تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1821062503
نگاهي به سرگذشت حضرت فاطمه (س)به قلم آیت الله جاودان/ وصیت آخر دختر پیامبر (ص) چه بود؟
واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
دین و اندیشه
نگاهي به سرگذشت حضرت فاطمه (س)به قلم آیت الله جاودان/ وصیت آخر دختر پیامبر (ص) چه بود؟
خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: سراسر دوران کوتاهی که دختر پیامبر(ص) بعد از پدر زنده بود به درگیری با دولت حاکم و مقابله با اعمال خصمانه آن گذشت، و آن حضرت در این مدت همه چیز را به وسیلهای برای این مقابله تبدیل کرده بود. اگر میتوانست فریاد میکرد، و اگر ممکن میشد خطبه میخواند، یک روز اعلام برائت مینمود و روز دیگر از پذیرفتن ملاقات حاکمان خودداری میکرد، و بالاخره وصیت کرد که آنها به مشایعت جنازهی او نیایند و بر جسدش نماز نخوانند.
آیت الله محمدعلی جاودان درباره زندگی و شهادت حضرت فاطمه (س) مطالبی نوشته اند که در پی می آید:
مقدمه و چکیده
رحلت پیامبر (ص)یکی از بزرگترین حوادث تمام دوران حیات اسلام بود، و به سرعت وقایع بزرگ دیگری را به دنبال آورد. اولین حادثه جریان سقیفه بود که بلافاصله پس از رحلت اتفاق افتاد، و نقش تعیین کنندهای در سرنوشت همه ادوار آینده اسلام داشت. در این واقعه اصلیترین اصول جاهلیت عرب یعنی «تعصب قبیلگی» حیات دوباره یافت، تا آنجا که هرچه در سقیفه اتفاق افتاد، رنگی عربی داشت و از تعصب نسبت به قبیله ناشی شده بود. طبق گزارش تاریخ در سقیفه چهار قبیله حضور داشتند، و همه به کسب قدرت فکر میکردند، آنها بدون اینکه در خاطر داشته باشند که اسلام و پیامبر(ص)، برای آینده چه راهی نشان داده است، هر یک از قبیلهی خود سخن گفته بود، و شعار آن را فریاد میکرد، و خواهان ریاست و قدرت آن بود. سرانجام هم قبیلهای پیروز شد که به شعاری نیرومند تر از شعارهای عربی چنگ زده بود، و حکومت و قدرتی بر پا کرد که اساسی جز عربیت نداشت، و این همان بازگشت به جاهلیت است که سخن قرآن و ادعای تاریخی ماست.
خاندان پیامبر(ص) عهدهدار مقابله با این جاهلیت دوباره بود، و این وظیفه را به بهترین صورت انجام داد. آنچه صدیقه طاهره دختر بزرگوار پیامبر(ص) در این دوران کوتاه عمل کرد، همه در این راستا بود، و هدفی جز محکوم کردن وضع موجود نداشت، و اینکه ایشان برای خویش قبری مخفی در خانهی خودش برگزید، یکی از حلقات مهم این مقابله شمرده میشد. نوشته حاضر در ابتدا عهدهدار تبیین مراحل مختلف این مقابله بوده و این کار را به اختصار انجام خواهد داد. سپس به تفصیل از خاکسپاری و مدفن دختر پیامبر(ص) سخن خواهد گفت.
کار ما در این نوشته به دو بخش تقسیم میشود؛ بخش اول خود دو قسمت شده و در قسمت اول، که عنوان پیشنیاز دارد، بحث ما بیشتر جدلی و احتجاجی است، به این معنا که ما نظرات شیعی را در تبیین و تحلیل حوادث صدر دوران اسلام طرح کرده و با بحث و بررسی لازم از آن دفاع میکنیم. پس شکل کلی کار در این قسمت جدلی-تاریخی خواهد بود.
لازم به ذکر است این بخش با اینکه بیش از یک مقدمه نیست؛ اما در عین حال بخشی اساسی و بسیار مهم است، و با بررسی جریان سقیفه و تبیین و تحلیل آن شروع شده سپس به حکومت زاییده از آن و آثار و نتایجی که به بار آورد، از جمله یورش به بیت نبوت و مصادره فدک و کلیه اموال این خاندان خواهد پرداخت. در قسمت دوم از بخش اول هم به مسایل مهم و اصلی بیماری، وفات و خاکسپاری دختر پیامبر(ص) میپردازیم که شکل بحث بیشتر توضیحی و تبیینی خواهد بود. در مباحث قسمت اول ناگزیر بیشتر به اسناد و مدارک مشهور و مقبول مسلمانان امثال تاریخالرسلوالملوک طبری امام مورخان اسلام رسمی، طبقاتالکبری ابنسعد کاتب الواقدی معتبرترین ترجمه نگار قدیم مکتب خلافت، انسابالاشراف بلاذری قدیمیترین مورخ با تاریخی بزرگ و مفصل، تاریخالمدینهالمنوره ابنشبه قدیمیترین مدینهشناس و یا صحیح بخاری و مسلم دو امام محدثان مکتب خلافت و... مراجعه میکنیم، البته در صورت لزوم به بررسی سندی نیز دست زدهایم، و کوشش میکنیم در حد ممکن به اتفاق و اجماع مورخان و محدثان نزدیک بشویم، و در قسمت دوم بحث تطبیقی خواهد بود و مراجع هر دو مکتب در کنار هم آمده و در صورت لزوم با یکدیگر تطبیق و مقایسه خواهد شد.
در بخش دوم از ورود پیامبر(ص) به مدینه و چگونگی ساختمان مسجد آن شهر و از خانه پیامبر(ص) و خانهی دختر بزرگوار ایشان در کنار مسجد سخن گفته و سرانجام با بحث از بقیع و روضه نبوی به تعیین جایگاه دفن آن حضرت میپردازیم. بنابراین کار ما در این بخش عرضه تاریخ و تبیین و تحلیل آن است. در اینجا هم در حد مقدور با تکیه بر اسناد معتبر و درجه اول، تلاش میکنیم که اتفاقنظر مورخان و محدثان و نظریهی مقبول شیعی را بدست آوریم. مآخذ درجهی اول این بخش علاوه بر مآخذ قبلی عبارتند از: کافی کلینی معتبرترین کتاب حدیث شیعی، ارشاد مفید بهترین شرح احوال امامان اهلبیت علیهمالسلام، امالی صدوق و مفید و طوسی که بهترین مآخذ حدیثی شیعه هستند، و روضهالواعظین ابنفتال، کشفالغمه اربلی، المناقب ابنشهرآشوبو دلایل الامامه طبریو و.... .
فصل اول:خاکسپاری
سقیفه ظهور دوباره جاهلیت
قرآن دوران بعد از پیامبر(ص) را در معرض یک خطر بزرگ میداند: ظهور دوبارهی جاهلیت. قرآن میگوید: «آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته رجوع میکنید»(1) و معنای این سخن این است که با رحلت پیامبر(ص) ممکن است جریاناتی در عالم اسلام پدید آید که مسلمانان دیگر بار به گذشته خویش یعنی عصر جاهلیت بازگردند، و اصول حاکم بر آن عصر را پذیرا شوند.
مردم جزیرهالعرب قبل از ظهور نهضت اسلام، بخشی از نژاد سامی بودند با سطحی بسیار پایین و منحط از فرهنگ، اخلاق و آداب که قرآن آن را بدرستی «جاهلیت اولی»نام داده بود، و آنگاه که اسلام با افکار، اخلاقیات و آداب متعالی خود پای به میان آنها نهاد، گویی درست به مقابله آن جاهلیت آمده بود، و البته مردم هم به خاطر زندگی و فرهنگ سادهای که داشتند، با همهی جان سختی عرب جاهلی، آن همه را ظاهراً پذیرفته و زیر بار رفته بودند، و ناگزیر این مرام زندگی آنها را رنگ تازه داده بود(2)، و این روشن است که پیامبر(ص) به گسترش ظاهری دعوتش بسنده نکرده، در طول بیست و سه سال دعوت به ویژه ده سال بعد از هجرت، کوشیده بود این پذیرش عمق بیابد، و شاید این بزرگترین رنجی بود که در دوران زندگی کشید. اما قبل از اینکه توفیق او در این زمینه کامل شود، به حکم تقدیر پای از این جهان بیرون گذاشته بود. قرآن در مورد حوادث بعد از پیامبر(ص) لفظ انقلاب یعنی رجوع به گذشته را بکار برده است. در واقع با وفات پیامبر(ص) یک انقلاب پدید آمده بود، به این معنا که بیستوچندسال قبل زندگی مردم جزیرةالعرب در جاهلیتی نزدیک به یک توحّش غرق بود، و در آن مردم از ادیان آسمانی و تعالیم انسانی آنها چندان چیزی نمیدانستند. آنها با ظهور اسلام و زحمات طاقتفرسای پیامبر(ص) از جاهلیت و توحّش رسته، مسلمان شده بودند. حادثه رحلت پیامبر(ص)، ایشان را دوباره به دوران قبل از اسلام بازگردانده و جاهلیت عربی زندگی دوباره یافته بود.(3) این ادعا، ادعای بزرگی است برای اینکه بتوانیم آن را اثبات کنیم ناگزیریم که شاخصههای جاهلیت عرب و بویژه مهمترین آن یعنی تعصب قبایل را بهتر بشناسیم، و سپس به آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، نگاهی بیندازیم تا ببینیم چگونه این شاخصه در بالاترین درجه در سقیفه دیده میشود، و چگونه عربیّت و عصبیّت به تمامی به میان مسلمانان بازگشته است.
ما میدانیم که قبیله، اساس جامعه در جزیرةالعرب بود، و در صحراها بلکه حتی در شهرهای آن سرزمین، جمعی بزرگتر از قبیله وجود نداشت، و از ملت یا دولت یکپارچه مرکزی خبری نبود(4). در قبایل صحرایی هر خیمه محل سکونت یک خانواده بود که یک عرب بدوی با زن و فرزندش در آن زندگی میکرد. از مجموعه چند خیمه یک «حیّ» تشکیل میشد، و هر حی رئیسی داشت که اداره آن با او بود، و اختلافات را حکمیت و جنگ و صلح را رهبری میکرد، و از چندین حیّ یک قبیله پدید میآمد که به طور معمول همه همخون و خویشاوند بودند و پدر واحدی داشتند.(5) شیخ قبیله بر رؤسای احیاء مقدم بود، و همه باید از او اطاعت کنند. او به طور معمول از راه ارث به ریاست میرسید؛ اما به سرمایه عقل و شجاعت و سخاوت نیز نیاز داشت. در چنین جامعهای که بر اساس قبیله شکل گرفته بود، و درآن دولت و ملتی وجود نداشت، برای فرد قبیلهاش همه چیز بود، و فرد بدون قبیله تمام چیزهای خود را از دست میداد. نه جانش در امان بود و نه مالش و نه خانوادهای میتوانست داشته باشد. دیگران میتوانستند با او به مانند یک شیئ رفتار کنند. اگر خواستند او را به راحتی بکشند یا خود و زن و فرزندش را به اسارت ببرند، و به بردگی بفروشند؛ لذا برای عرب سختتر از این حادثهای نبود که قبیلهاش او را از خود براند. کسی که از قبیله رانده میشد خارج از حمایت هر قانونی بود، و به هیچوجه امنیت مالی و جانی نداشت، و هیچ قانون یا مدافعی از او دفاع نمیکرد.
گذشته از اینها در آن صحراها هر قوم و قبیله، واحدی مستقل و جدا از قبایل دیگر به حساب میآمد، و باید در همه چیز به خود تکیه داشته باشد و هر قوم و قبیله غیرخودی و بیگانه، برای آن در جایگاه رقیب و دشمن قرار میگرفت، و لقمه چرب و شکار قانونی محسوب میشد که بُردن، غارت کردن اموال و حتی کشتن افراد آن مجاز است.(6) به همین علت مهمترین قانون صحراها قانون «ثار» بود. بر پایهی این قانون نانوشته، اگر فردی از افراد یک قبیله، به عضو قبیلهی دیگر، توهین میکرد یا زخمی میرساند، یا او را میکشت، پیامد یک انتقام حتمی بود؛ حتی گاه جزای توهین یا زخم، مرگ بود؛ اما وقتی مسئله خون به میان میآمد آن را چیزی جز خون پاک نمیکرد. قبیلهی مقتول قبیله قاتل را گنهکار و مسئول میدانست، و بدون هیچگونه چشمپوشی، قاتل یا یک تن از قبیلهی او را قصاص میکرد. این قصاص نیز ممکن بود بیپاسخ نماند و اغلب قتلهای دیگر و حتی گاه جنگهایی را به دنبال داشته باشد.
تمام دانش و فرهنگ عرب را اگر در علم نسب، تاریخ، شعر وخطابه خلاصه کنیم چندان از واقعیت دور نیافتادهایم و اینها نیز بیشتر از هر چیز به قبیله و مأثر و امجاد آن اختصاص داشته است. علم نسب، مربوط به نسب قبیله و افراد آن بود نه چیز دیگر، تاریخ هم به شرح جنگهای قبیله و شجاعتهای شجاعان آن و ... میپرداخت و چیزی به نام تاریخ قوم عرب وجود نداشت. شعر شاعران و خطابه خطیبان نیز در مدح قبیله بود و نامآورانِ آن، از شجاعتِ شجاعان و کرم و سخاوت بزرگان قبیله سخن میگفت و یا مثلاً از شمشیری برنده یا اسبی تیزرو که مردی از مردان قبیله داشته است و ...
از اینها مهمتر این بود که در میان عرب حتی دین هم رنگ قبیله داشت و راه و رسم قوم و قبیله بود. هر قبیله برای خود خدایان خاص و بتخانه مخصوص داشت. عُزّی تمثال خدای خورشید بود، و در سرزمین نخله، در شرق مکه، بتخانهای خاص خود داشت. این بت بزرگترین خدای مکیان محسوب میشد(7) . علاوه بر این، هبل نیز در شهر مکه و در داخل کعبه، خدای بزرگ دیگر قریشیان به حساب میآمد.(8) منات خدای قضا و قدر بود، و بر سر راه مدینه به مکه قرار گرفته بود، و با اینکه در میان همه عرب محترم بود، اما بزرگترین خدایان قبایل اوس و خزرج محسوب میشد(9)، و لات سنگی مربع شکل بود، و در بتخانهای در شهر طائف قرار داشت، و در عین حالی که مشهورترین بت در جزیرةالعرب بود، معبود مردم شهر طائف به حساب میآمد، و آنگاه که به دست فرستادگان پیامبر(ص) شکسته میشد، زنان قبیله ثقیف ساکنان شهر طائف بدون پوشش از خانهها بیرون ریخته و بر آن گریه سر داده بودند.(10) فَلْس بت خاص قبیله طیّ بود. قبیلههای قضاعه، لخم، جزام، عامله و غطفان نیز بتی به نام اُقَیْصِر داشتند و مُزَینه بتی به نام نُهْم و قبیلههای خَثْعَم، بُجَیله و اَزْد بتی به نام ذوالخَلَصه را میپرستیدند. و...(11)
این مقدار اهمیت قبیله در جامعه عربی و این مقدار پیوستگی حیاتی بین فرد و قبیله برای او یک عُلقه و تعصب شدید پدید میآورد. تا آنجا که میتوانیم بگوییم برای عرب بعد از خود و خانوادهاش، تنها یک چیز مهم وجود داشت و آن قبیلهاش بود، و او به راحتی خود و خانوادهاش را برای قبیله فدا میکرد، و این یک افتخار به حساب میآمد.وطنپرستی افراطی در عصر ما، همانند آنچه در آلمان عصر نازی اتفاق افتاد، تا اندازهای نظیر عصبیت به آن وضع که در میان صحرانشینان وجود داشت، بوده است.
دین خدا اسلام، در چنین جامعهای پای به عرصه وجود نهاد، و با آمدن اسلام رفته رفته بر همه چیز جاهلیت خط بطلان کشیده شدهبود، و این دین به هیچیک از مظاهر آن، به ویژه عصبیت قبایل اجازه ظهور و بروز نمیداد. این از یکطرف، و از طرف دیگر شخصیت نیرومند پیامبر(ص) با همه توان با جاهلیت و عصبیت مقابله میکرد، و بر این آتش سوزاننده، همچون سرپوشی قرار گرفته بود.
دوران ظهور اسلام و عصر پیامبر(ص) به این شکل گذشت. این دوران کوتاه بود، و دوران تربیتهای جاهلی دراز؛ لذا روزی که ایشان از این جهان رحلت فرمود، و به رفیق اعلی پیوست، و دیگر در عمل مانع و رادعی نبود، اسلام ضد جاهلی مورد غفلت قرار گرفت، و دیگر بار آتش نهفته عصبیت شعله کشید، و عرب به شکلی تازه به عصر تعصبات قبایل پای نهاد.
سقیفه صحنه نمایش جنگ قدرت، بر پایه اصل اساسی تعصبات قبیلهگی بود. اولین قدم این راه را تیره بنیساعده از قبیله خزرج برداشت. این تیره از بخشهای بزرگ این قبیله بود. رییس و بزرگ آن، سعدبنعباده، رییس و بزرگ خزرج محسوب میشد.
در روز رحلت پیامبر اکرم(ص) بنیساعده بزرگ خود، سعد را که سخت مریض و ناتوان بود، در گلیمی گذارده و به محل اجتماع قبیله یعنی سقیفه آوردند.(12)
شروع این عمل با فکر چه کسی بود؟ نمی دانیم، در هر صورت این عمل انجام شد، و میتوانیم احتمال بدهیم که کسانی از انصار، یعنی اطرافیان سعد، در روزهای گذشته یعنی دوران بیماری پیامبر اکرم(ص) به این مسئله اندیشیده بودند. سعد بعد از حضور در سقیفه سخنانی گفت، و در آن به حقوقی که آنها، یعنی انصار، بر اسلام و مسلمانان دارند، و اینکه با کوششهای ایشان قامت اسلام برپا شده و آنها پیامبر(ص) و اصحاب او را یاری نموده و برای آنها تأمین امنیت کرده بودند، و پیامبر هم در هنگام رحلت از ایشان راضی بوده است، اشاره کرد. سرانجام نتیجه گرفت، و گفت: حکومت را از آن خود کنید و هیچکس را در آن شریک نسازید. زیرا قدرت و حکومت مال شماست نه دیگر مردم، و در آن لحظه همه نظر او را پذیرفتند، و آن را صحیح دانستند.(13) مسأله حکومت بعد از پیامبر(ص) بدین شکل پایان یافته به نظر میرسید، زیرا انصار قدرت اول در این شهر بودند و در مسأله حکومت بعد از پیامبر(ص) به تصمیم نهایی رسیده بودند. اما این ظاهر امر در سقیفه بود. انصار در آن روز سه دسته بودند: خزرج کبیر با ریاست سعدبنعباده، خزرج صغیر با ریاست بشیربنسعد و اوس با ریاست اُسَیدبنحُضَیر.
اگر حادثهای در آن شرایط پیش نمیآمد، ریاست سعد مسلم بود، زیرا در میان مجموعه انصار، نه بشیر و نه اُسَید، هیچکدام همتای سعد نبودند. اگرچه آنها هم ریاست را برای انصار میخواستند، اما از ریاستی که به آنها نمیرسید چه سود؟ آنها میدانستند اگر خویشاوندانشان از خزرج کبیر به قدرت برسند، حتی یک تن از ایشان را در بازی قدرت شریک نمیکنند، و برای همیشه آنها از موهبت قدرت محروم خواهند ماند(14)؛ بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگر چه ظاهراً چیزی نمیگفتند یا حتی سخنان اولیه سعد را تأیید میکردند؛ اما از نتیجه آن که ریاست انحصاری خزرجیان کبیر و شخص سعد بود، سخت تحاشی داشتند. این نارضایتیها در دل سقیفه جریان داشت؛ اما از ابتدا و در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشد. البته او هم چیزی که برانگیزاننده آن نارضایتی باشد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده و فقط از انصار دم زده بود، ولی جریان سقیفه ناگزیر به سویی میرفت که بر خلاف میل بشیر و اسید، به نفع سعد تمام میشد. باز نمیدانیم در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از انصار(15) - اما وابسته به جریان ضعیفتر- از سقیفه خارج شدند. واقعاً نمی دانیم آنها به چه دلیل رفتند!(16) و چیزی که در این زمینه روشنگری کند، در دست نداریم. اینها از سقیفه خود را به مسجد رساندند، اما نمیدانیم چرا به آنجا رفتند!(17) آیا دنبال کسی یا چیزی میگشتند که بتوانند در مقابل ریاست سعد، علم کنند؟ و ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند. در هر صورت در مسجد با جمعی از مهاجران، یعنی قریشیان، برخورد کردند. آنچه در سقیفه گذشته بود، برای این جمع بازگو شد. این گروه مهاجران شاید تنها کسانی بودند که از مدتها قبل به حکومت آینده اندیشیده بودند، برای رسیدن به خلافت یکی پس از دیگری قرار گذاشته و در این زمینه فکر و نقشه داشتند. البته اینکه نقشههایشان چه بود، چندان آگاه نیستیم، اما از سخنانی که بعدها از زبان عمر-خلیفه دوم- خارج شده است، میدانیم که قریشیان حداقل فکر کرده بودند، حیازت مقام نبوت برای تیره بنیهاشم کافی است و مقامات دیگر یعنی خلافت و حکومت بعد از پیامبر(ص) بایستی در میان تیرههای دیگر قریش تقسیم شود.(18) اما مگر اسلام، یک حکومت بود که بتوان آن را به دوران نبوت و دوران خلافت تقسیم کرد و بر اساس آن تصمیم گرفت!؟ بنابراین، سه تن نامبرده به سرعت به سوی سقیفه روانه گشتند و بدان وارد شدند. ورود اینان همه معادلات را در سقیفه بهم ریخت، و بخش ضعیفترِ انصار، یعنی خزرج صغیر و اُوس، قوّت تازه یافتند.
این سه نفر، که سالممولیابیحذیفه و عبدالرحمنبنعوف نیز بعدا به آنها افزوده شدند، به سرعت مدار سخن را در سقیفه به دست گرفتند. عمر میخواست سخن بگوید که ابوبکر او را از این کار بازداشت، و خود در مدح انصار سخن گفت، و آیاتی را که در فضیلت آنها نازل شده بود، قرائت کرد، و کلماتی که پیامبر(ص) در مورد ایشان گفته بود، یاد آور شد.(19) آنگاه در مورد مهاجران سخن گفت که اینان اولین کسانی هستند که خداوند را در روی زمین عبادت کرده و به رسولش ایمان آوردهاند، و آنها وابستگان، خویشاوندان و عشیره پیامبرند(20)؛ پس از همهکس سزاوارتر به تصاحب قدرت بعد از او هستند. جز ظالمان با آنها در این مسأله مقابله و منازعه نخواهند کرد! اما سخنی که معتبرترین مآخذ نقل کردهاند، و اصلیترین حرف ابوبکر نیز بود، این بود که: عرب حکومت غیر قریش را نمیپذیرد؛ زیرا اینان از بهترین نسب و بهترین سرزمین برخوردارند.(21) سپس گفت: بعد از مهاجرینِ اولین، هیچکس مانند شما انصار نیست. پس ما امیران خواهیم بود، و شما وزیران. این آخرین نظر تازهواردان بود. اما چیزی نبود که خزرج آن را بخواهد یا قبول کند. لذا بلافاصله حُباببنمنذِر از خزرجیان در برابر ایشان برخاست، و چنین گفت: ای گروه انصار! زمام قدرت را از دست ندهید؛ زیرا این مردم در سرزمین شمایند، و در سایهی شما زندگی میکنند، و هیچکس نمیتواند بر شما جسارت ورزد، و اختلاف نکنید که «خواسته شما» از بین میرود، و کارتان شکسته خواهد شد. اگر اینان آنچه ما میخواهیم نپذیرند، از ما امیری باشد، و از آنان هم امیری. سخنان ادامه یافت، و اختلاف بالا گرفت. از یک سو میدانیم که عمر بعدها گفته بود: آنگاه که اختلاف زیاد شد، و من از سرانجام آن ترسیدم، به ابوبکر گفتم: دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم. اما قبل از اینکه بتواند دست بیعت با ابوبکر بدهد، بشیربنسعد با عجله خود را به ابوبکر رسانید، و با او بیعت کرد. بدین ترتیب اولین بیعت کننده، رقیب خزرجیِ سعدبنعباده بود. حباب به او گفت: خیلی در قطع رحم کوشش میکنی، آیا به ریاست پسر عموی خود رشگ ورزیدی؟اُوسیان نیز از ترس عقب ماندن به سرعت به بیعت آمدند.(22)
آیا همهی افراد خزرج صغیر و همهی افراد اُوس در بیعت سقیفه بودند؟ مسلماً نه! محققان بعدها تعداد بیعت کنندگان را پنج تن از اهل حلّوعقد دانستهاند. آیا دیگرانی نبودند یا به حساب نیامدند.(23)
در واقع اطلاعات موجود مشکل دارد، همه جوانب امر آشکار نیست، و آن اطلاعاتی که در دست است، به طور دقیق از نظر زمانی روشن نمیباشد. یعنی نمیدانیم فلان سخن دقیقا چه زمانی گفته شده و فلان عمل چه وقت واقع شده است. در هر صورت طبق اطلاعاتی که در دست داریم، در سقیفه بر اساس رقابتی که بین اُوس و خزرج و بین خزرج صغیر و کبیر بود، و در اوج یک هیجان برخاسته از تعصبات قبیلهگی، بیعت با ابوبکر انجام شد.خزرجیان صغیر میدانستند که اگر خزرجیان کبیر به قدرت برسند، آنها برای همیشه از آن بهرهای نخواهند داشت،واُوسیان نیز میدانستند، اگر خزرجیان بهحکومت نایل شوند، چیزی به آنها نخواهند داد و آنها برای همیشه محروم خواهند ماند.
در اینجا بود که بشیر، رییس خزرج صغیر، با ایراد سخنرانی کوتاه اما پر از کلمات زیبا، با ظاهری کاملاً دینی در تقویت جانب مهاجران قریشی، اولین کسی بود که بیعت کرد. بعد از او عمر، ابوعبیده و دیگران بیعت نمودند. در اینجا اُوسیان نیز که در هر صورت خود را بینصیب میدیدند و از سوی دیگر، ریاست رقیبان خود را نمیتوانستند تحمل کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی رییس قبیله در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند: اگر یکبار ولایت امر به دست خزرجیان بیفتد، برای همیشه بر شما برتری یافته و هرگز از این امر برای شما نصیبی قرار نخواهند داد. برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید.(24)
برخاستند و با او بیعت کردند. اینجا دیگر سعد و خزرجیان کبیر شکست خوردند، و اتفاقی که در ابتدای امر در میان انصار به وجود آمده بود، شکسته شد. حاضران از هر سو به بیعت شتاب کردند و سعد در خطرِ زیر دستوپا رفتن قرار گرفت.(25) بدین ترتیب اولین بیعت با افرادی، که تعداد آن را نمیدانیم، انجام شد. گردانندگان سقیفه ابوبکر را پیش انداخته و به سوی مسجد روانه شدند. عمر در پیش روی این جمعیت جلوی ابوبکر هرولهکنان، در حالی که کمربند خود را محکم کرده و دامن به کمر زدهبود، میدوید و فریاد بر میآورد: همه بدانید، مردمان با ابوبکر بیعت کردند. در راه نیز هرکس را میدیدند، گرفته و به نزدیک میآوردند تا دست او را به دست ابوبکر بکشند، و از او بیعت بگیرند.(26) سرانجام جمعیت طرفدار این بیعت به همین شکل به مسجد وارد شدند.
هنوز اهل بیت پیامبر(ص) از کار غسل و کفن ایشان فارغ نشدهبودند که صدای تکبیر از مسجد به گوششان رسید.(27) این تکبیری بود که بیعت کنندگان در مسجد میگفتند، این بیعت که به تناوب انجام میشد تا شب ادامه داشت و ابوبکر بر منبر رسول خدا نشسته بود؛ اما هنوز بسیاری از مردم شهر مدینه به بیعت نیامده بودند.(28)
بیعت عام: تشکیل حکومت
فردا یعنی روز سه شنبه بار دیگر ابوبکر به مسجد آمده و بر منبر رسول خدا(ص)نشست. عمر در کنار آن ایستاده بود، و مردم را به بیعت دعوت میکرد. آن روز مسجد مملو از جمعیت بود. مردم حاضر در مسجد به طور عمومی بیعت کردند، اما به نظر میرسید که مردم مدینه و اصحاب رسول خدا(ص)نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرا مورخان گفتهاند: یک قبیله عربی به نام اسلم که در اطراف مدینه زندگی میکرده است، به مدینه آمده بوده تا آذوقه تهیه کند. عمر بعدها گفتهبود: من با دیدن اسلم به پیروزی اطمینان پیدا کردم(29). حضور اسلم شهر را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم قبایل صحرانشین هرجا میرفتند با هم میرفتند. حال به مدینه آمدهبودند، و در معابر و کوچههای شهر منزل داشتند. مردان این قبیله حداقل بخش بزرگی از مسجد را اشغال کرده بودند(30)، و جمعیتی متشکل از مردم اصلی مدینه «مهاجر و انصار»و مردان قبیله اسلم کار بیعت را تمام کرد. وقتی مسجد به تمامی با ابوبکر بیعت کرد، پیروزی حزب قریشی مسلّم شد، و دولت بعد از پیامبر(ص) برای همیشه به دست قریشیان افتاد.
بر سر راه دولت جدید چند مشکل بزرگ وجود داشت که در آن روزهای ابتدائی دوتای آنها فوریت یافته بود. اول اینکه خاندان پیامبر(ص)، بنی هاشم و جمعی از بزرگان اصحاب که از آنها طرفداری میکردند، حکومت جدید را قبول نداشته و به رسمیت نمیشناختند، و لذا با آن بیعت نمیکردند، و این مخالفت بسیار مهم بود. دوم اینکه سعدبنعباده یعنی رئیس خزرج، که اولین کسی بود که برای بدست آوردن حکومت بعد از پیامبر(ص) قیام کرده بود، بعد از شکست در سقیفه به خانه بازگشته و به سختی با حکومت جدید مخالفت داشت، و مخالفت او قابل اغماض نبود.
امکان حکومت و ادامه آن با این مخالفتها و مخالفتهای دیگری که در راه بود، وجود نداشت. و یا حداقل سهل نبود. حکومت جدید باید به هر شکلی این مشکلات را حل کند. دولت جدید چند روزی سعد را به حال خود واگذاشت، سپس کسی را به نزد او فرستادند که همه مردم و بستگانت بیعت کردهاند، تو هم باید بیائی و بیعت کنی. سعد جواب داد : «تا زمانی که تیری در کمان و شمشیر و نیزهای در دست دارم و میتوانم با شما بجنگم به کمک خانواده و یارانم با شما خواهم جنگید، و دست بیعت به شما نخواهم داد. به خدای سوگند اگر همه در حکومت و زمامداری شما همداستان بشوند، من شما را به رسمیت نمیشناسم و با شما بیعت نمیکنم!» وقتیکه جواب سعد به ابوبکر گفته شد، عمر حضور داشت، و به او گفت : «سعد را رها مکن تا با تو بیعت کند.» اما بشیربنسعد رقیب خزرجی سعد گفت:«او به لجاجت افتاده و با شما بیعت نمیکند. اگرچه جانش را بر سر این کار بگذارد؛ اما کشتن او به سادگی انجام نخواهد شد؛ زیرا او وقتی کشته خواهد شد که تمامی خانواده، فرزندان و گروهی از قبیلهاش با او کشته شوند. او را رها سازید، و به حال خودش واگذار کنید که رها کردنش برای شما زیانی نخواهد داشت؛ زیرا او در این مخالفت یک تن بیش نیست!»
نظر مشورتی بشیر پذیرفته شد. آنها سعد را به حال خودش رها کردند.سعد در هیچ یک از اجتماعاتشان شرکت نمیکرد. در نماز جمعه و جماعت ایشان حاضر نمیشد. در ادای مناسک حج با آنها همراه نبود. تا پایان خلافت ابوبکر وضع به همین منوال گذشت.(31)
در عصر خلافت عمر، روزی سعد با خلیفه در یکی از کوچههای مدینه برخورد کرد. خلیفه به او گفت : این تو نبودی که چنین و چنان میگفتی؟! سعد جواب داد: آری من بودم که آن سخنان را میگفتم. به خدای سوگند که رفیقت را از تو بیشتر دوست میداشتم و از همسایگی تو بیزارم! عمر گفت: هر کس از همسایهای ناخشنود است، محل سکونت خود را عوض میکند. سعد گفت: آری به همسایگی کسی میروم که از تو بهتر باشد. بزودی سعد از مدینه کوچ کرده و راهی دیار شام شد. آنجا قبایل یمن زندگی میکردند و خویشاوندان سعد بودند. بلاذری و دیگر مورخان نوشتهاند: «سعدبنعباده با ابوبکر بیعت نکرده و به شام رفت. عمر کسی را دنبال او به شام فرستاد، به او گفت: سعد را به بیعت دعوت بنما، و به هر نحو ممکن او را به این کار وادار کن. ولی اگر در زیر بار بیعت نرفت، از خدا کمک بگیر و او را بکش! مأمور خلیفه به شام رفت، و در حُوّارین(32)با سعد ملاقات کرده و او را به بیعت دعوت نمود. سعد همچنان بر مواضع خود پافشاری می نمود. فرستاده او را تهدید کرد. سعد جواب داد: حتی اگر جانم هم در خطر باشد تن به بیعت نخواهم داد. فرستاده عمر سرانجام او را در خلوتی یافته و با تیری به عمرش خاتمه داد.»(33) این حادثه در سال پانزدهم یعنی سال سوم خلافت عمر اتفاق افتاد(34)،و عموم مورخان جز چندتن از باز گفتن و افشای آن خودداری کردهاند، و اصولاً چیزی در این زمینه نگفتهاند.
مسئله سعد و مشکل مخالفت او با حکومت قریشیان در ابتدا مسکوت ماند، و سرانجام به این شکل حل شد. اما مسئله مهمتر آن روز این بود که خاندان پیامبر(ص)، بنیهاشم و چندین تن از بزرگان صحابه که در خانه حضرت علی علیهالسلام گرد آمده بودند، از بیعت خودداری میکردند، و بیعت انجام شده را صحیح نمیدانستند. این سختترین مانع بر سر راه دولت جدید بود، و بدون حل آن حکومت معنای درستی نداشت؛ لذا در اولین فرصت ممکن یعنی روز چهارشنبه برای حل آن اقدام کردند. در تاریخ اسلام شاید هیچجا این قدر پنهان کاری اتفاق نیافتاده باشد. مورخان بزرگ در این مورد تنها چند کلمه گفتهاند. بلاذری، اقدم مورخان، در این زمینه می نویسد: «آنگاه که علی(علیهالسلام) از بیعت خودداری کرد، ابوبکر عمر را به نزد علی (علیهالسلام) فرستاد، و دستور داد که به هر شکل ممکن او را برای بیعت بیاورد. عمر به در خانه علی (علیهالسلام) آمد، و در آنجا میان او و علی(علیهالسلام) سخنانی رد و بدل شد.» و ما از ماهیت و چگونگی این سخنان اطلاعی نداریم. بلاذری تنها یک جمله از آن نقل می کند که حضرت علی(علیهالسلام) به عمر گفت:«شیری از پستان خلافت میدوشی که مقداری از آن به خودت برسد! به خدای سوگند! این همه کوشش که امروز برای خلافت ابوبکر از خود نشان میدهی، فقط برای این است که فردا تو را بر دیگران مقدم بدارد.»(35) مورخان در مورد این عبارت بلاذری، که آورده بود که ابوبکر دستور داد که علی (علیهالسلام) را به هر شکل ممکن برای بیعت بیاورد، توضیحات کوتاهی آوردهاند از جمله خود بلاذری میگوید:« ابوبکر کسی را به نزد علی(علیهالسلام) فرستاد تا برای بیعت به نزد او برود، ولی او(علی) آن را نپذیرفت. آنگاه عمر به دنبال این مأموریت آمد، و به همراه خود آتش آورده بود. چون به در خانه رسید، حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) با او در کنار در برخورد کرد، به او گفت:«ای پسر خطاب میبینم که میخواهی درِ خانهی مرا به آتش بسوزانی.» عمر پاسخ داد :«آری این کار را میکنم؛ زیرا این کار دین پدرت را محکمتر خواهد کرد.»(36)
اما طبری آورده است :«عمربنخطاب به درخانه علی(علیهالسلام) آمد. درآن خانه، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران بودند، و اینچنین تهدید کرد: به خدای سوگند یا از خانه بیرون میآئید، و بیعت میکنید، یا اینکه آن را با شما به آتش خواهم کشید.»(37)
در عقدالفرید کمی توضیح بیشتر است، ابن عبدربه نقل می کند: «ابوبکر به عمربنخطاب مأموریت داد که برود و آنها (بنی هاشم و چندتن از صحابه) را از خانهی فاطمه(سلاماللهعلیها) بیرون بیاورد، و به وی گفت: چنانچه زیر بار نرفتند، با آنها مقابله کن. عمر با آتشی که به همراه آورده بود به دنبال مأموریت رفت، و قصد داشت با آن، خانه را آتش بزند.(حضرت)فاطمه(سلاماللهعلیها)چون این وضع را مشاهده کرد و عمر را به آن شکل در کنار خانهاش دید گفت: ای فرزند خطّاب! آیا آمدهای خانهی ما را آتش بزنی! گفت: آری مگر اینکه با امت همراه شوید و بیعت کنید.»(38)
گوشه دیگری از توضیح حادثه در عبارت منسوب به ابنقتیبه نقل شده که درجای دیگر نیامده است:
«ابوبکر گروهی را در هنگام بیعت خویش مشاهده نکرد(و کسانی در بیعت او شرکت نکرده بودند)، آنها همگی نزد علی کرّمالله وجهه جمع بودند. عمر را به نزد آنها فرستاد. عمر به کنار آن خانه رفته و آنان را به بیرون آمدن دعوت کرد؛ ولی آنها از بیرون آمدن امتناع ورزیدند. عمر هیزم خواست، و گفت: به خدائی که جان عمر دردست اوست، سوگند یاد میکنم که از خانه بیرون بیایید، و گرنه خانه را با کسانی که درآن هستند آتش خواهم زد. به او گفته شد: در این خانه فاطمه است. عمر جواب داد:حتی اگر او هم باشد.»(39)
مصادر تاریخی و حتی حدیثی(40) رسمی عالم اسلام از حادثهی هجوم به خانه حضرت علی و زهرا (علیهماالسلام) بیش از این سخن نگفتهاند. بعد از این چه اتفاق افتاده است به درستی نمیدانیم. البته در مآخذ شیعی از حوادث مربوط به ورود به خانه، و آنچه در خانه اتفاق افتاد، و حوادث بعد از آن اطلاعات بیشتری در دست است.
اما در حوادث دو سال و اندی بعد، یعنی در جریان آخرین روزهای عمر خلیفه ابوبکر، وصیتی از او در مصادر رسمی عالم اسلام(41) بجای مانده که نشان میدهد جریان هجوم به خانه، در کنار درِ خانه، پایان نپذیرفته بلکه حوادث به شکلی اسف انگیز ادامه یافته است که خلیفه در آخرین روزهای عمرش از آن اظهار پشیمانی شدید میکند. البته نمیدانیم این اظهار پشیمانی به خاطر شکستی است که دولت خلافت در این عمل تحمل کرده است، یا ندامت از رنجهایی است که برای بیت نبوت ایجاد شده، و از صدماتی است که بر دختر پیامبر(ص) رفتهاست.
طبری نقل میکند: عبدالرحمنبنعوف در آخرین روزهای عمر ابوبکر به نزد او رفته و او را غصهدار میبیند. عبدالرحمن او را دلداری میدهد و از او مدح زیاد میگوید. بعد از آن هم سخنانی میان آن دو رد و بدل میشود و سرانجام ابوبکر میگوید: من بر چیزی از مسائل دنیا تأسف نمیخورم، مگر بر سه چیز که دوست داشتم آنها را ترک گفته بودم... اول اینکه ای کاش من خانه فاطمه(سلاماللهعلیها) را نمیگشودم، و لو اینکه با یک جنگ از آن خانه روبرو میشدم.(42) ابن عبدربه در عقدالفرید نیز به همین عبارت نقل کرده است.(43) یعقوبی همین وصیت را بدینگونه نقل میکند که به عبدالرحمن میگوید: من تأسف بر چیزی از امور دنیا ندارم جز بر سه چیز که انجام دادهام، و ایکاش آنها را انجام نداده بودم. اول اینکه ایکاش من عهدهدار حکومت نمیشدم و آن را به دیگری واگذار میکردم، و من اگر تنها کمک کار بودم، بهتر از این بود که امیر باشم. دوم اینکه ایکاش من خانهی (حضرت) فاطمه(سلاماللهعلیها) را تفتیش نمیکردم و مردان را بدان وارد نمیکردم و لو اینکه در آن بسته شده و علیه من اعلان جنگ میشد.(44)
مسعودی نیز مینویسد:«آنگاه که ابوبکر به ساعات آخر عمر رسید گفت: من بر هیچ چیز از امور دنیا تاسف نمیخورم مگر بر سه چیز که آن را انجام دادهام، و دوست می داشتم که آن را ترک میگفتم ... من دوست می داشتم که خانهی فاطمه(سلاماللهعلیها) را تفتیش نمیکردم بعدهم سخنان بسیار دیگری گفت.»(45)
در هر صورت از این اسناد بیش از این بدست نمیآید،که خانه دختر پیامبر مورد هجوم واقع شده و مردانی با آتش به کنار درآن خانه آمده و سپس به آن وارد شدهاند.تنها مقاومتی که مورخان نقل میکنند بیرون آمدن زبیر با شمشیر و زمین خوردن او سپس از دست دادن شمشیر و دستگیری اوست.
این مهاجمانی که آتش به همراه داشتند، و به خانه دختر پیامبر(ص) حمله بردند، و سرانجام هم با زور بدانجا وارد شدند، با این هدف آمده بودند که حضرت علی (علیهالسلام) و دیگر تحصن کنندگان آن خانه را به بیعت وادار کنند. ما می دانیم امام و یارانش به هیچ وجه قصد مقابله مسلحانه نداشتند. وظیفه امام این بود که بیعت نکند، و این بیعت نکردن اگرچه ظاهراً یک عمل سیاسی محض، به معنای عدم قبول حکومت وقت و مخالفت با آن بود، اما روح خالص مذهبی داشت. یعنی برای نشان دادن نادرستی و عدم مشروعیت آن دولت بود. امام به عنوان عالم امت، در مقابل هر نوع تغییر و انحراف، به ویژه وقتی نام دین و مذهب به خود گرفته بود مسئولیت داشت، و نتیجه هرچه که باشد، باید بایستد و اعلام مخالفت کند، و نادرستی آن را نشان بدهد.
جوهری مورخ کهن و معتبر مکتب خلافت، حوادث را به روشنی بیشتری تصویر کرده است.
«ابوبکر گفت : ای عمر! خالدبنولید کجاست؟ عمر جواب داد: او همین جاست. ابوبکر گفت: بروید علی و زبیر را به نزد من بیاورید. عمر و خالد رفتند. عمر به داخل خانه(حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام) وارد شد. در درون خانه افراد زیادی بودند. از اصحاب مقداد بود، هاشمیان همه حضور داشتند. اول زبیر را گرفت، و با فشار به بیرون خانه هل داد، و به خالد و مردانی که ابوبکر به کمک ایشان فرستاده بود سپرد. بعد به علی گفت: بر خیز و به بیعت برو. علی اعتنایی نکرد. عمر دست او را گرفت، باز بدو گفت: بایست(باید به مسجد بروی و بیعت کنی). این بار نیز علی از برخاستن و حرکت خودداری ورزید. عمر این جا علی را به بغل گرفت و همچون زبیر با زور و فشار به دم در آورد، و در آنجا به خالد و همراهان او واگذار کرد. آنگاه او در خانه با کمک مردانی که در بیرون خانه جمع شده بودند با فشار شدید(46) آن دو را به مسجد بردند. مردم معمولی شهر در کوچهها جمع شده بودند و شاهد و ناظر حوادث بودند... و تنها (حضرت) فاطمه آنگاه که این وضع را مشاهده کرد به کنار در آمده و فریاد برآورد: ای ابوبکر چه زود به اهل بیت پیامبر(ص) هجوم آوردید! به خدا قسم! تا آخر عُمْر با عُمَر سخن نخواهم گفت.»(47)
جوهری در نقل دیگر از عمربن شُبّه صاحب کتاب معتبر و کهن «تاریخ المدینة المنوّرة» می آورد: « عمر، درحالی که یقه لباس (حضرت) علی و زبیر را گرفته بود، آن دو را، با فشار شدید، از خانه بیرون آورد و به نزد ابوبکر برای بیعت بُرد.»(48) و در روایت دیگر از همو نقل میکند: « عمر با جمعی که در میان آنها اُسیدبنحُضیر و سلمهبنسلامهبنقریش نیز بودند، با زور به خانه وارد شدند. فاطمه فریاد کرد و آنها را به خداوند سوگند داد...سپس عمر آن دو را از خانه خارج ساخته و با فشار به مسجد برد که بیعت کنند.»(49) نقلها کمی با هم اختلاف دارند، اما اصل مسئله در همه نقلها تکرار میشود، و یکسان است.
بدین شکل و شاید هم به شکلی بدتر و فجیعتر-که تاریخ از باز گفتن آن خودداری کرده است- امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) به مسجد آورده شد تا با ابوبکر بیعت کند؛ اما چنانکه اشارت رفت امام بایستی در برابر این انحراف موضعگیری روشنی داشته باشد، و آن را به صورت علنی و آشکار نفی کند. دولت خلفاء هم چنانکه در حادثه سعد دیدیم، و در نمونههای دیگر هم در تاریخ ثبت شده است(50)، نمیتوانست آن را تحمل کند، و نمیتوانست ببیند در جامعه کسانی آن هم در شأن و شخصیت حضرت علی (علیهالسلام) و اصحاب و یارانش بیعت نکردهاند، و حکومت موجود را نمیپذیرند. بنابراین عکسالعمل شدیدی از آن انتظار میرفت.
در آن روز راههایی که در برابر آن حضرت وجود داشت، دو راه بیش نبود؛ یا بایستی بیعت کند، و حکومت پدید آمده را بپذیرد، و یا تن به خطر بدهد ، و جان بر سر اینکار بگذارد. او خطر را ترجیح میداد، و بنابراین تاریخ چنین بیعتی را ثبت نکرد، بلکه با همه دروغهایی که آن را پر کرده است، معتبرترین اسناد از عدم بیعت آن حضرت خبر میدهند، و نزدیکترین افراد به حزب قرشی حاکم اقرار میکنند که در آن شرایط امیرالمؤمنی علی بیعت نکرده است.(51)
به نقل جوهری باز میگردیم. هنگامیکه حضرت علی (علیهالسلام) را به زور و عنف به مسجد میبردند، میفرمود: من بنده خدا و برادر رسولخدا هستم! کسی به این حرف ها گوش نمیداد. به هر صورت ایشان را تا پای منبری که بر فراز آن ابوبکر نشسته بود آوردند، و از او بیعت خواستند. آن حضرت فرمودند: «من به حکومت از شما سزاوارترم، با شما بیعت نخواهم کرد، و این شمایید که باید با من بیعت کنید. شما این حکومت را به دلیل خویشاوندی با پیامبر از انصار گرفتید، و آنها هم به همین دلیل آن را در اختیار شما قرار دادند. اینک من هم به همان دلیل که شما در برابر انصار بکار بردید، استدلال میکنم. پس اگر از خدا ترسی بهدل دارید، و از هوی و هوس پیروی نمیکنید، انصاف را در مورد ما اهل بیت مراعات کنید. حق ما را در حکومت به رسمیت بشناسید، و گرنه(دیری نمیگذرد که) عاقبتِ بدِ این ستم که بر ما روا داشتهاید، گریبان شما را خواهد گرفت.»
عمر گفت: رهایت نمیکنیم مگر اینکه بیعت کنی. (حضرت) علی (علیهالسلام) پاسخ داد: «ای عمر شیری را میدوشی که بخشی از آن به تو خواهد رسید. اساس حکومت او را محکم گردان تا فردا آن را به تو تحویل بدهد. به خدای سوگند! نه سخن تو را میپذیرم، و نه از او پیروی میکنم.»(52)
در اینجا لازم میبینیم که اضافهای را از تاریخالخلفاء منسوب به ابنقتیبه نقل کنیم. او مینویسد: «بعد از اینکه امام را به بیعت دعوت کردند، فرمود: اگر این کار را نکنم چه خواهید کرد؟ در جواب گفتند: قسم به آن خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را میزنیم! امام فرمود: آن وقت گردن کسی را زدهاید که بنده خدا و برادر رسول خداست. عمر گفت: بنده خدا بودن آری؛ اما برادر رسول خدا نه! در این میانه ابوبکر ساکت بود، و سخنی نمیگفت. عمر به او رو کرده و گفت: چرا در مورد او دستوری نمیدهی؟ ابوبکر گفت: «تا مادامی که فاطمه در کنار اوست، او را به کاری اکراه نخواهم کرد.»در اینجا امام که از دست آنها رهایی یافته بود، به قبر پیامبر(ص) پناه برده، در حالی که از چشمان اشک میریخت، به صدای بلند میگفت: «یابن اُم إنّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی».(53)
باز به سخن جوهری باز میگردیم. بعد از اینکه امام امتناع خود را از بیعت اعلام کرد، ابوعبیده جرّاح نفر سوم از اعضای اصلی حزب حاکم گفت: ای ابوالحسن، تو جوانی و اینان پیر مردان از خویشان قریشی تو هستند، تو نه تجربه ایشان را داری، و نه به اندازهی آنها از تسلط و آشنایی بر امور برخوردار هستی. من ابوبکر را برای عهدهداری حکومت از تو آشناتر و تواناتر میبینم، و تحمل او را در مقابل مشکلات آن از تو بیشتر میدانم. اما اگر بمانی و عمر تو دراز شود، هم از نظر فضیلت و هم از لحاظ خویشاوندیت با پیامبر(ص) و هم از جهت پیشقدمی در اسلام و زحمت و کوششی که در راه استواری دین کشیدهای، از همگان در احراز این مقام شایستهتر خواهی بود.
علی (علیهالسلام) گفت:
«ای گروه مهاجران، خداوند را در نظر بگیرید و حکومت و فرمانروایی را از خانهی محمد(ص) به خانهها و قبیلههای خود مَبرید و خانوادهاش را از مقام و منزلتی که برخوردارند( و باید داشته باشند)، بر کنار مدارید و حقش را پایمال مکنید. به خدا سوگند، ای مهاجران، ما اهل بیت پیامبر(ص)-مادام که در میان ما تلاوت کنندهی قرآن و دانا به امور دین و آشنا به سنت پیامبر(ص)، و آگاه به امور رعیت وجود داشته باشد، برای به دست گرفتن زمام امور این امت از شما سزاوارتریم. به خدا سوگند که همه این نشانهها در ما جمع است. پس، از هوای نفستان پیروی مکنید که قدم به قدم از مسیر حق دورتر خواهید شد.»
بشیربنسعد، با شنیدن سخنان امام(ع)، رو به آن حضرت کرد و گفت: اگر انصار پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند، این سخنان را از تو شنیده بودند، در پذیرش حکومت و فرمانروایی تو، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمیکردند؛ اما چه میتوان کرد که آنان با ابوبکر بیعت کردهاند و کار از کار گذشته است!
در هر صورت کوشش اصحاب حکومت به جایی نرسید و امام بیعت نکرده به خانهی خود بازگشت.(54)
بزرگترین شخصیت در آن روزگار
 
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]
صفحات پیشنهادی
آیت الله صافی گلپایگانی: مواضع حضرت فاطمه(س) در هر فرصتی بیان شود
آیت الله صافی گلپایگانی مواضع حضرت فاطمه س در هر فرصتی بیان شود تهران - ایرنا - آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی از دانشمندان و سخنرانان خواستند تا مواضع فاطمه زهرا س در عبادت سیره علم حکمت و زهد را در هر فرصت مناسبی بیان کنند به گزارش خبرنگار معارف ایرنا از پایگاهآیتالله طبسی در همایش «فاطمیه و فرصتهای تبلیغ»: روضهای که پیامبر(ص) برای فاطمه(س) خواند/شیعه ماحص
آیتالله طبسی در همایش فاطمیه و فرصتهای تبلیغ روضهای که پیامبر ص برای فاطمه س خواند شیعه ماحصل اشک زهرا س و صبر علی ع استاستاد خارج حوزه علمیه قم با اشاره به اینکه اولین روضهخوان زهرا س پیامبر ص بوده است افزود حضرت فاطمه س مرز حق و باطل را روشن کرد در واقع میتوان گدر درس اخلاق مطرح شد چرا وجود پیامبر(ص) مشروط به خلقت فاطمه(س) است+پاسخ آیتالله قرهی
در درس اخلاق مطرح شدچرا وجود پیامبر ص مشروط به خلقت فاطمه س است پاسخ آیتالله قرهیخدای متعال به پیامبر ص بیان میفرماید اگر علی ع نبود تو نبودی و اگر فاطمه س نبود شما دو نفر هم نبودید چطور است که پیامبر بیان میفرمایند فداها أبوها اصلاً أمّ ابیها چیست به گزارش خبرگزنگاهي گذرا به شخصيت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
نگاهي گذرا به شخصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها شناخت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها چونان معرفت قرآن کريم مشروط به طهارت از لَوْث حس و خيال و رَوث وهم و گمان و فَرث تمثيل و تشبيه و دَم مفهوم و ذهن است به گزارش سرویس دینی جام نیوز يادداشت ذيل از دفتر آيتاللهیک وصیتنامه منتشرنشده از آیت الله هاشمی رفسنجانی
یک وصیتنامه منتشرنشده از آیت الله هاشمی رفسنجانی متن این وصیتنامه که قبل از عملیات خیبر تنظیم شده به شرح زیر است آیتالله هاشمی رفسنجانی سال ۶۲ و قبل از عزیمت به مناطق جنگی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا وصیتنامه خود را تنظیم کرد متن این وصیتنامه که قبل از عملیات خیبر تناعلام جلسات سخنراني آیت الله جاودان در فاطميه اول
دین و اندیشه اعلام جلسات سخنراني آیت الله جاودان در فاطميه اول جلسات سخنراني آیت الله محمدعلی جاودان در فاطميه اول اعلام شد به گزارش خبرگزاری مهر جلسات سخنراني آیت الله محمدعلی جاودان در فاطميه اول به شرح زیر مي باشد 1- جمعه 23 اسفندماه بعد از نماز مغرب و عشاشرح خطبه حضرت زهرا(س) از آيت الله ميرزا خليل كمره اي منتشر شد
دین و اندیشه شرح خطبه حضرت زهرا س از آيت الله ميرزا خليل كمره اي منتشر شد در آستانه ايام شهادت حضرت صديقه طاهره حضرت فاطمه زهرا س كتاب ملكه اسلام شرح خطبه فدكيه و خطبه در جمع زنان مدينه منتشر شد به گزارش خبرگزاری مهر امید خاکی مدير روابط عمومي مؤسسه دارالعرفان با اعلاسخنان مهم آیت الله وحید خراسانی درباره منزلت حضرت زهرا و ایام فاطمیه
در درس خارج بیان شد سخنان مهم آیت الله وحید خراسانی درباره منزلت حضرت زهرا و ایام فاطمیه خبرگزاری رسا ـ حضرت آیتالله وحید خراسانی وظیفه طلاب و علمای حوزه علمیه را در شناساندن حضرت زهرا س و برپایی مراسم سوگواری در ایام فاطمیه سنگین ارزیابی کرد و گفت علما و طلاب به مردم بفهماننحضرت آیت الله شبیری زنجانی؛ زندگی علمی
حضرت آیت الله شبیری زنجانی زندگی علمی تهران - ایرنا - خورشید از انتهای مشرق تاریکی شب را کنار زده و برق بوسه هایش بر گنبد طلایی حرم هر لحظه بیشتر می شد که سید احمد به سوی حرم گام بر می داشت سید اهل زنجان بود او دوره های مقدمات و سطوح درس حوزه را در زادگاهش به پایان رسانده ونگاهی به عقاید موسس اخوان المسلمین از زنان تا سیاست حسن البنا چون سیدجمال خود را سلفی میخواند/رابطه البنا و آ
نگاهی به عقاید موسس اخوان المسلمین از زنان تا سیاستحسن البنا چون سیدجمال خود را سلفی میخواند رابطه البنا و آیتالله کاشانینخستین کسی که کلمه سلفی را رسانهای و جهانی کرد سیدجمال الدین اسدآبادی است امام حسن البناء نیز با تاثیر از وی میگفت نحن سلفیون اما معنای سلفیگری در اندیشهآیتالله تحریری بیان کرد خداوند چگونه حضرت زهرا(س) را امتحان کرد؟
آیتالله تحریری بیان کردخداوند چگونه حضرت زهرا س را امتحان کرد استاد حوزه علمیه گفت بالاترین امتحان صدیقه طاهره س پذیرش ولایت امیرالمؤمنین ع و امامت آن حضرت بعد از نبی اکرم ص است به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس حجت الاسلام و المسلمین استاد محمدباقر تحریری استاد حوزوقتی حضرت آیتالله خامنهای دلگیر میشوند چه میکنند/کتابی که رهبری دو روزه مطالعه کردند
وقتی حضرت آیتالله خامنهای دلگیر میشوند چه میکنند کتابی که رهبری دو روزه مطالعه کردند مقام معظم رهبری در شروع کار من در بنیاد شهید سفارش کردند که فلانی حتما سعی کنید اسراری که در سینههای والدین شهداست را ضبط کنید قبل از اینکه این عزیزان از دست بروند به گزارش نامه نیوز نشستحضرت آیت الله ملکوتی در بیمارستان بستری شد/ انتقال به تهران
حضرت آیت الله ملکوتی در بیمارستان بستری شد انتقال به تهران حضرت آیت الله ملکوتی از شاگردان برجسته امام خمینی ره که نقش موثری در جریان مبارزات قبل از انقلاب ایفا کرد از اولین اعضای جامعه مدرسین و مجلس خبرگان و اکنون از مراجع تقلید و اساتید برجسته حوزه علمیه قم بشمار می رود &در پیام آیتالله سبحانی به همایش بانوان قرآنپژوه مطرح شد آرزوی پیامبر درباره سوره «یس»/ قرآن امان ا
در پیام آیتالله سبحانی به همایش بانوان قرآنپژوه مطرح شدآرزوی پیامبر درباره سوره یس قرآن امان استآیتالله سبحانی در پیامی به همایش بانوان قرآنپژوه ضمن اشاره به آرزوی پیامبر درباره سوره مبارکه یس گفت بهرهمندی از قرآن حتی اندکش سبب در امان ماندن از آسیبهای دنیاست به گزارش خبحضرت فاطمه (سلام الله علیها) سرور زنان عالم
حضرت فاطمه سلام الله علیها سرور زنان عالم رسول خدا مى فرمايند دخترم فاطمه عليهاالسلام ذاتاً و از جهت خانواده و حسب و نسب بهترين انسان روى زمين است به گزارش سرویس دینی جام نیوز اينكه فاطمه زهرا عليهاالسلام برترين زن جهان هستى است و در پيشگاه خدا و بهشتبرين بوصیت نامه آیت الله هاشمی منتشر شد
وصیت نامه آیت الله هاشمی منتشر شد هاشمیرفسنجانی در نخستین تجربه فرماندهی جنگ خود و پیش از حرکت به جبهه برای فرماندهی عملیات خیبر وصیتنامهای نوشت به گزارش سرویس گیشه جام نیوز عملیات خیبر نخستین عملیات آبی ـ خاکی و نخستین تجربه فرماندهی جنگ حجتالاسلام هاشمی رفسنجامام جمعه پلدختر:حرمت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در نوروز حفظ شود
امام جمعه پلدختر حرمت شهادت حضرت فاطمه زهرا س در نوروز حفظ شود پلدختر – ایرنا- امام جمعه پلدختر گفت حرمت شهادت و عزای حضرت فاطمه زهرا س در ایام نوروز حفظ شود به گزارش خبرنگار ایرنا حجت الاسلام علی محمد لروند روز یک شنبه در جلسه شورای فرهنگ عمومی شهرستان پلدختر بر حفظ و-
گوناگون
پربازدیدترینها