تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بنده اى نيست كه به خداوند خوش گمان باشد مگر آن كه خداوند نيز طبق همان گمان با او ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833654450




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقف «ديوان حافظ» بر مرقد او
وقف « ديوان حافظ » بر مرقد او نويسنده: علي دواني واقف: سلطان يعقوب بايندري آق قوينلو نويسنده وقفنامه: جلال الدين دواني مقدمه شعر حافظ همه بيت‏الغزل معرفت است آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش نديدم بهتر از شعر تو حافظ به قرآني که اندر سينه داري از سابقه وقف قرآن مجيد و سي‏پاره و شصت‏پاره و صدپاره آن، و کتب ديني و مذهبي بر مساجد و معابد و مراقد پيغمبر و ائمه اطهار عليهم‏السلام، و امامزادگان و علما و فقها و بزرگان دين، همه اطلاع دارند، ولي کمتر ديده و شنيده شده است کسي ديوان حافظ را وقف کرده باشد؟ آري، ديوان حافظ را سلطان يعقوب بايندري از امراي ترکمانان آق‏قوينلو بر مرقد او وقف کرده، و جلال‏الدين دواني فيلسوف نامي و متکلم بزرگ آن عصر که قاضي‏القضات فارس هم بوده، وقفنامه آن را نوشته است! به مناسبت ارائه وقفنامه‏هاي کتب و آثار اسلامي، و درج مقالاتي درباره آنها، و ميراث ادبي و شعري بزرگان شعر و ادب و ارباب علم و هنر در مجله «ميراث جاويدان» نويسنده هم مناسب ديد از اين وقفنامه جالب ياد کند و متن آن را ارائه دهد، و به مناسبت نيز پاره‏اي از اشعار حافظ لسان‏الغيب را که همه بيت‏الغزل معرفت است، و اشاره به شرح يک غزل مشهور او را که جلال‏الدين دواني نويسنده اين وقفنامه نوشته است، بياورد. سلطان يعقوب بايندري واقف، پسر اميرحسن، از امراي ترکمانان آق‏قوينلو، پيش از روي کار آمدن سلاطين صفويه، از سال 882 هجري قمري تا سال 896 بر آذربايجان و کردستان و فارس و کرمان و عراق عرب و عجم تا سرحدّ خراسان و ديار بکر حکم مي‏راند. او را سلطاني با عدل و داد و پاک‏نهاد دانسته‏اند که به تقويت شريعت غرّا و رواج کار ملت و عمران و آبادي کوشيد. او در تشويق و تکريم علما و فضلا و اهل ادب سعي بليغ داشت. در عصر او کالاي علم و دانش خريداران فراوان پيدا کرد، و مراکز علمي بزرگ در شيراز و تبريز و ديگر جاها توسعه زياد يافت. جلال‏الدين دواني فيلسوف نامي و نويسنده وقفنامه در سال 830 هـ.ق در دوان واقع در 8 کيلومتري شمال کازرون فارس ديده به دنيا گشود. او تا سنين جواني در همان دوان موطن خود نزد پدر دانشمندش سعدالدين اسعد که از شاگردان دانشمند نامي مير سيد شريف جرجاني بوده است، علوم مقدماتي را تحصيل کرد، سپس به منظور تکميل معلومات خويش رهسپار شيراز شد، و در آنجا از محضر حکما و علماي بزرگي که در حوزه علمي شيراز بودند، دروس خود را در معقول و منقول کامل کرد، آنگاه به تدريس و تصنيف و تأليف آنها همت گماشت تا آن که آوازه علم و فضلش از محدوده شيراز گذشت و به اقصي نقاط دنياي اسلام رسيد. خواند مير که تقريبا از معاصران اوست در تاريخ «حبيب‏السير» مي‏نويسد: «هنوز جمال مولوي (جلال‏الدين) در سن شباب بود که از شميم فضائل و کمالاتش مشام متعطشان گلزار علوم معطر گشت و از رشحات قلم گوهربارش رياض دانش در خضرت و نظارت از ساحت بوستان ارم درگذشت. لاجرم در ايام دولت اميرحسن بيک و يعقوب‏ميرزا (آق‏قوينلو) از اقطار و امصار عراقين و روم و اران و آذربايجان و هرموز و کرمان و طبرستان و جرجان و خراسان، اعاظم افاضل به اميد کسب علم و دانش متوجه ملازمتش بودند، و بعد از درک آن سعادت عظمي، از شعشعه ضمير فيض آثارش، اقتباس انوار کمالات مي‏نمودند»(1). سلطان يعقوب پس از روي کار آمدنش، از آنجا که شيفته جلال‏الدين رئيس حوزه علمي شيراز بود وي را به تبريز دعوت کرد تا حضورا مدتي را از محضر وي استفاده کند. جلال‏الدين با شاگرد نامورش قاضي ميرحسين ميبدي يزدي مؤلف کتاب کلامي «شرح هدايه ميبدي» رهسپار تبريز شد. در آن سفر سلطان يعقوب و بزرگان دربارش و علماي تبريز از نزديک با جلال‏الدين و افکارش آشنا شدند، سپس او را به قاضي‏القضاتي کل فارس، و شاگردش را به قضاي يزد منصوب داشت و هر دو روانه شيراز و يزد شدند. جلال‏الدين در شيراز از بامداد تا ظهر کماکان به تدريس علوم عقلي و نقلي و تأليف و تصنيف اشتغال داشت، و بعدازظهر تا غروب آفتاب به کار قضاوت مي‏پرداخت. سلطان يعقوب ديوان حافظ را که قطعا با خطي خوش و جلدي مرغوب و نفيس بوده، وقف مرقد حافظ سراينده غزليات آن کرده، و از جلال‏الدين خواسته است که وقفنامه آن را بنويسد. روشن نيست که او خود اين تصميم را گرفته، يا اين کار به درخواست جلال‏الدين بوده است. جلال‏الدين دواني پس از رحلت حافظ در سال 792هـ.