تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتان بدهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816770175




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حکایت زنانی که پایشان به کلانتری باز می‌شود


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: حکایت زنانی که پایشان به کلانتری باز می‌شود
کد خبر: ۳۹۱۷۴۴
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۲ - 09 April 2014


اینجا کلانتری است؛ جایی که صبح تا شب و شب تا صبح،پناهگاه هزاران آدم درمانده است تا شاید مرهمی ‌برای زخم‌هایشان باشد. اینجا هر غریبه‌ای محرم می‌شود؛ اینجا که هستی آرزو می‌کنی که ای کاش دزد به اموالت بزند و همه زندگیت را به غارت ببرد، ولی همسر، برادر، پسر و پدر و مادرت معتاد به شیشه نباشد؛ عمق درد زنان کتک خورده‌ای را درک می‌کنی که همسرانشان یا معتادند یا عصبی و آینده کودکی را می‌بینی که در میان خودخواهی‌های پدر و مادرش به تباهی کشیده می‌شود... اما به راستی چه می‌شود که یک زن برای پیدا کردن مرهم زخم‌هایش پا به کلانتری می‌گذارد...

به گزارش مهرخانه، وارد سالن اصلی می‌شوم. همه مشغول کارشان هستند، افسر تحقیق، پرونده را به افسر نگهبان می‌دهد و افسر نگهبان، به افسر ارجاع. زنی با صورت بادکرده و کبود وارد می‌شود؛ در صورتش جای زخم‌های زیادی است. می‌نشیند تا نوبتش شود پدرش هم در کنارش است... هر چند دقیقه یکبار زیر لب چیزی می‌گوید: "دستت بشکنه پسر! آخه من کم بهت محبت کردم!" دخترش مدام اشک می‌ریزد؛ آرام و بی‌صدا. پدر سعی می‌کند آرام‌اش کند "دخترم گریه نکن، بابات که نمرده؛ چه کنم که خودت خواستی با این پسره آسمون جول ازدواج کنی؛ اما دیگه نمی‌ذارم دستش بهت برسه."

مرا به باد کتک می‌گیرد

نوبتش می‌شود روی صندلی می‌نشیند و با صدایی لرزان می‌گوید: همسرم کتکم می‌زند می‌خواهم بروم پزشکی قانونی! پرونده‌اش را تکمیل می‌کند افسر به او می‌گوید: همسرت معتاد است، می‌گوید: "نه"پس برای چه این کارها را می‌کند؟ "همسرم آدم خوش‌اخلاقی نیست، همیشه کم‌حوصله است، شغل آزاد دارد و حالا چند ماهیه که اوضاع مالی‌مان مثل قبل نیست، مدام می‌گوید فروش ندارم خسته شدم با من حرف نزن و تا چیزی بهش می‌گویم مرا به باد کتک می‌گیرد. دوستم گفت شاید با زن دیگه‌ای در ارتباطه که اینطوری می‌کنه، منم دیشب رفتم سراغ موبایلش اونم فهمید و این بلا را سرم آورد ..."

پرونده‌اش تکمیل می‌شود و می‌رود برای ثبت کامپیوتری؛ ولی هنوز هم گریه می‌کند.

از بیرون صدای داد و فریاد چندین مرد می‌آیند انگار رانندگان یکی از آژانس‌های اطراف با هم دعوا کرده‌اند، سر و صدایشان آرامش را از همه می‌گیرد و نگهبان آنها را ساکت می‌کند.

یک دفعه دیدم به جز او چهار مرد دیگر هم وارد خانه شدند

زن دیگری برای تکمیل و پیگری پرونده‌اش آمده است؛ حدوداً 50 سال دارد، هنوز نمی‌داند وقت دادگاه چه روزی است، اما نامه‌ای در دست دارد که نشان می‌دهد باید نزد افسر تحقیق برود. علت حضورش را جویا می‌شوم "همسرم بازنشسته شده، ولی شب‌ها نگهبان یک کارخانه است. آخه زندگی با یک حقوق نمی‌چرخه، اون شب هم نبود که دوستش اومد جلوی در خونه و زنگ زد، از هم محلی‌های قدیمی‌مون بود، ولی بنده خدا بعد از اینکه زنش طلاق گرفت معتاد شد، خیلی سال بود ندیده بودمش درب را باز کردم یک دفعه دیدم به جز اون چهار تا مرد دیگه هم وارد خونه شدند، چاقو داشتند؛ واسه دزدی اومده بودند، حتماً می‌دونست که شوهرم خونه نیست. خلاصه در حال به هم زدن خونه بودند که پسرم زرنگی کرد و زنگ زد 110 و دیگه نتونستند فرار کنند، ولی خیلی ترسیدیم! دخترام از اون شب دیگه تو خونه نمی‌مونن، می‌ترسند، رفتند خونه خاله‌شون، همسرم میگه اون و دوستاش شیشه می‌کشند؛ خدا لعنت کنه هرکی که جوون‌های این مملکتو اینطوری پَرپَر می‌کنه."

با داداش‌های گردن کلفتش پسرم را از خانه‌اش انداختند بیرون

مردی دست‌بندزده به همراه مأمور به کلانتری نزدیک می‌شود، همسرش حکم جلبش را گرفته است؛ بعد از او هم پدر، مادر، زن و خانواده همسرش از ماشین پیاده می‌شوند. پسر تقریباً 5 ساله‌ای هم در آغوش مادر این مرد است. از شباهت زیادی که به زن جوان دارد، می‌توانی حدس بزنی که پسرش است...

زن صدایش را مرتب بالا می‌برد و درگیری لفظی بین او و مادرشوهرش پیش می‌آید که با دخالت نیروهای کلانتری ختم می‌شود. نمی‌دانم دل این زن از چه چیزی پر است که از دست‌های بسته شوهر استفاده می‌کند و سیلی محکمی ‌به گوش او می‌زند و همین کار باعث درگیری دوباره بین او و مادرشوهر و پدرشوهرش می‌شود.

پسرک کوچک گریه می‌کند و مادربزرگ آرام‌اش می‌کند و می‌گوید: "ما که دعوا نمی‌کنیم داریم بلند حرف می‌زنیم...."

برایم جای تعجب دارد! این زن جوان حتی فرزندش را هم در آغوش نگرفت. از میان حرف‌های مادرشوهرش می‌فهم که ظاهراً عروس پرتوقعی دارد و چند وقتی است که به همسرش می‌گوید شوهرخواهرم خانه به اسم خواهرم کرده است و تو هم باید این کار را بکنی، ولی پسر من که اینقدر احمق نیست.

"مهریه‌اش 55 سکه است، حکم جلب پسرمو گرفته هر روز همین بساطو داریم، اصلاً پسرم چند وقته خونش نمی‌ره، زنش با داداش‌های گردن کلفتش پسرم منو از خونش انداختند بیرون؛ الان چند ماهه هر روز به بهانه‌ای به خاطر اینها کلانتری و دادگاه هستیم، هر روز از یکی از ما میره شکایت می‌کنه."

احساس امنیت نمی‌کنیم

چند تا از خانم‌های محل استشهاد محلی جمع کردند و آوردند کلانتری. دل پُری دارند از بابت زمین مخروبه‌ای که پاتوق معتادان و دزدان شده است و صاحبش در خارج از کشور به سر می‌برد.

یکی از آنها می‌گوید: "تا به حال هزار بار زنگ زدیم 110 که بیایید یک فکری به حال این مخروبه کنید؛ دست اخر هم می‌گویند که باید استشهاد محلی جمع کنید. من و چند تا از خانم‌های محل پیش‌قدم شدیم، این هم استشهاد! حالا ببنیم دیگه چه بهانه‌ای برای سر و سامان دادن به اونجا دارند."

دیگری می‌گوید: "آرامش نداریم، اینجا روز و شب نداره؛ شده پاتوق یه مشت دزد و معتاد. آخه من نمی‌دونم این طرح امنیت اجتماعی چطوری اجرا میشه که به خاطرش باید استشهاد جمع کنیم؟؛ خود این پلیس‌ها اگه یه سر به محله ما بزنند علناً می‌بینند که زن و مرد می‌شینند اینجا و با هم مواد می‌کشند. تا حالا چند بار زورگیری کردند. یک دقیقه بچه‌هامون دیر کنند همه ما می‌آییم سر خیابون، احساس امنیت نمی‌کنیم. خدا کنه به دادمون برسند دیگه خسته شدیم."

شوهرم معتاد شد؛ به شیشه

در بیرون از کلانتری زنی ایستاده است و مرتب اشک‌هایش را با چادرش پاک می‌کند. زن دیگری نزدیکش می‌آید، خواهرش است؛ یکدیگر را آبجی صدا می‌کنند. برگه‌هایی را که کپی گرفته به دست خواهرش می‌دهد و می‌گوید: "دیگه داری راحت می‌شوی، خوب شد که اینکارو کرد؛ حالا دیگه راحت‌تر می‌تونی ازش طلاق بگیری."

وارد بحثشان می‌شوم؛ زن اینگونه داستان زندگی‌اش را بازگو می‌کند: "من و مسعود زندگی عاشقانه‌ای را شروع کردیم، 25 اسفند دوازدهمین سالگرد ازدواجمون بود، یک دختر و یک پسر داریم، مسعود چند بار کارشو تغییر داده؛ الان دوسالی است که یک کارگاه مبل زده، ولی نمی‌دانم تو اون کارگاه لعنتی چه اتفاقی اقتاد که شوهرم معتاد شد؛ اونم به شیشه. چندبار تو این دو سال ترک کرده، ولی فایده نداشته. هر بار که اومده بیرون فقط چند روز پاک بوده. دیگه چند روز پیش تصمیم گرفتم با بچه‌هام بیام خونه پدرم، بابام آدم خوبیه می‌تونم تا وقتی که یک کار پیدا کنم، بهش تکیه کنم. دیروز مسعود زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم، انقدر اصرار کرد که با برادرم رفتم خونه. دیدم فرش‌ها را سوزانده، همه لباس‌های من و بچه‌هایم را آتش زده. تا ما رسیدیم خونه با برادرم درگیر شدند و مجبور شدیم به پلیس زنگ بزنیم. الان سند آوردیم که برادرم را آزاد کنیم، ولی اون فعلاً باید اونجا بمونه چون دست برادرم شکسته و باید دیه بده، تا اون بره زندان منم کارهای طلاقمو انجام می‌دهم."

لحظه‌ای مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: "برام خیلی سخته مسعود رو این‌طوری ببنیم، روزهای خیلی خوبی با هم داشتیم. من همه سعی‌ام رو کردم، ولی اون خودش نخواست. بچه‌هام آرامش می‌خواهند؛ باید به فکر اون‌ها هم باشم، هنوز باورم نمیشه..."

نامه آوردم تا پسرم را به کمپ ببرند

خانم دیگری با ظاهری شیک وارد می‌شود. به نگهبان می‌گوید: از دادسرا نامه آوردم تا پسرم را به کمپ ببرند" نگهبان راهنمایی‌اش می‌کند. قبل از اینکه وارد کلانتری شود، به خانم دیگری که کنارش نشسته بود می‌گوید: "بیست و پنج سال با بابای معتادش زندگی کردم؛ حالا پسرشم شده یکی عوضی‌تر از خودش. حالا اون شوهر بود می‌انداختمش از خونه بیرون، ولی این پسرمه، هرکاری بخواد براش می‌کنم، خانم دعا کن این بار واسه همیشه ترک کنه."

این اواخر پدرم همجنس‌بازی هم می‌کند

بیرون کلانتری پسر تقریباً بیست ساله‌ای ایستاده است. مرتب سیگار روشن می‌کند و به ساعتش نگاهی می‌اندازد و با موبایلش صحبت می‌کند. زنی عصا به دست به او نزدیک می‌شود، دست و پایش شکسته است؛ پسر می‌دود تا به این زن کمک کند و مرد دیگری که ظاهراً دایی این پسر است، می‌رود تا ماشین را روشن کند. زن روی صندلی‌های پارک بیرون از کلانتری می‌نشیند و پسرش هم در کنارش. مادرش نمی‌تواند به خوبی صحبت کند؛ چراکه فکش هم آسیب دیده است، ولی پسر برایم از زندگی سخت خود می‌گوید: "18 سالمه و همیشه از پدر، فقط خماری دیده‌ایم و از مادر، کار و جان کندن. یک برادر دارم که سه سال از من کوچک‌تره، تا وقتی یادمه مامانم زیر مشت و لگدهای پدرم بود و هرچی پول در می‌آورد تحویل پدرم می‌داد، چند سالیه که خونه‌مون را کرده پاتوق، معتاد‌ها؛ می‌آیند مواد می‌کشند و می‌روند؛ زن و مرد. منم وقتی دیدم مامانم مدام داره کار می‌کنه درس و مدرسه رو رها کردم و رفتم دنبال کار، تو مغازه یکی از فامیل‌های مادرم فروشندگی می‌کنم. دیگه این اواخر پدرم همجنس‌بازی می‌کنه، چند بار خودم دیدم و می‌خواستم از خونه بیرونش کنم؛ ولی مادرم نمی‌ذاره، همش میگه ولش کنید، اصلاً بهش اهمیت ندید. یک‌بار تو این سال‌ها نرفته درخواست طلاق بده، چند روز پیش وقتی تنها با پدرم خونه بوده با دوستای نامردش افتادن به جون مادرم و کتکش زدند. حتماً توهم زده بودند؛ ولی یک توهمی ‌نشونشون میدم که دیگه هوس چنین کاری به سرشون نزنه."

حضور زنان در کلانتری از زبان مددکار اجتماعی کلانتری

دوباره به سالن اصلی کلانتری برمی‌گردم تا با یکی از مددکاران کلانتری در خصوص دغدغه‌های زنان و حضورشان در کلانتری صحبت کنم. او در این خصوص می‌گوید: یکی از دلایلی که زنان به کلانتری مراجعه می‌کنند، وصول مهریه و گرفتن حکم جلب همسرانشان است؛ در این حالت زنان به دادگاه مراجعه کرده و با به اجرا گذاشتن مهریه، حکم جلب همسرشان را دربافت کرده و دادگاه این حکم را به کلانتری محل ارسال می‌کند و این زن همراه با یک مأمور به محلی که شوهرش در آنجا حضور دارد، مراجعه کرده و مرد برای وصول مهریه به زندان می‌رود. البته اکنون رویه قضایی تغییر کرده و تنها مهریه‌های زیر 110 سکه مشمول این وضعیت می‌شوند.

وی ادامه داد: البته برخی از کلانتری‌ها مراکز مشاوره‌ای دارند که در آنجا زن و شوهر را راهنمایی می‌کنند و برخی اوقات به مصالحه نیز ختم می‌شود که البته این مشاوره‌ها تنها به موضوع مهریه مربوط نمی‌شود؛ هر اختلافی که میان افراد و به‌خصوص زن و شوهرها به وجود بیاید، در این مراکز حل و فصل می‌شود.

این مددکار کلانتری بیان داشت: در بسیاری از موارد زنان توسط شوهرانشان یا سایر افراد خانواده مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند و به کلانتری مراجعه می‌کنند و نامه پزشکی قانونی دریافت کرده و پس از آن برای تکمیل پرونده به دادگاه مراجعه می‌کنند و کلانتری صحت این موضوع را با انجام تحقیقات محلی پیگیری می‌کند و نتیجه را به دادگاه اعلام می‌کند و دادگاه براساس آن حکم را صادر می‌کند، پلیس نیز در مراکز مشاوره، مهارت‌های کنترل خشم را به این افراد می‌آموزد.

این مددکار اجتماعی با بیان اینکه در سال‌های گذشته مصرف شیشه عامل بسیاری از ضرب و شتم‌های خانوادگی است، ادامه داد: متأسفانه بسیاری از پرونده‌های ضرب و شتم با مصرف شیشه ارتباط دارد و پرونده‌های قضایی زیادی در این زمینه در جریان است که برخی حتی منجر به قتل هم می‌شود.

وی مسئله تجاوز را دلیل دیگر مراجعه زنان به پلیس عنوان کرد و گفت: اگر پرونده این موضوع به کلانتری ارجاع شود، از طریق کلانتری پیگیری خواهد شد؛ وگرنه از طریق مراجع قضایی پیگری می‌شود؛ ولی یکی از اقدامات پلیس این است که فردی که مورد تجاوز قرار گرفته است را تحت درمان‌های روانشناسی و رانپزشکی در مراکز مشاوره قرار می‌دهد.

این مددکار اجتماعی خیانت را به عنوان عامل دیگر شکایت زنان به کلانتری معرفی کرد و افزود: اکثراً خیانت زن و مرد نسبت به یکدیگر منجر به درگیری میان آنها می‌شود و از همین‌رو افراد با پلیس 110 تماس می‌گیرند و پرونده به کلانتری کشیده می‌شود؛ گاهی اوقات نیز زن و شوهر در لحظه خیانت همسرانشان، موضوع را با پلیس در میان می‌گذارند و کلانتری این موضوع را رسیدگی می‌کند؛ البته ابتدا به مراکز مشاوره می‌روند و اگر موضوع حل و فصل شد که هیچ؛ در غیراین‌صورت به مراجع قضایی ارجاع داده می‌شود.

عدم پرداخت نفقه از سوی مرد، موضوع دیگری است که این مددکار اجتماعی بدان اشاره کرد. وی تصریح کرد: گاهی اوقات زن به خاطر عدم پرداخت نفقه از سوی شوهرش به کلانتری مراجعه می‌کند که در این موارد کلانتری مستقیماً پرونده را به دادگاه ارجاع می‌دهد؛ چون مسئله کاملاً ابعاد حقوقی به خود می‌گیرد.

وی دلیل دیگر مراجعه زنان به کلانتری را اختلافات مِلکی با همسر و یا یکی از بستگانش و یا درگیری و اختلاف با همسایگان دانست که در این صورت نیز پرونده از طریق مراجع قضایی، تشکیل و پیگیری می‌شود.












این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن