واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
مردم شهر، خيابانها، درختان،...ليلا را ببخشيد + عکس مردم شهر، خيابانها، درختان، تيرهاي برق، جويهاي آب و چمنهاي پارک، ليلا را ببخشيد. دوسال از روزها و شبهاي زندگي تاريکش با آسيب رساندن به شما گذشت. او با جمع کردن ته سيگارهاي شهر از همه پايتخت نشينان عذرخواهي کرد
اين گزارش روايت زندگي مادر جواني است که بعد از 2سال کارتنخوابي از همه شهر عذر خواهي کرد .مردم شهر، خيابانها، درختان، تيرهاي برق، جويهاي آب و چمنهاي پارک، ليلا را ببخشيد. دوسال از روزها و شبهاي زندگي تاريکش با آسيب رساندن به شما گذشت. او با جمع کردن ته سيگارهاي شهر از همه پايتخت نشينان عذرخواهي کرد
او چهاردهمين ماه پاک شدن از همه آلودگيها را جشن گرفت. 28 بهار را پشت سر گذاشته است اما چهرهاش حکايت از سالها درد و رنج دارد. داستان زندگي ليلا يک داستان واقعي است، داستان زني که پشت پا به همه خوشبختيها زد و با شکست در زندگي از سوي خانواده طرد شد. شايد بارها او را در حالي که کودکش را در آغوش گرفته بود در گوشهاي از پارک يا خرابهاي ديده باشيم. کسي که دو سال طعم کارتن خوابي و اعتياد را چشيد ولي هيچ وقت حاضر نشد فرزندش را رها کند. يک سال قبل وقتي با مؤسسه طلوع بينشانها آشنا شد فهميد که ميتوان از اين منجلاب بيرون آمد؛ ايمانش را تقويت کرد و توانست اعتياد را که ريشه در وجودش انداخته بود رها کرده و امروز همراه با پسرش در خانهاي که تنها يک اتاق دارد زندگي آرامي را آغاز کند. ليلا صبح سهشنبه به همراه کساني که روزگاري مانند او کارتن خواب بوده و اسير اعتياد شده بودند با پاک کردن معابر شهر از وجود ته سيگارها از همه شهر عذرخواهي کرد.ليلا که اين روزها براي نخستين عيد پاک بودن آماده ميشود داستان زندگياش را اينگونه ورق زد: 14 سالم بود که با مردي بسيار خوب و متين ازدواج کردم. همراه پدر و مادر و برادرم در شهرستان زندگي ميکرديم. برادرم اعتياد داشت و من بخوبي با مواد مخدر آشنا بودم و ميديدم که برادرم چگونه آتش به زندگي ما زده است. همسرم مديرعامل شرکت بود و زندگي خوبي هم برايم فراهم کرده بود، اما بعد از يکسال انگار که خوشي زير دلم زده بود بناي ناسازگاري گذاشتم. ويروس اعتياد در دلم ريشه زده بود و احساس ميکردم علاقهاي به همسرم ندارم. خانوادهام بشدت با جدايي ما مخالفت کردند و پدرم گفت دختر از خانه پدري با چادر سفيد بيرون ميرود و با کفن سفيد برميگردد. با شنيدن اين جمله فهميدم ديگر جايگاهي در خانه پدريام ندارم. با اصرار زياد و با وجود مخالفت همسرم از او جدا شدم و به حاشيه تهران آمدم. مدتي به تنهايي در کرج زندگي ميکردم تا اينکه با مردي آشنا شدم که در کار خريد و فروش مواد مخدر بود. احساس ميکردم مرد ايده آل زندگيام را پيدا کرده ام. اما سراب خوشبختيام خيلي زود از بين رفت و چند ماه بعد درحالي که پسرم را باردار بودم همسرم به خاطر فروش مواد مخدر دستگير و به زندان محکوم شد. آن روز متوجه شدم که همسرم علاوه بر خريد و فروش مواد مخدر مصرفکننده هم هست. من مانده بودم و نوزادي که در شکمم بود. بعد از به دنيا آمدن پسرم وضعيت زندگيام هر روز بدتر ميشد تا اينکه به دام اعتياد افتادم. هر روز در زندگي پسرفت ميکردم و مقدار مواد مخدر مصرفيام هر روز بيشتر ميشد و براي تأمين مواد مخدر ناچار شدم مواد بفروشم.روزهاي تاريکزن وقتي به اينجا رسيد آهي کشيد و ادامه داد: «همه زندگيام به پاي اعتياد دود شد. همسرم به زندان طولاني مدت محکوم شد و من هم غيابي از او طلاق گرفتم. چند سال بعد هم خودم به جرم فروش مواد مخدر دستگير و 13 ماه زنداني شدم. پس از آزادي دوباره به مواد مخدر کشيده شدم و هر نوع موادي که بهدست ميآوردم مصرف ميکردم. زمان خماري پسرم تنها کسي بود که با همان زبان شيرين کودکانه برايم حرف ميزد و فکر ميکرد که از خستگي نميتوانم روي پاهايم بايستم. بيپولي خيلي رنجم ميداد و به همين خاطر پول وديعه خانه را گرفتم و با آن پول خريد مواد مخدر مصرفيام را ميدادم. ديگر جايي براي زندگي نداشتم و کسي هم حاضر نبود به يک زن معتاد و کودکش خانه اجاره بدهد. آواره کوچه و خيابانها شدم. شبها در پارکهاي سرآسياب کرج به همراه پسرم روي کارتن ميخوابيدم و روزها در خرابهها در چادر کهنهاي زندگي ميکرديم. اما سختترين روزهاي زندگيام زمستانهاي سرد بود. من به خاطر مصرف مواد سرما را احساس نميکردم اما پسر 6 سالهام بشدت از سرما ميلرزيد. وقتي او را ميديدم از خودم بدم ميآمد. من مادر خوبي نبودم. به سختي چوب و تنههاي درخت را جمع ميکردم و با آتش زدن آنها بدن پسرم را گرم ميکردم. او خيلي بيشتر از سنش ميفهميد و هيچگاه لب به گلايه باز نکرد. دوسالي که کارتن خواب بودم هيچ وقت به رها کردن پسرم فکر نکردم. او پاره تن من و تنها بهانهاي بود که باعث ميشد به زندگي تاريکم ادامه بدهم. من درسهاي زيادي از پسرم گرفتم. آرزويم اين است که او براي خودش مرد موفقي باشد.»وي ادامه داد: «براي تأمين هزينهها دست به کار عجيبي زدم. با دزدي خرج زندگي خودم و پسرم را بهدست ميآوردم اما با اين تفاوت که عهد کرده بودم از کسي دزدي نکنم. با پوشيدن لباس پسرانه شبها از تير برق بالا ميرفتم و با بريدن کابلهاي فشار قوي برق آنها را ميفروختم.»طلوع خورشيد در زندگييک سال قبل فرشتهاي ليلا را از منجلابي که در آن گرفتار بود بيرون کشيد. سارا دختري که سالها طعم تلخ اعتياد و کارتن خوابي را تجربه کرده بود او را با مرکز طلوع بينشانها آشنا کرد. مرکزي که همه مانند او يک درد مشترک داشتند. سارا با يکي از کارتنخوابهايي که با کنار گذاشتن اعتياد به يکي از افراد مؤثر و پرکار اين مرکز تبديل شده بود پيوند زناشويي بست. ليلا از روزي که خورشيد به زندگي تاريکش تابيد اينگونه گفت: «سارا تنها دوستي بود که من را از اين وضع نجات داد. از طريق او با اين مرکز آشنا شدم و با ارادهاي که آنها به من دادند و تلاش زياد توانستم اعتيادم را کنار بگذارم. روزي که پاک شدم احساس کردم زندگي خيلي زيباست و من ميتوانم زيبا زندگي کنم. فهميدم که چند سال از روزهاي خوب زندگيام به تباهي سپري شده است و به خودم، پسرم و شهري که در آن زندگي ميکنم آسيب زده ام. امروز 14 ماه است که پاک هستم و در اتاق اجارهاي در گوشهاي از اين شهر زندگي ميکنم. پسرم کلاس دوم ابتدايي است و هر روز به شوق بازگشت او از مدرسه در خانه لحظه شماري ميکنم.وي ادامه داد: «هميشه به دنبال فرصتي بودم که براي آسيبهايي که به شهر و مردم آن به خاطر سرقت و اعتيادم وارد کردهام از همه عذرخواهي کنم. وقتي شنيدم قرار است از تجريش تا چهار راه وليعصر کارتن خوابهاي تهران که پاک شدهاند ته سيگارهاي معابر را پاک کنند براي انجام اين کار داوطلب شدم. دوست داشتم فرياد بزنم و از همه کساني که از کنارم عبور ميکنند بخواهم که من را ببخشند. از درختان شهر که روزگاري مجبور بودم به خاطر فرار از سرما و گرم نگه داشتن پسرم شاخههاي آنها را بسوزانم عذرخواهي کنم. از مردمي که به خاطر سرقتهاي من مجبور شدند چند ساعتي را در خاموشي سپري کنند عذرخواهي کنم. اميدوارم همه من را ببخشند.»امروز همه آن کابوسها به پايان رسيده است. چندي قبل مستندسازي براي به تصوير کشيدن زندگي کارتن خوابها از پسرم خواست تا در سکانسي از اين فيلم در منطقه بياباني آزادگان بازي کند. وقتي به آنجا رسيديم پسرم با ديدن بيابان به زمين نشست و گريه کرد. ميگفت با ديدن اين منطقه همه خاطرههاي تلخي که همراه با من در کارتن خوابي بر او گذشته برايش زنده شده است. روزهايي که من را به کمپ ترک اعتياد ميبردند و چادرهايي که در کمپ برپا شده بود خاطرات سياهي است که هنوز از ذهن پسرم پاک نشده است. همه تلاشم اين است که بتوانم از اين پس با خاطرات شيرين روزهاي سياه گذشته را براي هميشه پاک کنم شبکه ايران
پنجشنبه 22 اسفند 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]