ق، تا آن زمان که اندکي بيش از نود سال مي‏گذشته، پيش از هر دانشمند ديگري و بيش از همه درباره حافظ و اشعار او انديشيده، و درباره آنها چيز نوشته بود. او گذشته از ابيات فراواني که از حافظ در کتابها و رسائل خود آورده، يک غزل مشهور او را هم که با اين مطلع آغاز مي‏گردد: در همه دير مغان نيست چو من شيدايي خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي و اين بيت از مطلع غزل مشهور ديگر او: دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند و اين بيت فلسفي او: پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر قلم پاک خطاپوشش باد و اين بيت ديگر او را: زبان عشق نداند اديب نکته‏شناس که اين لغت نه به اوضاع تازي و عجمي است شرح کرده، والفاظ آنها را مانند: دير مغان، شيدا، خرقه، باده، دفتر، دوش، ملائک، ميخانه، گل آدم، بسرشتند، زدن به پيمانه، پير، خطا، قلم صنع، قلم پاک، خطاپوش، زبان عشق و.. را با ريزه‏کاري و نکته‏سنجي خاصي معني کرده است. دور نيست که جلال با اين سابقه، و اطلاع سلطان يعقوب از آن که شايد هم او نسخه‏اي از آنها را به وي اهدا کرده بوده است، در مجلس سلطان نيز از مضامين عاليه عرفاني اشعار حافظ لسان‏الغيب سخن گفته و او را متوجه ساخته باشد که شعر حافظ همه بيت‏الغزل معرفت است، و حافظ هرچه کرده همه از دولت قرآن کرده است. در اينجا نخست وقفنامه مزبور را که در شماره 14 سال بيست و دوم مجله ارمغان صفحات 187 و 188 سال 1320 شمسي، يعني 53 سال پيش چاپ شده است، ارائه مي‏دهيم، سپس شمه‏اي درباره شخصيت حافظ سخن گفته، و قسمتي از ابيات جالب او را که نماينده طرز تفکر ديني و مذهبي اوست مي‏آوريم، و بعد شرح غزل حافظ را ذکر مي‏کنيم. وقف‏ نامه يک نسخه ديوان حافظ را حضرت پادشاه مغفور سلطان... بر مرقد حافظ وقف کرده و اين وقفنامه به انشاء علامه دواني بر ظهر آن ديوان نوشته شده بود: رندان خرابات تجريد را رموزي است که عقلاء خرده‏دان در نيابند، و حريفان بزم تفريد را رسومي است که ادباء نکته‏شناس بر آن واقف نباشند. بيت زبور عشق‏نوازي نه حد هر مرغي است بيا و نوگل اين بلبل خوش‏الحان باش و مصداق اين سياق آن که شيوه اين طايفه برين نهج جاري شده که از معارف بلند و حقايق ارجمند تعبير به معتزلان خليع‏العذاري (2) نمايند که جمال آن مخدرات حرم قدس از ديده نامحرمان محجوب باشد، چنانچه از مقام فنا به «خرابات» تعبير کنند، و به «مي» اشاره به حقيقة‏الحقايق نمايند، و علي هذا القياس، و صاحب اين ديوان بلاغت نشان حافظ اسرارالمعارف ناشرانوارالعوارف، اُفيضَ عليه بحلل‏الالطاف و خُصَّ من‏اللّه‏ تعالي بمزايا الاعطاف همين طريقه مسلوک داشته و اسرار حقيقت را در کسوت مجاز بر مشاعر اهل راز جلوه داده. مصرع: شعر حافظ همه بيت‏الغزل معرفت است. وجهه قصد ايشان تنبيه طالبان است بر آن حقايق، بر وجهي که از نظر نامحرمان محجوب باشد، ليکن طفلان مهد طبيعت که هنوز چشم معني‏بين نگشوده‏اند و به درجه بلوغِ کمال انساني نرسيده، آن اشارات عاليه را بر خسايس (3)لذات جسماني و رذايل مشتهيات نفساني فرود آورند. مصرع: اللّه‏ اللّه‏ چه تفاوت زکجا تا بکجا؟ و انما الاعمال بالنيات و انما لکل امرء مانوي(4). چون اعانت‏طالبان حقيقت بر ذمت ارباب قدرت و اصحاب عظمت و شوکت ديني لازم‏الادا و فرضي محتم‏القضاست، درين وقت بندگي حضرت سلطان سليمان مکاني، ممهد قواعد جهانباني، مشيد معاقد کشورستاني، باني مباني ابهت و جلالت، ثاني مثاني نصفت و عدالت، السلطان‏بن السلطان... ديوان براعت نشان را که مجموعه لطايف معاني و نمودار نسخه تصوير ماني است به مقتضاي اعط‏القوس باريها و اسکن‏الدار بانيها (5) بر مزار فايض‏الانوار ناظم لطايف آثار وقف فرموده تا طالبان صادق از فيض حقايق آن بهره‏مند گردند، و نديمان مجلس‏طلب به سماع آن نظم در نثار طرب افزايند، و صادران و واردان از سماط (6)مفارقت نوال (7) اونواله (8)و مجاوران و مضيفان (9)از فيض حقايق آن مستفيض گردند، واللّه‏ مفيض‏الخير والکمال و بيده محقق‏الامال والصلوة والسلام علي نبيه محمد و آله و صحبه خير صحب و آل»(10). حافظ از علما بوده است حافظ را بيشتر شاعر مي‏دانند، و به تعبير بهتر سالار غزلسرايان دانسته‏اند، ولي کمتر از مقام علمي و استادان وي در علوم ديني و عقلي سخن گفته‏اند. طبق گفته مورّخان استادان وي در علوم ديني و عقلي (کلام) و ادب عربي، اين عده از علماي بزرگ و نامي شيراز بوده‏اند: قوام‏الدين عبداللّه‏، بهاءالدين عبدالصمد، ناصرالدين عبدالرحيم، شمس‏الدين عبداللّه‏ و مير سيد شريف جرجاني. حافظ در حوزه علمي شيراز نزد مولانا قوام‏الدين عبداللّه‏بن محمود بن حسن شيرازي علم قرائت و ديگر علوم ديني و تفسير قرآن را آموخته است. معين‏الدين ابوالقاسم جنيد شيرازي در کتاب «شدالازار» که درباره علماي مدفون در شيراز به عربي نوشته، و خود هم هشت سال شاگرد او بوده است، او را «استاد علامه و امام ائمه در زمان خود، و استاد بزرگان فضلاي عصر خويش» دانسته و مي‏گويد: «مجلس درس و افاده خود را در سحرگاهان منعقد مي‏ساخت که تا طلوع فجر ادامه داشت، و پس از نماز صبح به درس قرآن اشتغال مي‏ورزيد. شاگردان نزد وي قراآت هفتگانه مي‏خواندند، آنگاه به تدريس علوم شرعي و قواعد ادبي مي‏پرداخت. ساير اوقاتش نيز از درس و عبادت خالي نبود، بعد از نماز جمعه هم در مسجد عتيق شيراز موعظه مي‏کرد. رياست حوزه علمي شيراز به او منتهي گشت و بسياري از بزرگان علما و ناموران فضلا از حوزه درسش برخاستند. از جمله مولاي سعيد سراج‏الدين عمربن عبدالرحمن بود که در مدت چهارماه «کشاف» را نزد وي خواند، و کتاب «الکشف» را از برکات و فوائد استاد تصنيف کرد»، و در آخر مي‏گويد: «در سال 772 وفات يافت»(11).مرحوم علامه قزويني که شدالازار را تصحيح و تحشيه نموده است، در پاورقي مي‏نويسد: اين سراج‏الدين، ابوحفص عمربن عبدالرحمن فارسي قزويني متوفي در سال هفتصد و چهل و پنج (745) است که مؤلف حاشيه‏اي است بر کشاف زمخشري به اسم «کشف‏الکشاف» که اختصارا «کشف» تنها نيز گفته مي‏شود. و چون مؤلف مزبور به تصريح متن از خواص تلامذه قوام‏الدين عبداللّه‏ صاحب ترجمه بوده و کشف کشاف را از فوائد آن استاد فاضل و از برکات انفاس او جمع نموده بوده، و از طرف ديگر خواجه حافظ نيز چنانکه از سياق کلام جامع ديوان او که خود از معاصرين حافظ بوده، مستفاد مي‏شود، از تلامذه همين قوام‏الدين عبداللّه‏ بوده، و به «درس‏گاه» او حاضر مي‏شده، گرچه اين اشتراک در تلمذ ظاهرا در يک زمان نبوده و عصر صاحب کشف کشاف تا درجه‏اي مقدم بر عصر خواجه بوده است. باري ظاهرا به اين مناسبات بوده (بعلاوه مناسبت قافيه) که مابين اين همه کتب متداوله در عصر خواجه، فقط اين کتاب نظر او را به نحو مخصوصي جلب نموده و نام آن را در بيت معروف خود: بخواه دفتر اشعار و راه صحراگير چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است برده است». سپس مرحوم قزويني مي‏نويسد: «نسخه‏اي از جلد اوّل کشف کشاف از سوره فاتحه تا سوره مريم در شيراز در کتابخانه آقاي شيخ محمدعلي امام جمعه شيراز موجود است، و در يکي دو سال قبل که آن را براي معاينه يکي از آشنايان خود به طهران فرستاده بودند، ما آن را مجملاً مطالعه کرديم». و مي‏افزايد که «نسخه ديگر در دو مجلد مختلف در کتابخانه مشهد موجود است.»(12). احتمال دارد حافظ «کشف کشاف» را که تقرير درس استادش بوده نزد مصنف آن سراج‏الدين فارسي شاگرد پيشين استاد خوانده است، و تا سال 772 نزد استادش قوام‏الدين عبداللّه‏ تحصيل کرده باشد. استاد ديگر حافظ ناصرالدين عبدالرحيم‏بن طاهر است. جنيد شيرازي از اين استاد که استاد او هم بوده است نيز بدين‏گونه ياد مي‏کند: «عالم رباني، کامل سبحاني، امام ائمه علماء و استاد نحارير فضلا، صاحب مقامات عليه و کرامات جليه، همتي بزرگ داشت و به مقامات دنيوي وقعي نمي‏گذاشت، با سعادت والائي که داشت رغبت به بيهودگيهاي دنياي پست نمي‏کرد. ساعتي از عمرش را مهمل نمي‏گذاشت. اساس دين مبين را با علوم شرعي تقويت کرد، سپس روي به علوم عقلي آورد و در آن راه سالياني دراز اشتغال ورزيد. من شب و روز در خدمتش بودم و در نهان و آشکار حالاتش را زيرنظر داشتم؛ هرگاه درسي مي‏گفت در مجلس درسش حضور مي‏يافتم، و هرجا مي‏نشست در حضورش مي‏نشستم. در درس او افاضل و دانشمندان بزرگ جامع بين منقول و معقول حضور مي‏يافتند. او درس خود را در سحرها آغاز مي‏کرد، و بعد از نماز صبح تا ظهر به آن اشتغال داشت پس از آن نيز به صومعه خود واقع در محله سرّاجها مي‏رفت و براي بعضي از محصلين مبتدي درس مي‏گفت و بدين‏گونه اوقات خود را تا غروب با درس سپري مي‏کرد. سپس براي عده‏اي ديگر درس مي‏گفت تا آنگاه که به خانه مي‏رفت. تمام کتابهايش مگر اندکي از آنها به خط خودش بود. او مجلسي هم براي بي‏نوايان‏داشت و از سلاطين روي گردان بود. کثيرالذکر و دائم‏الفکر بود. جماعت بسياري از علماي مشهور نزد وي تأدب يافتند. تصانيف و رسائلي و اشعاري از او بازمانده است، از جمله منظومه وي در منطق است. بسال 756 از دنيا رفت.»(13) استاد ديگر حافظ که در شرح‏حال او نام برده‏اند، بهاءالدين عبدالصمد است، و او بايد همان بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحرآبادي اسفرائيني باشد که جنيد شيرازي از او نيز بعنوان يکي از علماي بزرگ مدفون در شيراز نام برده و مي‏نويسد: «وي از بستگان شيخ سعدالدين حمويي است. او از علماء راسخين و جامع بين علم معاش و معاد و داراي مقام عالي در علم و سداد بود. من با وي سالها در حلقه درس فحول استادان همراه بودم و از گلزار علوم و فضائل آنها استفاده مي‏کرديم. او در ضبط قواعد علوم سخت‏کوشا و مردي نيکوکار و مهربان و داراي بياني لطيف بود. مبتلا به ملازمت سلطان شد، ولي به برکت علم از آفت آن مصون ماند. کارهاي بزرگي را از طرف سلطان به‏عهده گرفت، از تدريس مدارس و صدرنشيني مجالس، و وساطت اشراف و حمل نامه‏هاي آنها به اطراف. تصانيف متعددي دارد و کتابهايي را تحرير کرد که کسي از حدّ آن اطلاع ندارد. از جمله کتاب مکارم‏الشريعه و شرح عقائد عضدي و قوانين در منطق و غيره. در سال 786 از دنيا رفت.»(14). به قول آقاي انجوي شيرازي «به گمان نزديک به يقين» منظور حافظ از اين بيت که در نسخه حافظ ايشان نبوده و در نسخه حافظ مرحوم قزويني آمده است: شد لشکر غم بي‏عدد، از بخت مي‏خواهم مدد تا فخر دين عبدالصمد، باشد که غمخواري کند همين دانشمند بزرگ بوده است. «گمان مي‏رود خواجه هم از محضر او استفاده کرده، هم در مصائب و سختيها از وي کمک و مدد خواسته باشد، زيرا که جز اين استاد بزرگ «عبدالصمد» ديگري را نمي‏شناسيم که در آن غزل بلند و عالي شايسته چنان يادآوري و ذکر خوبي باشد (رجوع کنيد به شدالازار ص 459 و 460 و هزار مزار ص 157 و حافظ شيرين‏سخن 292 و حافظ قزويني ص 129)(15). استاد ديگر حافظ، شمس‏الدين عبداللّه‏ بونجيري است که در تذکره ميخانه به نقل از تذکره عرفات درباره‏اش مي‏نويسد: «شمس‏الدين عبداللّه‏ بونجيري ـ مقدم ارباب فضل خاصه و عامه، کامل عالم، علامه فهامه، کاشف اسرار معقول و منقول، شارح علوم از فروع و اصول، پيشواي اصحاب‏الباب، کهف دقايق، طبيب امراض قلوب، مبين اسرار غيوب، استادالمحدثين، سنادالمقربين، المختص بلطائف اللّه‏: شمس‏الدين عبداللّه‏، رياض آمال اهل فضل و کمال به يمن علم و عرفان او، از خزان حرمان مأمون و مصون بودي، و مطاوعت و مآرب عبداللّه‏ زکي که وي هم از اولياست کرده، و حالات ايشان به تفصيل در «مقالة‏الابرار» مذکور است. مرقد وي در شيراز معروف است. از جمله تلامذه او قوام‏الدين ابواسحاق، و سيد علاءالدين احمدالحسيني، و وزير اعظم جلال‏الدين توران‏شاه بن ابي‏القاسم، و مطرح شعاع‏القدس، محب رياح‏الانس خواجه شمس‏الدين محمدحافظ عارف شيرازي... اشعار عربي و فارسي او بسيار است، در رمضان 782 درگذشت(16). استاد ديگر حافظ دانشمند نامي مير سيد شريف جرجاني از اعاظم حکما و متکلمان اواخر سده هشتم و اوائل سده نهم هجري متوفي بسال 816 و مشهورترين استاد حوزه علمي شيراز بوده است. او در علوم عقلي و ادبي عربي استاد توانا بوده ولي بيشتر در کلام و عقائد و مذاهب شهرت داشته است. کتاب‏هاي صرف مير و نحو مير و حواشي بر مطول و شرح مواقف قاضي عضدالدين ايجي از تأليفات مشهور اوست. به گفته آقاي انجوي: «به طوري که معاصران نوشته‏اند هرگاه در مجلس درس مير سيد شريف علامه گرگاني (جرجاني) شعر خوانده مي‏شد، مي‏گفت: «به عوض اين تُرّهات به فلسفه و حکمت بپردازيد». اما چون شمس‏الدين محمد(حافظ) مي‏رسيد، علامه گرگاني مي‏پرسيد: «بر شما چه الهام شده است، غزل خود را بخوانيد»! شاگردان علامه به وي اعتراض مي‏کردند «اين چه رازيست که ما را از سرودن شعر منع مي‏کني، ولي به شنيدن شعر حافظ رغبت نشان مي‏دهي؟»، و استاد در پاسخ مي‏گفت «شعر حافظ الهامات و حديث قدسي و لطائف حکمي و نکات قرآني است.»(17). بنابر آنچه گذشت مي‏بينيم که حافظ از اوان جواني تا چهل سالگي که خود مي‏گويد، در حوزه علمي و پُر رونق شيراز نزد استادان علوم عقلي و نقلي و علماي بزرگ و نامي شهر درس خوانده، و خود از علماي بزرگ بوده تا جايي که جامع ديوان وي که از دوستان و همعصران او بوده است، يعني محمد گلندام در مقدمه ديوان حافظ او را «مفخرالعلما» دانسته است! خواند مير در «حبيب‏السير» نقل مي‏کند که وقتي تيمور لنگ براي سرکوب شاه منصور آل‏مظفر در سال 789 وارد شيراز شد، و علما در دروازه شيراز ناچار به ديدار او رفتند، مردي ژنده پوش را در صف علما ديد، پرسيد اين کيست که در صف علما جا دارد؟ گفتند حافظ است. پرسيد حافظ شاعر مشهور؟ گفتند آري. تيمور با عتاب گفت ما ربع مسکون را گرفتيم و از ميان آنها سمرقند و بخارا را پايتخت خود قرار داديم، تو آنها را به آساني به خال هندوي يارت فروختي؟! اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را حافظ گفت همين بذل و بخشـش‏ها بود که کـار مرا به اينجا رسانده است، و از اين لطيفه تيمور از او درگذشت(18). شخصيت علمي حافظ در مقدمه ديوانش به قلم محمد گلندام دوست و همدرس او در اينجا براي اين که بهتر با شخصيت علمي حافظ آشنا شويم و بدانيم چه کتابها از کتب علمي را خوانده است و چه پايگاهي در علم و دانش داشته، قسمت عمده مقدمه ديوان حافظ به قلم محمد گلندام همدرس و دوست او را مي‏آوريم که شاهد گويايي است. گذشته از «مقامات حريري» کتاب ادبي مشهور عربي، و «کشف‏کشاف» سراج‏الدين فارسي که حافظ خود نام مي‏برد، محمد گلندام مي‏گويد او کتابهاي کشاف زمخشري و مفتاح‏العلوم سکاکي را خوانده، و مطالع و مصباح را مطالعه مي‏کرده است، و بيشترين کارش «محافظت درس قرآن» بوده است. «... و بي‏تکلف، مخلص اين کلمات و متخصص اين مقدمات، ذات ملک صفات مولانا الاعظم السعيد المرحوم الشهيد مفخرالعلما، استاد نحاريرالادبا، معدن اللطائف الروحانيه، مخزن المعارف السبحانيه، شمس الملة والدين محمدالحافظ الشيرازي بود، طيب‏اللّه‏ تربته و رفع في عالم‏القدس رتبته که اشعار آبدارش رشک چشمه حيوان و بنات افکارش غيرت حور و ولدان است. مذاق عوام را به لفظ متين شيرين کرده و دهان خواص را به معني مبيّن نمکين داشته. هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائي گشوده و هم ارباب باطن را ازو مواد روشنائي افزوده. در هر واقعه‏اي سخن مناسب حال گفته و براي هر معني لطيف غريبه‏اي انگيخته، و معاني بسيار به لفظ اندک خرج کرده، و انواع ابداع در دُرج انشا درج کرده... اما به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوي و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصيل قوانين ادب و تجسس دواوين عرب به جمع اشتات غزليات مي‏پرداخت، و به تدوين و اثبات مشغول نشد، و مسوّد اين ورق ـ عفي‏اللّه‏ عنه ماسبق ـ در درس‏گاه(19)دين‏پناه مولانا و سيدنا استاد البشر قوام الملة والدين عبداللّه‏ اعلي‏اللّه‏ درجاته في اعلي عليين به کرات و مرات که به مذاکره رفتي در اثناء محاوره گفتي که اين فرايد فوايد را همه را در يک عقد مي‏بايد کشيد، و اين غرر و درد را در يک سلک مي‏بايد پيوست تا قلاده جيد وجود اهل زمان و تميمه وشاح عروسان دوران گردد، وان جناب حوالت رفع ترفيع اين بنا بر ناراستي روزگار کردي، و به غدر اهل عصر عذر آوردي. تا در تاريخ سنه اثنين و تسعين و سبعماه (792) وديعت حيات به موکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهليز تنگ اجل بيرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوي قرين شد، و همخوابه پاکيزه‏رويان حورالعين گشت: به سال باء وصاد و ذال ابجد ز روي هجرت ميمون احمد به سوي جنت اعلا روان شد فريد عهد شمس‏الدين محمد به خاک پاک او چون برگذشتم نگه کردم صفا و نور مرقد و بعد از مدتي سوابق حقوق صحبت و لوازم عهود محبت و ترغيب عزيزان با صفا و تحريض دوستان باوفا که صحيفه حال از فروغ روي ايشان جمال گيرد، و بضاعت افضال به حسن تربيت ايشان کمال پذيرد، حامل و باعث اين فقير شد بر ترتيب اين کتاب و تبويب اين ابواب. اميد به کرم واهب الوجود و مفيض الخير والجود، آن که قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال اين احوال و اثناي اين اشتغال، صفايي تازه و مسرّتي بي‏اندازه کرامت گرداند، و عشرات را به فضل شامل و لطف کامل درگذراند، «انه علي ذلک‏لقدير، و بالاجابة جدير». جامي و حافظ براي اين که بتوانيم حافظ را بهتر بشناسيم و بدانيم که اشعار او در نظر سخن‏شناسان دانشمند چگونه تلقي شده است بجاست که پيش از اظهارنظر جلال‏الدين دواني درباره او و اشعارش، ببينيم عبدالرحمن جامي دانشمند و شاعر و عارف نامي سده نهم هجري معاصر جلال‏الدين که در سال 898 از دنيا رفته است، حافظ و شعر او را چگونه شناسانده است. جامي در کتاب مشهورش نفحات‏الانس که شرح احوال مشايخ صوفيه از سلسله نقشبنديه و مردان و زنان صوفي است، آخرين فردي از مردان را که مي‏شناساند، حافظ است، و مي‏نويسد: «شمس‏الدين محمدالحافظ‏الشيرازي رحمه‏اللّه‏ تعالي ـ وي لسان‏الغيب و ترجمان‏الاسرار است. بسا اسرار غيبيه و معاني حقيقيه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نمود هرچند معلوم نيست که وي دست ارادت پيري گرفته، و در تصوف به يکي از آن طائفه نسبت درست کرده باشد، اما سخنان وي چنان بر مشرب اين طائفه واقع شده است که هيچ‏کس را به آن اتفاق نيفتاده. يکي از عزيزان سلسله خواجگان قدس‏اللّه‏ تعالي اسرارهم فرموده است که هيچ ديوان به از ديوان حافظ نيست اگر مرد صوفي باشد، و چون اشعار وي از آن مشهورتر است که به ايراد احتياج داشته باشد، لاجرم قلم از آن مصروف مي‏گردد. وفات وي در سنه اثنين و تسعين و سبعمأه (792) بوده است، «رحمه‏اللّه‏ تعالي». جامي در «روضه‏هفتم» کتاب ديگرش «بهارستان» نيز که از شعراي مشهور پيش از خود سخن مي‏گويد، درباره حافظ مي‏نويسد: «حافظ شيرازي ـ رحمت‏اللّه‏ عليه، اکثر اشعار وي لطيف و مطبوع است، و بعضي قريب به سرحد اعجاز، و چون در اشعار وي اثر تکلف ظاهر نيست، وي را لسان‏الغيب لقب کرده‏اند». در سخن جامي چند نکته جالب هست که به آنها اشاره مي‏کنيم. 1ـ در زمان او که در حدود پنجاه سال از وفات حافظ مي‏گذشته، حافظ را «لسان‏الغيب» مي‏دانستند که ترجمان و بازگوکننده اسرار غيبي در غزليات نغز خود بوده است. 2ـ بسياري از اشعار حافظ اسرار غيبي و معاني حقيقي است که در لباس مجاز بيان کرده است. 3ـ معلوم نيست که حافظ دست ارادت به شيخي از مشايخ صوفيه داده، و در تصوف به يکي از سلسله‏هاي صوفيان نسبت رسانده باشد. 4ـ در عين‏حال سخنان او با مشرب اهل خرقه هماهنگ است، به طوري‏که اغلب مي‏پندارند او صوفي بوده است. 5 ـ به گفته يکي از بزرگان صوفيه، هيچ ديواني به پاي ديوان حافظ نمي‏رسد. 6 ـ اکثر اشعار حافظ لطيف، و بعضي نزديک به سرحد اعجاز است. 7ـ علت اين که حافظ را لسان‏الغيب لقب کرده‏اند، اين است که در اشعار او تکلف ظاهر نيست. بايد گفت جامي در اين دو مورد کم‏لطفي کرده است، و سخن او خالي از مسامحه نيست، زيرا اشعار حافظ تقريبا همگي لطيف است، و لسان‏الغيب بودن او هم به خاطر معاني بلند و بديعي است که با آن الفاظ زيبا بيان کرده است، نه‏تنها خالي بودن از تکلف. علم و فضل و حالات و روحيات حافظ اينک با توجه به استادان و معلومات حافظ و درسهاي شبانه و سحرگاه و صبحگاه استادان او که حافظ در آنها شرکت داشته، و از آنها ياد کرده است، به نقل شمه‏اي از ابيات او در اين زمينه مبادرت مي‏شود: مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نيم‏شب و درس صبحگاه رسيد شوق لبت برد از ياد حافظ درس شبانه، ورد سحرگاه حافظ از درس قرآن و از برداشتن آن و آنچه از قرآن آموخته و داشته بود، در مواردي ياد کرده است. اصولاً حافظ اهل ورد و دعا بوده و به قرآن مجيد توجه خاصي داشته است. او قرآن را با چهارده روايت هفت استاد نامي قرائت با صورت خوشي که داشته از بر مي‏خوانده است. شايد يکي از علل رفتن او به درس قرآن و آموزش آن با چهارده روايت همين صوت خوش او بوده است! حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم‏مخور نديدم بهتر از شعر تو حافظ به قرآني که اندر سينه داري صبح‏خيزي و سعادت‏طلبي چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم حافظ بحق قرآن کز شيد و زرق باز آي باشد که گوي عيشي در اين ميان توان زد حافظا مي‏خور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير مکن چون دگران قرآن را اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ شرمت مگر از غيرت قرآن و دعا نيست ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطائف حکمي با نکات قرآني عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ قرآن ز بَر بخواني با چارده روايت حافظ اهل درس و بحث و مدرسه و علم و فضل بوده، و گاهي که از قيل و قال مدرسه خسته مي‏شده دفتر شعر به دست گرفته راهي صحرا مي‏شده است: بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است ز مصحف رخ دلدار آيتي برخوان که آن بيان مقامات (20) و کشف کشاف است علم و فضلي که به چل‏سال دلم جمع آورد ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم‏اليقيني رتبت دانش حافظ ز فلک بر شده بود کرد غمخواري بالاي بلندت پستم مباحثي که در آن حلقه جنون مي‏رفت وراي مدرسه و قيل و قال مسئله بود فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس از حشمت اهل جهل به کيوان رسيده‏اند جز آه اهل فضل به کيوان نمي‏رسد از قال و قيل مدرسه حالي دلم گرفت يک چند نيز خدمت معشوق و مي کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار بانگ بربط و آواز ني کنم بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ خيز تا از در ميخانه گشادي طلبي طاق و رواق و مدرسه و قال و قيل علم در راه جام و ساقي مهرو نهاده‏ايم حديث مدرسه و خانقه مگوي که باز فتاده در سر حافظ هواي ميخانه فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد که مي‏حرام ولي به زمال اوقاف است حافظ چون اهل حال و درد و ورد و دعا و مناجات با خدا بوده، و به اين حالات عشق مي‏ورزيده، بارها از اين عوالم در ابيات غزليات خود ياد کرده است. او از نمازش و راز و نيازش هم در موارد زيادي نام برده است. حافظ شب‏خيز و سحرخيز بوده، و صبح‏خيزي و نسيم صبحگاهي و صبح صادق در دفتر زندگاني او جاي خاصي داشته است. ببينيد: در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت که محراب به فرياد آمد خوشا نماز و نياز کسي که از سر درد به آب ديده و خون جگر طهارت کرد از اين نماز غرض آن بود که من با تو حديث درد فراق تو با تو بگذارم وگرنه اين چه نمازي بود که من بي تو نشسته روي به محراب و دل به بازارم؟! دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نياز نيم‏شبي دفع صد بلا بکند ز بخت خفته ملولم بود که بيداري به وقت فاتحه صبح يک دعا بکند هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از يمن دعاي شب و ورد سحري بود رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد بس دعاي سحرت مونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شب‏خيز غلامي داري غالبا خواهد گشود از دولتم کاري که دوش من همي کردم دعا و صبح صادق مي‏دميد ز پرده ناله حافظ برون کي افتادي اگرنه همدم مرغان صبح‏خوان بودي سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب اين همه از نظر لطف شما مي‏بينم کس نديدست ز مشک ختن و نافه چين آنچه من هر سحر از باد صبا مي‏بينم سحر ز طرف چمن مي‏شنيدم از بلبل نواي حافظ خوش‏لهجه غزلخوانش ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي‏گفت غلام