واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
بازیگر زن پیشکسوت: دلم برای ايران تنگ شده
فخري خوروش که اين روزها در آمريکا دوران نقاهت را سپري ميکند با اشاره به دلتنگي اين روزهايش براي ايران از انتشار کتاب خاطراتش خبر داد.
بانی فیلم: فخري خوروش که اين روزها در آمريکا دوران نقاهت را سپري ميکند با اشاره به دلتنگي اين روزهايش براي ايران از انتشار کتاب خاطراتش خبر داد.
از آخرين حضور فخري خوروش، بازيگر پيشکسوت و مطرح تئاتر، سينما و تلويزيون که چند سالياست در آمريکا ساکن است حدود 5 سال ميگذرد. بازيگري که تواناييهايي منحصربفردش را در سه مديوم تئاتر، سينما و تلويزيون بارها اثبات کرد و نقشآفرينيهايش در نمايشهايي همچون؛ «دستهاي آلوده»، «محاكمه ماري دوگان» و «تاتي يانا»، فيلمهايي همچون؛ «شازده احتجاب»، «سوته دلان»، «نفرين» و «يه بوس کوچولو» و سريالهايي همچون؛ «امير کبير» (مادر ناصرالدين شاه)، «پهلوانان نميميرند» و «امام علي» هيچ وقت از ياد نخواهد رفت.
فخري خوروش که در 6 دهه فعاليت هنري در كنار نامداراني همچون؛ جمشيد مشايخي، عزتالله انتظامي، ركنالدين خسروي، جميله شيخي، جعفر والي، عباس جوانمرد و مهين شهابي كارهايي ارزنده خلق كرد.
هنرآنلاين باوي گفت و گويي انجام داده که بخشي از آن را در ادامه مي خوانيد:
آخرين بار کي به ايران آمديد؟
قبل از هر چيز عيد نوروز را به تمام هموطنان عزيزم از صميم قبل تبريک ميگويم و اميدوارم سال پربرکت و پر از شادي را پيشرو داشته باشند و من هم سال آينده در کنار آنها باشم. من هميشه بخاطر ديدن فرزندانم سالي يک بار به آمريکا ميآمدم و بعد به ايران برميگشتم. 5 سال پيش ايران بودم اما بعد که به آمريکا برگشتم پايم شکست و به همين خاطر در اين سالها سه بار جراحي کردم. بعد از اينکه پايم شکست در اولين جراحي در پايم پلاتين گذاشتند که بعد از مدتي پلاتينها شل شد و مجدد عمل کردند اما بخاطر آمپولي که من به آن حساسيت داشتم 48 ساعت در کما بودم.
بعد از دو سال وقتي پلاتينها را باز کردند همان جا باز پايم شکست و من هم ميگفتم اما کسي گوش نميداد و باور نميکردند که زمانيکه پلاتينها را درآوردند پايم شکسته. بالاخره بعد از 15 روز که با همان پاي شکسته مرا به خانه فرستاده بودند مجددا بستري شدم و براي سومين بار تحت عمل جراحي قرار گرفتم. در مجموع اين اتفاقها خيلي من را از نظر روحي ناراحت و افسرده کرد. البته اين را هم بگويم آخرين بار که از ايران برگشتم شناسنامه و پاسپورتم گم شده بود و الان شش ماه است براي تمديد پاسپورت و صدور شناسنامه جديد اقدام کردم و هر وقت پاسپورتم را بگيرم اولين کاري که خواهم کرد سفر به ايران است.
پس قصد داريد به ايران بياييد؟
منتظر تمديد پاسپورتم هستم و الان شش ماه است که درخواست دادم اما نميدانم چرا بايد اينقدر کارهاي اداري آن طول بکشد. آنقدر دلم براي ايران تنگ شده که از خدا ميخواهم به من عمر بدهد تا بتوانم بيايم و خاک ايران را از نزديک بو کنم و ببينم.
اگر مجددا به سالهاي قبل بازگرديد بين تئاتر، سينما و تلويزيون کدام را انتخاب ميکنيد؟
من صددرصد باز هم تئاتر کار ميکنم، چون تئاتر زندگي است، چون تئاتر هنر ارزندهتري است و همه دنيا هم اين را ميدانند. يک بازيگر در تئاتر اختيارات بيشتري دارد در تئاتر وقتي من بعنوان يک بازيگر زن پا روي سن ميگذارم ديگر ملکه صحنهام و وقتي هم يک بازيگر مرد پا روي سن ميگذارد او پادشاه صحنه است. اما در سينما هميشه يکسري دستهبنديها وجود دارد، اختلافهايي که بر سر رُل اول و مدت زمان بازي ميشود و يا اينکه نقش يکي را در تدوين کم يا زياد ميکنند و اين مسائل در سينما که زياد جالب نيست.
شما با خيلي از کارگردانها چه در سينما و چه در تئاتر کار کرديد، اگر فرصتي فراهم بشود که مجدد بخواهيد با يکي از آنها کار کنيد کداميک را ترجيح ميدهيد؟
من در تئاتر با آقاي جوانمرد خاطرات زيادي دارم ،اما هيچ وقت نمايشهاي «بادسام» و «شهر طلايي» را هيچ وقت فراموش ميکنم. شايد برايتان جالب باشم که در نمايش «شهر طلايي» نقش مقابل من محمود دولتآبادي بود. در آن زمان حميد سمندريان کارش درجه يک بود، اسکويي ها مخصوصا مهين اسکويي که من با آنها کار نکردم اما نمايش اتللو انها را ديدم واقعا عالي بودند. رکنالدين خسروي کارگرداني بود که با وسواي بسيار زيادي کار ميکرد و همه کارهايش هم خوب بود، عباس جوانمرد هم که يکه تاز بود و کارش بي نظير.
در بين کارگردانهاي سريال کارهاي سعيد سلطاني و حسن فتحي را خيلي دوست دارم. در سينما هم با خيلي کارگردانها کار کردم اما به نظر من ناصر تقوايي با همه آنها فرق دارد. تقوايي مستقلترين کارگرداني است که من ديدم در کارش تحت تاثير هيچ بازيگر مردي يا فشاري از بيرون قرار نميگيرد. واقعا اگر اين فرصت فراهم بشود که حتي يک رُل خيلي کوچک و يک خطي در فيلمي بازي کنم واقعا با کمال ميل دوست دارم در فيلم ناصر تقوايي باشد.
اين روزها اوقات را چگونه سپري ميکنيد؟
اول اينکه بعد از گذراندن آن عملهاي جراحي خدا را شکر مي کنم که زندهام و اين روزها هم که بعد از مدتها ويلچر و واکر را کنار گذاشتم و کم کم ميخواهم عصا را هم کنار بگذارم. روزي 20 دقيقه پياده روي ميکنم، کتاب ميخوانم، توربافي ميکنم و خاطراتم را مينويسم.
قصد نداريد خاطراتتان را در کتابي منتشر کنيد؟
اتفاقا چند وقتي است که اين کار را شروع کردم اما چون خاطراتم پراکنده هستند من مينويسم و يکي از دوستانم کمک مي کند و آنها را تايپ ميکند، بعد از نظر زماني آنها را کنار هم ميگذاريم. اميدوارم اگر زنده باشم خاطراتم را در سال آينده چاپ کنم.
تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]