند، زدن به پيمانه، پير، خطا، قلم صنع، قلم پاک، خطاپوش، زبان عشق و.. را با ريزهکاري و نکتهسنجي خاصي معني کرده است. دور نيست که جلال با اين سابقه، و اطلاع سلطان يعقوب از آن که شايد هم او نسخهاي از آنها را به وي اهدا کرده بوده است، در مجلس سلطان نيز از مضامين عاليه عرفاني اشعار حافظ لسانالغيب سخن گفته و او را متوجه ساخته باشد که شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است، و حافظ هرچه کرده همه از دولت قرآن کرده است. در اينجا نخست وقفنامه مزبور را که در شماره 14 سال بيست و دوم مجله ارمغان صفحات 187 و 188 سال 1320 شمسي، يعني 53 سال پيش چاپ شده است، ارائه ميدهيم، سپس شمهاي درباره شخصيت حافظ سخن گفته، و قسمتي از ابيات جالب او را که نماينده طرز تفکر ديني و مذهبي اوست ميآوريم، و بعد شرح غزل حافظ را ذکر ميکنيم. وقف نامه يک نسخه ديوان حافظ را حضرت پادشاه مغفور سلطان... بر مرقد حافظ وقف کرده و اين وقفنامه به انشاء علامه دواني بر ظهر آن ديوان نوشته شده بود: رندان خرابات تجريد را رموزي است که عقلاء خردهدان در نيابند، و حريفان بزم تفريد را رسومي است که ادباء نکتهشناس بر آن واقف نباشند. بيت زبور عشقنوازي نه حد هر مرغي است بيا و نوگل اين بلبل خوشالحان باش و مصداق اين سياق آن که شيوه اين طايفه برين نهج جاري شده که از معارف بلند و حقايق ارجمند تعبير به معتزلان خليعالعذاري (2) نمايند که جمال آن مخدرات حرم قدس از ديده نامحرمان محجوب باشد، چنانچه از مقام فنا به «خرابات» تعبير کنند، و به «مي» اشاره به حقيقةالحقايق نمايند، و علي هذا القياس، و صاحب اين ديوان بلاغت نشان حافظ اسرارالمعارف ناشرانوارالعوارف، اُفيضَ عليه بحللالالطاف و خُصَّ مناللّه تعالي بمزايا الاعطاف همين طريقه مسلوک داشته و اسرار حقيقت را در کسوت مجاز بر مشاعر اهل راز جلوه داده. مصرع: شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است. وجهه قصد ايشان تنبيه طالبان است بر آن حقايق، بر وجهي که از نظر نامحرمان محجوب باشد، ليکن طفلان مهد طبيعت که هنوز چشم معنيبين نگشودهاند و به درجه بلوغِ کمال انساني نرسيده، آن اشارات عاليه را بر خسايس (3)لذات جسماني و رذايل مشتهيات نفساني فرود آورند. مصرع: اللّه اللّه چه تفاوت زکجا تا بکجا؟ و انما الاعمال بالنيات و انما لکل امرء مانوي(4). چون اعانتطالبان حقيقت بر ذمت ارباب قدرت و اصحاب عظمت و شوکت ديني لازمالادا و فرضي محتمالقضاست، درين وقت بندگي حضرت سلطان سليمان مکاني، ممهد قواعد جهانباني، مشيد معاقد کشورستاني، باني مباني ابهت و جلالت، ثاني مثاني نصفت و عدالت، السلطانبن السلطان... ديوان براعت نشان را که مجموعه لطايف معاني و نمودار نسخه تصوير ماني است به مقتضاي اعطالقوس باريها و اسکنالدار بانيها (5) بر مزار فايضالانوار ناظم لطايف آثار وقف فرموده تا طالبان صادق از فيض حقايق آن بهرهمند گردند، و نديمان مجلسطلب به سماع آن نظم در نثار طرب افزايند، و صادران و واردان از سماط (6)مفارقت نوال (7) اونواله (8)و مجاوران و مضيفان (9)از فيض حقايق آن مستفيض گردند، واللّه مفيضالخير والکمال و بيده محققالامال والصلوة والسلام علي نبيه محمد و آله و صحبه خير صحب و آل»(10). حافظ از علما بوده است حافظ را بيشتر شاعر ميدانند، و به تعبير بهتر سالار غزلسرايان دانستهاند، ولي کمتر از مقام علمي و استادان وي در علوم ديني و عقلي سخن گفتهاند. طبق گفته مورّخان استادان وي در علوم ديني و عقلي (کلام) و ادب عربي، اين عده از علماي بزرگ و نامي شيراز بودهاند: قوامالدين عبداللّه، بهاءالدين عبدالصمد، ناصرالدين عبدالرحيم، شمسالدين عبداللّه و مير سيد شريف جرجاني. حافظ در حوزه علمي شيراز نزد مولانا قوامالدين عبداللّهبن محمود بن حسن شيرازي علم قرائت و ديگر علوم ديني و تفسير قرآن را آموخته است. معينالدين ابوالقاسم جنيد شيرازي در کتاب «شدالازار» که درباره علماي مدفون در شيراز به عربي نوشته، و خود هم هشت