حافظ خوش‏لهجه خوش‏آوازم صبحدم از عرش مي‏آمد خروشي، عقل گفت قدسيان گويي که شعر حافظ از بر مي‏کنند حافظ از بينش قرآني و علوم اسلامي بهره کافي داشته است بيش از هر شاعر دانشمندي به موعظه خلق پرداخته و در خلال غزليات نغزش از بي‏اعتباري دنيا، و ريا و سالوس، و فسق و فجور و توجه خدا و توبه و انابه سخن گفته است، و از اهل فسق و رياکاران در هر لباسي که بوده‏اند ناليده است: بر اين رواق زبرجد نوشته‏اند به زر که جز نکويي اهل کرم نخواهد ماند پند حافظ بشنو خواجه برو نيکي کن که من اين پند به از درّ و گهر مي‏بينم نيکنامي خواهي اي دل با بدان صحبت مدار خودپسندي جان من برهان ناداني بود جميله ايست عروس جهان، ولي هشدار که اين مخدّره در عقد کس نمي‏پايد کارواني که بود بدرقه‏اش راه خدا به تجمل بنشيند، به جلالت برود دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر اميدوار ما نرسد کار خود گر به خدا بازگذاري حافظ اي بسا عيش که با بخت خداداده کند نظر آنان که نکردند بدين مشتي خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند غلام همت آنم که زير چرخِ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم نفروش ديدي آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهين قضا غافل بود؟ در هوا چند معلق زني و جلوه کني اي کبوتر نگران باش که شاهين آمد! خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيه‏روي شود هرکه در او غش باشد آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردايي فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي که عمل بر مجاز کرد با تمام اين اوصاف و آن همه ابيات ژرف که در ديوان حافظ دال بر دينداري و مسلماني و عقيده پاک و ايمان او هست، باز مدعيان و حسودان او را رها نمي‏کردند. از جمله شاه‏شجاع مظفري که به شعر حافظ حسد مي‏برد در صدد بود بهانه‏اي به دست آورد و از اعتبار او بکاهد. وقتي مولانا ابوبکر تايبادي که اين رباعي از اوست: گر منظر افلاک شود منزل تو وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو چون مهر علي نباشد اندر دل تو مسکين تو و سعيهاي بي‏حاصل تو به قصد حج وارد شيراز شد، حافظ به ديدن او رفت و از حسودان به وي شکوه برد که به استناد اين بيت او: گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردائي مي‏خواهند وانمود کنند که من عقيده به معاد و سراي ديگر ندارم و تکفيرم کنند، مولانا به وي گفت بيتي قبل از آن بگو و اين معني را از زبان ديگري بازگو تا از خطر تفتين حسودان برهي. حافظ نيز بيت مزبور را در تلو اين بيت آورد، تا نقل کفر کفر نباشد. اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه مي‏گفت بر در ميکده‏اي با دف و ني ترسائي گر مسلماني از اين است که حافظ دارد واي اگر از پس امروز بود فردائي (21). اين معني به خوبي مي‏رساند که اگر حسودان و مدعيان مي‏دانستند، حافظ آن است که از ظواهر الفاظ غزلياتش ديده مي‏شود، و مردي لاابالي و به دور از قيودات ديني و احکام اسلامي است، نه‏تنها اين بيت بلکه بسياري از ابيات غزليات او را دستاويز کرده و چماق تکفير را خيلي زودتر بر سرش مي‏کوفتند. پی نوشت:1- حبيب السير، ج4، ص604. 2- برکناررفتگاني که رخسار فروبرده‏اند. 3- پستيها. 4- اعمال بستگي به نيتها دارد، و براي هر کس نيت اوست. 5- يعني: تير را به کمان بده، و ساکن گردان در خانه بناکننده آن را. کنايه از اين‏که هر چيزي را بايد در جاي خود گذاشت. 6- سفره غذا. 7- بخشش، بهره. 8- لقمه، توشه. 9- ميهمانان. 10- مجله ارمغان، سال بيست و دوم، 1320ش، شماره 4، ص187. 11- شدالازار، ص84. 12- همان کتاب، ص86. 13- همان کتاب، ص187. 14- همان کتاب، ص459. 15- ديوان حافظ شيرازي، به تصحيح سيدابوالقاسم انجوي شيرازي، تکمله آن ص74. 16- تذکره ميخانه ص950. 17- حافظ انجوي ص110، به نقل از حافظ شيرين‏سخن ص184. 18- حبيب السير، ج3، ص317. 19- مجلس درس. 20- مقامات حريري، کتاب مشهور در ادبيات عربي. 21- حبيب السير، ج3، ص315 و 316. منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 945]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن