واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نوروز؛ میراث مشترک ملتهای آسیای مرکزی، افغانستان و شبهقاره/۷۲
نظری بر آیینهای نوروزی در «غزنی» افغانستان
سابقه جشن نوروز در شهر «غزنی» افغانستان که زمانی مرکز و پایتخت سلسله ترکان بوده، به هزار سال قبل بازمیگردد و جشن نوروز در آن با شکوه و عظمت خاصی برگزار میشده و مردمان این منطقه اهمیت ویژهای به نوروز میدهند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در کابل، شهر غزنی در شرق افغانستان که روزگاری پایتخت «سلطان محمود غزنوی» بوده از شهرهای مهم این کشور است که روزگاری چهرههای تابناک زبان فارسی را در خود پرورش داده است. در این شهر که زمانی مرکز و پایتخت سلسله ترکان بوده و در عصر خود از شهرهای آباد و مشهور جهان به حساب میآمده، از هزار سال قبل مراسم جشن نوروز در آن با شکوه و عظمت خاصی برگزار میشده و مردمان این منطقه اهمیت ویژهای به نوروز میدادند. از گذشتههای بسیار دور از چند هفته مانده به سال نو در شبهای چهارشنبه قبل از نوروز جوانان در دامنه کوهها یا تپهها آتش میافروختند و روی آن می پریدند و دختران هم دور آتش حلقه زده و ایام را به خوشی سپری میکردند. «نصرالدین سلجوقی» نویسنده و پژوهشگر ادبیات عامه افغانستان، در کتاب «ادبیات عامیانه افغانستان» به یکی از سنتها و آئینهای مهم مردم غزنی در ایام بهار و سال نو اشاره کرده و نوشته: در ایام نوروز یکی از دخترهای زیبا را انتخاب و او را به عنوان ملکه یا عروس انتخاب میکردند. آنگاه کاسه مسی یا نقرهای را که کنارههای آن با آیات قرآن نگاشته شده بود و با گلهای زیاد منقش بود آورده و در آن آب سرد میریختند و هر دختر انگشتر خود را به فال نیک در کاسه میانداخت و به دل نیت میکرد تا حاجت و آرزوهایش برآورده شود. سپس عروس یکی از انگشترها را از آب درمیآورد و در مشت خود محکم نگه میداشت، و آنگاه دخترها با آواز دوبیتی میخواندند هر کدام نیت خود را با شعری که خوانده میشد تطبیق مینمود در صورتی که آن دوبیتی با مراد و نیت صاحب انگشتر که صاحب فال است موافق میبود آن را فال نیک میپنداشت و خوشحالی خود را ابراز میکرد. آنگاه دختران دیگر با هلهله و شادی سر به سرش میگذاشتند. هر گاه چهار بیتی با این ابیات خوانده میشد تعبیرش این بود که به زودی تا سال دیگر دختر به خانه بخت میرود: الازرگربا تو من کار دارم بساز انگشتری که یار دارم بساز انگشتری از نقره ی صاف که جمعه وعده دیدار دارم و اگر ابیات زیر میآمد به آن معنی تعبیر می شد که یارش به سفر میرود: مه به قربان تو نازدانه میشم اگر رفتی سفر دیوانه میشم اگر رفتی دیگر نامت نگیرم فراموشت کنم بیگانه میشم و گاهی هم دوبیتیهای میآمد که نشان از فراق و هجران یار میداد: ستاره ریزه گگ پهلوی مهتاب مرا از عشق تو کی میبرد خواب بهر پهلو که در یادم می آیی مثال مار زخمی میخورم تاب سیاه چشم هر دو چشمت چون ستاره دل عشاق زدستت پاره پاره الهی تا ابد تو زنده باشی مه که مردم زغم پروا نداره انتهای پیام/.
93/01/15 - 13:34
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 64]