سال شاگرد او بوده است، او را «استاد علامه و امام ائمه در زمان خود، و استاد بزرگان فضلاي عصر خويش» دانسته و ميگويد: «مجلس درس و افاده خود را در سحرگاهان منعقد ميساخت که تا طلوع فجر ادامه داشت، و پس از نماز صبح به درس قرآن اشتغال ميورزيد. شاگردان نزد وي قراآت هفتگانه ميخواندند، آنگاه به تدريس علوم شرعي و قواعد ادبي ميپرداخت. ساير اوقاتش نيز از درس و عبادت خالي نبود، بعد از نماز جمعه هم در مسجد عتيق شيراز موعظه ميکرد. رياست حوزه علمي شيراز به او منتهي گشت و بسياري از بزرگان علما و ناموران فضلا از حوزه درسش برخاستند. از جمله مولاي سعيد سراجالدين عمربن عبدالرحمن بود که در مدت چهارماه «کشاف» را نزد وي خواند، و کتاب «الکشف» را از برکات و فوائد استاد تصنيف کرد»، و در آخر ميگويد: «در سال 772 وفات يافت»(11).مرحوم علامه قزويني که شدالازار را تصحيح و تحشيه نموده است، در پاورقي مينويسد: اين سراجالدين، ابوحفص عمربن عبدالرحمن فارسي قزويني متوفي در سال هفتصد و چهل و پنج (745) است که مؤلف حاشيهاي است بر کشاف زمخشري به اسم «کشفالکشاف» که اختصارا «کشف» تنها نيز گفته ميشود. و چون مؤلف مزبور به تصريح متن از خواص تلامذه قوامالدين عبداللّه صاحب ترجمه بوده و کشف کشاف را از فوائد آن استاد فاضل و از برکات انفاس او جمع نموده بوده، و از طرف ديگر خواجه حافظ نيز چنانکه از سياق کلام جامع ديوان او که خود از معاصرين حافظ بوده، مستفاد ميشود، از تلامذه همين قوامالدين عبداللّه بوده، و به «درسگاه» او حاضر ميشده، گرچه اين اشتراک در تلمذ ظاهرا در يک زمان نبوده و عصر صاحب کشف کشاف تا درجهاي مقدم بر عصر خواجه بوده است. باري ظاهرا به اين مناسبات بوده (بعلاوه مناسبت قافيه) که مابين اين همه کتب متداوله در عصر خواجه، فقط اين کتاب نظر او را به نحو مخصوصي جلب نموده و نام آن را در بيت معروف خود: بخواه دفتر اشعار و راه صحراگير چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است برده است». سپس مرحوم قزويني مينويسد: «نسخهاي از جلد اوّل کشف کشاف از سوره فاتحه تا سوره مريم در شيراز در کتابخانه آقاي شيخ محمدعلي امام جمعه شيراز موجود است، و در يکي دو سال قبل که آن را براي معاينه يکي از آشنايان خود به طهران فرستاده بودند، ما آن را مجملاً مطالعه کرديم». و ميافزايد که «نسخه ديگر در دو مجلد مختلف در کتابخانه مشهد موجود است.»(12). احتمال دارد حافظ «کشف کشاف» را که تقرير درس استادش بوده نزد مصنف آن سراجالدين فارسي شاگرد پيشين استاد خوانده است، و تا سال 772 نزد استادش قوامالدين عبداللّه تحصيل کرده باشد. استاد ديگر حافظ ناصرالدين عبدالرحيمبن طاهر است. جنيد شيرازي از اين استاد که استاد او هم بوده است نيز بدينگونه ياد ميکند: «عالم رباني، کامل سبحاني، امام ائمه علماء و استاد نحارير فضلا، صاحب مقامات عليه و کرامات جليه، همتي بزرگ داشت و به مقامات دنيوي وقعي نميگذاشت، با سعادت والائي که داشت رغبت به بيهودگيهاي دنياي پست نميکرد. ساعتي از عمرش را مهمل نميگذاشت. اساس دين مبين را با علوم شرعي تقويت کرد، سپس روي به علوم عقلي آورد و در آن راه سالياني دراز اشتغال ورزيد. من شب و روز در خدمتش بودم و در نهان و آشکار حالاتش را زيرنظر داشتم؛ هرگاه درسي ميگفت در مجلس درسش حضور مييافتم، و هرجا مينشست در حضورش مينشستم. در درس او افاضل و دانشمندان بزرگ جامع بين منقول و معقول حضور مييافتند. او درس خود را در سحرها آغاز ميکرد، و بعد از نماز صبح تا ظهر به آن اشتغال داشت پس از آن نيز به صومعه خود واقع در محله سرّاجها ميرفت و براي بعضي از محصلين مبتدي درس ميگفت و بدينگونه اوقات خود را تا غروب با درس سپري ميکرد. سپس براي عدهاي ديگر درس ميگفت تا آنگاه که به خانه ميرفت. تمام کتابهايش مگر اندکي از آنها به خط خودش بود. او مجلسي هم براي بينوايانداشت و از سلاطين روي گردان بود. کثيرالذکر و دائمالفکر بود. جماعت بسياري از علماي مشهور نزد وي تأدب يافتند. تصانيف و رسائلي و اشعاري از او بازمانده است، از جمله منظومه وي در منطق است. بسال 756 از دنيا رفت.»(13) استاد ديگر حافظ که در شرححال او نام بردهاند، بهاءالدين عبدالصمد است، و او بايد همان بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحرآبادي اسفرائيني باشد که جنيد شيرازي از او نيز بعنوان يکي از علماي بزرگ مدفون در شيراز نام برده و مينويسد: «وي از بستگان شيخ سعدالدين حمويي است. او از علماء راسخين و جامع بين علم معاش و معاد و داراي مقام عالي در علم و سداد بود. من با وي سالها در حلقه درس فحول استادان همراه بودم و از گلزار علوم و فضائل آنها استفاده ميکرديم. او در ضبط قواعد علوم سختکوشا و مردي نيکوکار و مهربان و داراي بياني لطيف بود. مبتلا به ملازمت سلطان شد، ولي به برکت علم از آفت آن مصون ماند. کارهاي بزرگي را از طرف سلطان بهعهده گرفت، از تدريس مدارس و صدرنشيني مجالس، و وساطت اشراف و حمل نامههاي آنها به اطراف. تصانيف متعددي دارد و کتابهايي را تحرير کرد که کسي از حدّ آن اطلاع ندارد. از جمله کتاب مکارمالشريعه و شرح عقائد عضدي و قوانين در منطق و غيره. در سال 786 از دنيا رفت.»(14). به قول آقاي انجوي شيرازي «به گمان نزديک به يقين» منظور حافظ از اين بيت که در نسخه حافظ ايشان نبوده و در نسخه حافظ مرحوم قزويني آمده است: شد لشکر غم بيعدد، از بخت ميخواهم مدد تا فخر دين عبدالصمد، باشد که غمخواري کند همين دانشمند بزرگ بوده است. «گمان ميرود خواجه هم از محضر او استفاده کرده، هم در مصائب و سختيها از وي کمک و مدد خواسته باشد، زيرا که جز اين استاد بزرگ «عبدالصمد» ديگري را نميشناسيم که در آن غزل بلند و عالي شايسته چنان يادآوري و ذکر خوبي باشد (رجوع کنيد به شدالازار ص 459 و 460 و هزار مزار ص 157 و حافظ شيرينسخن 292 و حافظ قزويني ص 129)(15). استاد ديگر حافظ، شمسالدين عبداللّه بونجيري است که در تذکره ميخانه به نقل از تذکره عرفات دربارهاش مينويسد: «شمسالدين عبداللّه بونجيري ـ مقدم ارباب فضل خاصه و عامه، کامل عالم، علامه فهامه، کاشف اسرار معقول و منقول، شارح علوم از فروع و اصول، پيشواي اصحابالباب، کهف دقايق، طبيب امراض قلوب، مبين اسرار غيوب، استادالمحدثين، سنادالمقربين، المختص بلطائف اللّه: شمسالدين عبداللّه، رياض آمال اهل فضل و کمال به يمن علم و عرفان او، از خزان حرمان مأمون و مصون بودي، و مطاوعت و مآرب عبداللّه زکي که وي هم از اولياست کرده، و حالات ايشان به تفصيل در «مقالةالابرار» مذکور است. مرقد وي در شيراز معروف است. از جمله تلامذه او قوامالدين ابواسحاق، و سيد علاءالدين احمدالحسيني، و وزير اعظم جلالالدين تورانشاه بن ابيالقاسم، و مطرح شعاعالقدس، محب رياحالانس خواجه شمسالدين محمدحافظ عارف شيرازي... اشعار عربي و فارسي او بسيار است، در رمضان 782 درگذشت(16). استاد ديگر حافظ دانشمند نامي مير سيد شريف جرجاني از اعاظم حکما و متکلمان اواخر سده هشتم و اوائل سده نهم هجري متوفي بسال 816 و مشهورترين استاد حوزه علمي شيراز بوده است. او در علوم عقلي و ادبي عربي استاد توانا بوده ولي بيشتر در کلام و عقائد و مذاهب شهرت داشته است. کتابهاي صرف مير و نحو مير و حواشي بر مطول و شرح مواقف قاضي عضدالدين ايجي از تأليفات مشهور اوست. به گفته آقاي انجوي: «به طوري که معاصران نوشتهاند هرگاه در مجلس درس مير سيد شريف علامه گرگاني (جرجاني) شعر خوانده ميشد، ميگفت: «به عوض اين تُرّهات به فلسفه و حکمت بپردازيد». اما چون شمسالدين محمد(حافظ) ميرسيد، علامه گرگاني ميپرسيد: «بر شما چه الهام شده است، غزل خود را بخوانيد»! شاگردان علامه به وي اعتراض ميکردند «اين چه رازيست که ما را از سرودن شعر منع ميکني، ولي به شنيدن شعر حافظ رغبت نشان ميدهي؟»، و استاد در پاسخ ميگفت «شعر حافظ الهامات و حديث قدسي و لطائف حکمي و نکات قرآني است.»(17). بنابر آنچه گذشت ميبينيم که حافظ از اوان جواني تا چهل سالگي که خود ميگويد، در حوزه علمي و پُر رونق شيراز نزد استادان علوم عقلي و نقلي و علماي بزرگ و نامي شهر درس خوانده، و خود از علماي بزرگ بوده تا جايي که جامع ديوان وي که از دوستان و همعصران او بوده است، يعني محمد گلندام در مقدمه ديوان حافظ او را «مفخرالعلما» دانسته است! خواند مير در «حبيبالسير» نقل ميکند که وقتي تيمور لنگ براي سرکوب شاه منصور آلمظفر در سال 789 وارد شيراز شد، و علما در دروازه شيراز ناچار به ديدار او رفتند، مردي ژنده پوش را در صف علما ديد، پرسيد اين کيست که در صف علما جا دارد؟ گفتند حافظ است. پرسيد حافظ شاعر مشهور؟ گفتند آري. تيمور با عتاب گفت ما ربع مسکون را گرفتيم و از ميان آنها سمرقند و بخارا را پايتخت خود قرار داديم، تو آنها را به آساني به خال هندوي يارت فروختي؟! اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را حافظ گفت همين بذل و بخشـشها بود که کـار مرا به اينجا رسانده است، و از اين لطيفه تيمور از او درگذشت(18). شخصيت علمي حافظ در مقدمه ديوانش به قلم محمد گلندام دوست و همدرس او در اينجا براي اين که بهتر با شخصيت علمي حافظ آشنا شويم و بدانيم چه کتابها از کتب علمي را خوانده است و چه پايگاهي در علم و دانش داشته، قسمت عمده مقدمه ديوان حافظ به قلم محمد گلندام همدرس و دوست او را ميآوريم که شاهد گويايي است. گذشته از «مقامات حريري» کتاب ادبي مشهور عربي، و «کشفکشاف» سراجالدين فارسي که حافظ خود نام ميبرد، محمد گلندام ميگويد او کتابهاي کشاف زمخشري و مفتاحالعلوم سکاکي را خوانده، و مطالع و مصباح را مطالعه ميکرده است، و بيشترين کارش «محافظت درس قرآن» بوده است. «... و بيتکلف، مخلص اين کلمات و متخصص اين مقدمات، ذات ملک صفات مولانا الاعظم السعيد المرحوم الشهيد مفخرالعلما، استاد نحاريرالادبا، معدن اللطائف الروحانيه، مخزن المعارف السبحانيه، شمس الملة والدين محمدالحافظ الشيرازي بود، طيباللّه تربته و رفع في عالمالقدس رتبته که اشعار آبدارش رشک چشمه حيوان و بنات افکارش غيرت حور و ولدان است. مذاق عوام را به لفظ متين شيرين کرده و دهان خواص را به معني مبيّن نمکين داشته. هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائي گشوده و هم ارباب باطن را ازو مواد روشنائي افزوده. در هر واقعهاي سخن مناسب حال گفته و براي هر معني لطيف غريبهاي انگيخته، و معاني بسيار به لفظ اندک خرج کرده، و انواع ابداع در دُرج انشا درج کرده... اما به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوي و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصيل قوانين ادب و تجسس دواوين عرب به جمع اشتات غزليات ميپرداخت، و به تدوين و اثبات مشغول نشد، و مسوّد اين ورق ـ عفياللّه عنه ماسبق ـ در درسگاه(19)دينپناه مولانا و سيدنا استاد البشر قوام الملة والدين عبداللّه اعلياللّه درجاته في اعلي عليين به کرات و مرات که به مذاکره رفتي در اثناء محاوره گفتي که اين فرايد فوايد را همه را در يک عقد ميبايد کشيد، و اين غرر و درد را در يک سلک ميبايد پيوست تا قلاده جيد وجود اهل زمان و تميمه وشاح عروسان دوران گردد، وان جناب حوالت رفع ترفيع اين بنا بر ناراستي روزگار کردي، و به غدر اهل عصر عذر آوردي. تا در تاريخ سنه اثنين و تسعين و سبعماه (792) وديعت حيات به موکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهليز تنگ اجل بيرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوي قرين شد، و همخوابه پاکيزهرويان حورالعين گشت: به سال باء وصاد و ذال ابجد ز روي هجرت ميمون احمد به سوي جنت اعلا روان شد فريد عهد شمسالدين محمد به خاک پاک او چون برگذشتم نگه کردم صفا و نور مرقد و بعد از مدتي سوابق حقوق صحبت و لوازم عهود محبت و ترغيب عزيزان با صفا و تحريض دوستان باوفا که صحيفه حال از فروغ روي ايشان جمال گيرد، و بضاعت افضال به حسن تربيت ايشان کمال پذيرد، حامل و باعث اين فقير شد بر ترتيب اين کتاب و تبويب اين ابواب. اميد به کرم واهب الوجود و مفيض الخير والجود، آن که قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال اين احوال و اثناي اين اشتغال، صفايي تازه و مسرّتي بياندازه کرامت گرداند، و عشرات را به فضل شامل و لطف کامل درگذراند، «انه علي ذلکلقدير، و بالاجابة جدير». جامي و حافظ براي اين که بتوانيم حافظ را بهتر بشناسيم و بدانيم که اشعار او در نظر سخنشناسان دانشمند چگونه تلقي شده است بجاست که پيش از اظهارنظر جلالالدين دواني درباره او و اشعارش، ببينيم عبدالرحمن جامي دانشمند و شاعر و عارف نامي سده نهم هجري معاصر جلالالدين که در سال 898 از دنيا رفته است، حافظ و شعر او را چگونه شناسانده است. جامي در کتاب مشهورش نفحاتالانس که شرح احوال مشايخ صوفيه از سلسله نقشبنديه و مردان و زنان صوفي است، آخرين فردي از مردان را که ميشناساند، حافظ است، و مينويسد: «شمسالدين محمدالحافظالشيرازي رحمهاللّه تعالي ـ وي لسانالغيب و ترجمانالاسرار است. بسا اسرار غيبيه و معاني حقيقيه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نمود هرچند معلوم نيست که وي دست ارادت پيري گرفته، و در تصوف به يکي از آن طائفه نسبت درست کرده باشد، اما سخنان وي چنان بر مشرب اين طائفه واقع شده است که هيچکس را به آن اتفاق نيفتاده. يکي از عزيزان سلسله خواجگان قدساللّه تعالي اسرارهم فرموده است که هيچ ديوان به از ديوان حافظ نيست اگر مرد صوفي باشد، و چون اشعار وي از آن مشهورتر است که به ايراد احتياج داشته باشد، لاجرم قلم از آن مصروف ميگردد. وفات وي در سنه اثنين و تسعين و سبعمأه (792) بوده است، «رحمهاللّه تعالي». جامي در «روضههفتم» کتاب ديگرش «بهارستان» نيز که از شعراي مشهور پيش از خود سخن ميگويد، درباره حافظ مينويسد: «حافظ شيرازي ـ رحمتاللّه عليه، اکثر اشعار وي لطيف و مطبوع است، و بعضي قريب به سرحد اعجاز، و چون در اشعار وي اثر تکلف ظاهر نيست، وي را لسانالغيب لقب کردهاند». در سخن جامي چند نکته جالب هست که به آنها اشاره ميکنيم. 1ـ در زمان او که در حدود پنجاه سال از وفات حافظ ميگذشته، حافظ را «لسانالغيب» ميدانستند که ترجمان و بازگوکننده اسرار غيبي در غزليات نغز خود بوده است. 2ـ بسياري از اشعار حافظ اسرار غيبي و معاني حقيقي است که در لباس مجاز بيان کرده است. 3ـ معلوم نيست که حافظ دست ارادت به شيخي از مشايخ صوفيه داده، و در تصوف به يکي از سلسلههاي صوفيان نسبت رسانده باشد. 4ـ در عينحال سخنان او با مشرب اهل خرقه هماهنگ است، به طوريکه اغلب ميپندارند او صوفي بوده است. 5 ـ به گفته يکي از بزرگان صوفيه، هيچ ديواني به پاي ديوان حافظ نميرسد. 6 ـ اکثر اشعار حافظ لطيف، و بعضي نزديک به سرحد اعجاز است. 7ـ علت اين که حافظ را لسانالغيب لقب کردهاند، اين است که در اشعار او تکلف ظاهر نيست. بايد گفت جامي در اين دو مورد کملطفي کرده است، و سخن او خالي از مسامحه نيست، زيرا اشعار حافظ تقريبا همگي لطيف است، و لسانالغيب بودن او هم به خاطر معاني بلند و بديعي است که با آن الفاظ زيبا بيان کرده است، نهتنها خالي بودن از تکلف. علم و فضل و حالات و روحيات حافظ اينک با توجه به استادان و معلومات حافظ و درسهاي شبانه و سحرگاه و صبحگاه استادان او که حافظ در آنها شرکت داشته، و از آنها ياد کرده است، به نقل شمهاي از ابيات او در اين زمينه مبادرت ميشود: مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نيمشب و درس صبحگاه رسيد شوق لبت برد از ياد حافظ درس شبانه، ورد سحرگاه حافظ از درس قرآن و از برداشتن آن و آنچه از قرآن آموخته و داشته بود، در مواردي ياد کرده است. اصولاً حافظ اهل ورد و دعا بوده و به قرآن مجيد توجه خاصي داشته است. او قرآن را با چهارده روايت هفت استاد نامي قرائت با صورت خوشي که داشته از بر ميخوانده است. شايد يکي از علل رفتن او به درس قرآن و آموزش آن با چهارده روايت همين صوت خوش او بوده است! حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غممخور نديدم بهتر از شعر تو حافظ به قرآني که اندر سينه داري صبحخيزي و سعادتطلبي چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم حافظ بحق قرآن کز شيد و زرق باز آي باشد که گوي عيشي در اين ميان توان زد حافظا ميخور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير مکن چون دگران قرآن را اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ شرمت مگر از غيرت قرآن و دعا نيست ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطائف حکمي با نکات قرآني عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ قرآن ز بَر بخواني با چارده روايت حافظ اهل درس و بحث و مدرسه و علم و فضل بوده، و گاهي که از قيل و قال مدرسه خسته ميشده دفتر شعر به دست گرفته راهي صحرا ميشده است: بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است ز مصحف رخ دلدار آيتي برخوان که آن بيان مقامات (20) و کشف کشاف است علم و فضلي که به چلسال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علماليقيني رتبت دانش حافظ ز فلک بر شده بود کرد غمخواري بالاي بلندت پستم مباحثي که در آن حلقه جنون ميرفت وراي مدرسه و قيل و قال مسئله بود فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس از حشمت اهل جهل به کيوان رسيدهاند جز آه اهل فضل به کيوان نميرسد از قال و قيل مدرسه حالي دلم گرفت يک چند نيز خدمت معشوق و مي کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار بانگ بربط و آواز ني کنم بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ خيز تا از در ميخانه گشادي طلبي طاق و رواق و مدرسه و قال و قيل علم در راه جام و ساقي مهرو نهادهايم حديث مدرسه و خانقه مگوي که باز فتاده در سر حافظ هواي ميخانه فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد که ميحرام ولي به زمال اوقاف است حافظ چون اهل حال و درد و ورد و دعا و مناجات با خدا بوده، و به اين حالات عشق ميورزيده، بارها از اين عوالم در ابيات غزليات خود ياد کرده است. او از نمازش و راز و نيازش هم در موارد زيادي نام برده است. حافظ شبخيز و سحرخيز بوده، و صبحخيزي و نسيم صبحگاهي و صبح صادق در دفتر زندگاني او جاي خاصي داشته است. ببينيد: در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت که محراب به فرياد آمد خوشا نماز و نياز کسي که از سر درد به آب ديده و خون جگر طهارت کرد از اين نماز غرض آن بود که من با تو حديث درد فراق تو با تو بگذارم وگرنه اين چه نمازي بود که من بي تو نشسته روي به محراب و دل به بازارم؟! دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نياز نيمشبي دفع صد بلا بکند ز بخت خفته ملولم بود که بيداري به وقت فاتحه صبح يک دعا بکند هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از يمن دعاي شب و ورد سحري بود رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد بس دعاي سحرت مونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شبخيز غلامي داري غالبا خواهد گشود از دولتم کاري که دوش من همي کردم دعا و صبح صادق ميدميد ز پرده ناله حافظ برون کي افتادي اگرنه همدم مرغان صبحخوان بودي سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب اين همه از نظر لطف شما ميبينم کس نديدست ز مشک ختن و نافه چين آنچه من هر سحر از باد صبا ميبينم سحر ز طرف چمن ميشنيدم از بلبل نواي حافظ خوشلهجه غزلخوانش ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم ميگفت غلام حافظ خوشلهجه خوشآوازم صبحدم از عرش ميآمد خروشي، عقل گفت قدسيان گويي که شعر حافظ از بر ميکنند حافظ از بينش قرآني و علوم اسلامي بهره کافي داشته است بيش از هر شاعر دانشمندي به موعظه خلق پرداخته و در خلال غزليات نغزش از بياعتباري دنيا، و ريا و سالوس، و فسق و فجور و توجه خدا و توبه و انابه سخن گفته است، و از اهل فسق و رياکاران در هر لباسي که بودهاند ناليده است: بر اين رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکويي اهل کرم نخواهد ماند پند حافظ بشنو خواجه برو نيکي کن که من اين پند به از درّ و گهر ميبينم نيکنامي خواهي اي دل با بدان صحبت مدار خودپسندي جان من برهان ناداني بود جميله ايست عروس جهان، ولي هشدار که اين مخدّره در عقد کس نميپايد کارواني که بود بدرقهاش راه خدا به تجمل بنشيند، به جلالت برود دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر اميدوار ما نرسد کار خود گر به خدا بازگذاري حافظ اي بسا عيش که با بخت خداداده کند نظر آنان که نکردند بدين مشتي خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند غلام همت آنم که زير چرخِ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم نفروش ديدي آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهين قضا غافل بود؟ در هوا چند معلق زني و جلوه کني اي کبوتر نگران باش که شاهين آمد! خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيهروي شود هرکه در او غش باشد آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردايي فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي که عمل بر مجاز کرد با تمام اين اوصاف و آن همه ابيات ژرف که در ديوان حافظ دال بر دينداري و مسلماني و عقيده پاک و ايمان او هست، باز مدعيان و حسودان او را رها نميکردند. از جمله شاهشجاع مظفري که به شعر حافظ حسد ميبرد در صدد بود بهانهاي به دست آورد و از اعتبار او بکاهد. وقتي مولانا ابوبکر تايبادي که اين رباعي از اوست: گر منظر افلاک شود منزل تو وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو چون مهر علي نباشد اندر دل تو مسکين تو و سعيهاي بيحاصل تو به قصد حج وارد شيراز شد، حافظ به ديدن او رفت و از حسودان به وي شکوه برد که به استناد اين بيت او: گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردائي ميخواهند وانمود کنند که من عقيده به معاد و سراي ديگر ندارم و تکفيرم کنند، مولانا به وي گفت بيتي قبل از آن بگو و اين معني را از زبان ديگري بازگو تا از خطر تفتين حسودان برهي. حافظ نيز بيت مزبور را در تلو اين بيت آورد، تا نقل کفر کفر نباشد. اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه ميگفت بر در ميکدهاي با دف و ني ترسائي گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردائي (21). اين معني به خوبي ميرساند که اگر حسودان و مدعيان ميدانستند، حافظ آن است که از ظواهر الفاظ غزلياتش ديده ميشود، و مردي لاابالي و به دور از قيودات ديني و احکام اسلامي است، نهتنها اين بيت بلکه بسياري از ابيات غزليات او را دستاويز کرده و چماق تکفير را خيلي زودتر بر سرش ميکوفتند. پی نوشت:1- حبيب السير، ج4، ص604. 2- برکناررفتگاني که رخسار فروبردهاند. 3- پستيها. 4- اعمال بستگي به نيتها دارد، و براي هر کس نيت اوست. 5- يعني: تير را به کمان بده، و ساکن گردان در خانه بناکننده آن را. کنايه از اينکه هر چيزي را بايد در جاي خود گذاشت. 6- سفره غذا. 7- بخشش، بهره. 8- لقمه، توشه. 9- ميهمانان. 10- مجله ارمغان، سال بيست و دوم، 1320ش، شماره 4، ص187. 11- شدالازار، ص84. 12- همان کتاب، ص86. 13- همان کتاب، ص187. 14- همان کتاب، ص459. 15- ديوان حافظ شيرازي، به تصحيح سيدابوالقاسم انجوي شيرازي، تکمله آن ص74. 16- تذکره ميخانه ص950. 17- حافظ انجوي ص110، به نقل از حافظ شيرينسخن ص184. 18- حبيب السير، ج3، ص317. 19- مجلس درس. 20- مقامات حريري، کتاب مشهور در ادبيات عربي. 21- حبيب السير، ج3، ص315 و 316. منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 945]
صفحات پیشنهادی
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق قوينلو نويسنده وقفنامه: جلال الدين دواني مقدمه شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق قوينلو نويسنده وقفنامه: جلال الدين دواني مقدمه شعر حافظ همه بيتالغزل معرفت است ...
حافظ و چهارده روایت
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او. ... او قرآن را با چهارده روايت هفت استاد نامي قرائت با صورت خوشي که داشته از بر ميخوانده است. شايد يکي از علل رفتن او به درس قرآن و .
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او. ... او قرآن را با چهارده روايت هفت استاد نامي قرائت با صورت خوشي که داشته از بر ميخوانده است. شايد يکي از علل رفتن او به درس قرآن و .
وقف، واقفين و خيرين نيکوکار و هيأت هاي امناء
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او از سابقه وقف قرآن مجيد و سيپاره و شصتپاره و صدپاره آن، و کتب ديني و مذهبي بر مساجد و معابد و مراقد پيغمبر و ائمه اطهار عليهمالسلام، و ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او از سابقه وقف قرآن مجيد و سيپاره و شصتپاره و صدپاره آن، و کتب ديني و مذهبي بر مساجد و معابد و مراقد پيغمبر و ائمه اطهار عليهمالسلام، و ...
کتابهای وقف
کتابهای وقف-• وقف در آسياي ميانه • مروري اجمالي بر مقرارت وقف در ساير کشورها ... وقف • سواد وقف نامه دو کتاب • وقف «ديوان حافظ» بر مرقد او • انگيزه ها و آثار رواني و ...
کتابهای وقف-• وقف در آسياي ميانه • مروري اجمالي بر مقرارت وقف در ساير کشورها ... وقف • سواد وقف نامه دو کتاب • وقف «ديوان حافظ» بر مرقد او • انگيزه ها و آثار رواني و ...
استاد علی دوانی درگذشت
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق ... گشت و از رشحات قلم گوهربارش رياض دانش در خضرت و ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق ... گشت و از رشحات قلم گوهربارش رياض دانش در خضرت و ...
دفتر شعر «شيراز، نام ديگر من»
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او من شب و روز در خدمتش بودم و در نهان و آشکار حالاتش را زيرنظر داشتم؛ هرگاه درسي ... (13) استاد ديگر حافظ که در شرححال او نام بردهاند، ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او من شب و روز در خدمتش بودم و در نهان و آشکار حالاتش را زيرنظر داشتم؛ هرگاه درسي ... (13) استاد ديگر حافظ که در شرححال او نام بردهاند، ...
ویژه نامه یاد روز حافظ
... حافظ متن کامل کتاب دیوان حافظ متن کامل کتاب وقف دیوان حافظ بر مرقد او دانلود کتاب دیوان ... اين نكته را مي توان از شمار نسخه هاي خطي و شرح هايي كه بر ديوان حافظ .
... حافظ متن کامل کتاب دیوان حافظ متن کامل کتاب وقف دیوان حافظ بر مرقد او دانلود کتاب دیوان ... اين نكته را مي توان از شمار نسخه هاي خطي و شرح هايي كه بر ديوان حافظ .
نام و سماع مولانا در شيراز
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او حافظ در حوزه علمي شيراز نزد مولانا قوامالدين عبداللّهبن محمود بن حسن شيرازي علم ... مدفون در شيراز نام برده و مينويسد: «وي از بستگان ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او حافظ در حوزه علمي شيراز نزد مولانا قوامالدين عبداللّهبن محمود بن حسن شيرازي علم ... مدفون در شيراز نام برده و مينويسد: «وي از بستگان ...
وقف نامههاي موجود در کتابخانهي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران
وقف نامههاي موجود در کتابخانهي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران نويسنده: ... مستوفي و زن عليآبادي و وقف اين يکي آن را بر حاجيه خانم و پس از او بر فقرا در 15 ... حکمت 253 /6 وقفنامهي ديوان حافظ. از سلطان يعقوب آق قوينلو براي مرقد و خاکجاي شاعر.
وقف نامههاي موجود در کتابخانهي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران نويسنده: ... مستوفي و زن عليآبادي و وقف اين يکي آن را بر حاجيه خانم و پس از او بر فقرا در 15 ... حکمت 253 /6 وقفنامهي ديوان حافظ. از سلطان يعقوب آق قوينلو براي مرقد و خاکجاي شاعر.
اسرار جالب عدد 7
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او ... نسخه حافظ مرحوم قزويني آمده است: شد لشکر غم بيعدد، از بخت ميخواهم مدد تا فخر دين عبدالصمد، .... بسا اسرار غيبيه و معاني حقيقيه که ...
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او ... نسخه حافظ مرحوم قزويني آمده است: شد لشکر غم بيعدد، از بخت ميخواهم مدد تا فخر دين عبدالصمد، .... بسا اسرار غيبيه و معاني حقيقيه که ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها