واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
گفتگو با متفاوتترین شاعر معاصر/ با خودم حرف میزنم آن هم بلند بلند فرهنگ > کتاب - علیرضا روشن، شاعر شناخته شده فضای مجازی که نخستین کتاب شعرش به سادگی توانست هشت چاپ را تجربه کند و مخاطبانش را این روزها با مجموعه تازهای از شعرها و داستانهای کوتاهش ملاقات کرده، پدیده این روزهای ادبیات است.
اگر کتاب دوم او بدون لطف «گودر» زیاد پرمخاطب نشود اما به نظر نمیرسد چندان تغییری در رویه و رویکر فکری و ذهنیاش برای خلق اثر داشته باشد. گفتگو با روشن به بهانه این دو کتاب صورت گرفت. گفتگویی که پاسخهای متفاوت و از جنس روشن را با خودش به همراه داشت. بخشهایی از این گفتگو را که در شماره نوروزی مجله «ســام» منتشر شده در ادامه میخوانید: بگذار صحبتمان را از نخستین باری شروع کنم که شعر به سراغت آمد و تو جدای از رفتار معمول همه شاعران در فضای وب سعی کردی آن را با مخاطبت به صورت رو در رو به اشتراک بگذاری. فکر میکنم این برای خودش در آن دوره سرآغاز یک نگاه تازه به شعر بود. نگاهی که شعر را مستقیما به یک رسانه منحصر به فرد تبدیل کرد.
من برای رودر رو شدن با مخاطب شعر نگفتهام. هر چند که نهایتا مخاطب حرفم را شنیده است اما برای مخاطب حرف نزدهام. من با خودم حرف میزدم. بلند با خودم حرف میزدم. چیزی که میگفتم شعر نبود. حال بود. و ابدا تصمیم نداشتم و نداشتهام و ندارم که آنچه میگویم رسانهای شود و در رسانه دیده شود. اما چه میشود کرد؟ اینها آداب و تبعات بلند حرفزدن است. چوپانیست گرفتهدل که تنگ ِ کوهساران، کنار ِ قامت ِ ترد ِ گیاه، برای خودش نی میزند. و آواز میخواند. برای خودش. برای دل گرفتهاش. برای دلبر ِ عیارش میخواند. چه میداند عدهای شهری به کوهنوردی آمدهاند و از کجا میداند که از این کوهنوردان یکیشان موزیسین است؟ او نمیداند و برای خودش به صدای بلند میخواند. بعد او که موزیسین است با خودش میگوید "این چوپان چه نیئی میزند." و میرود پیش چوپان و از او میخواهد بیاید شهر برود پیش او. چوپان میگوید بله آقا. میرود شهر. موزیسین او را میبرد روی سن. میبرد روی صحنه. این ننهمردهی ِ گرفتهدل ِ عاشق ِ بیقرار روی صحنه نی میزند و دیگران دست میزنند. روزنامهنگاری با او مصاحبه میکند میپرسد چطور نی زدن را یاد گرفتی؟ چوپان میگوید "من نی زدن بلد نیستم. من حرف میزنم. با یارم. با دلبر عیارم. با عاشقکشم. با دل مجروحم" روزنامهنگار متوجه حرف چوپان نیست. میگوید "نی را چه کسی به تو یاد داد؟" و چوپان میگوید: "همو که عاشقم کرد و جای دلی که از من برد، نیئی به من سپرد.". این بود تجربه آن چوپان که نی میزد. در تنهایی. سر کوه. رو به غروب. چوپانی که دیگر دلش نمیخواهد نی بزند. می خواهد به غروب نگاه کند. چقدر فکر می کنی اگر جریان فعالیت تو در گودر ( google reader) نبود مخاطبانت به اندازه امروز بودند و شعرهایت را دست به دست می چرخاندند. میخواهم بدانم شعر برای ثبت در ذهن مخاطب جدای از شعر بودن ـ منظورم تعریف ادبیاتی آن است ـ نیاز به چه چیزی دارد؟ کسی شعر مرا دست به دست نمیچرخاند. هیچ علاقهای به این ندارم. آنها لابد یاری دارند و دلبری دارند. میآیند شعر مرا بهانه میکنند از یارشان بشنوند. شعر چیست؟ شعر به چه درد میخورد؟ یک عده هم هستند - مثل در هر جا و به هر وادی دیگری - که شعر نمیخوانند. یک مشت کلمه میخوانند که بتوانند از رویش کپی کنند. یا ایراد بگیرند. من با اینها و به شعر کاری ندارم. هر که یار دارد مثل من است. هر که عاشق است مثل من است. هر که دستش سوخته باشد درد من دست و دل سوخته را میفهمد. شعر یعنی چه؟ مخاطب کیست؟ چه میدانم. پس بگذار بپرسم قالب شعر کوتاه برای شاعرانگی های تو بر مبنای چه مانیفستی انتخاب شده است؟ برای اینکه حوصله یارم را سر نبرم. برای اینکه لُب مطلب را بگویم و حرفم را تمام کنم و تماشایش کنم. بر مبنای این انتخاب شده است.
غمی عاشقانه و نوعی حسرت از دست دادن در شعرت دیدم. البته یکی از چیزهایی بود که می شد دید و برایم جذاب بود. درباره خط سیر این نشانه در خودت و سرچشمه آن چیزی برای گفتن داری؟ به باد نگاه کنید. درد مرا خواهید فهمید. شما میخواهید باد را ببینید. اما خاک را میبینید. برگ را میبینید. درد مرا میفهمید؟ سرچشمهی ِ باران ِ من، آسمان نیست. دریاست. متن کامل گفتگو و گفتگو با چهرههایی چون رضا عطاران، رویا تیموریان، علی موذنی، مازیار میری، حسن فتحی و... را با دانلود «سام» در اینجـــــا بخوانید. 6060
جمعه 1 فروردین 1393 - 14:51:09
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]