تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترها بزرگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803625706




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اندر حکايت حادثه عظيم «توزيع سبد کالا» و دخترکي ظريف که از شهر تهران مي‌گذشت


واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری موج:


۲۱ اسفند ۱۳۹۲ (۹:۴۶ق.ظ)
اندر حکايت حادثه عظيم «توزيع سبد کالا» و دخترکي ظريف که از شهر تهران مي‌گذشت گروه فرهنگي
به گزارش طناز اين روايت در خبرگزاري موج، روزي روزگاري نه چندان دور از حال و روزگار ما، يعني درست همين چند ماه گذشته، حادثه اي به غايت شگرف و غوغا برانگيز در شهر تهران و نيز، ديگر شهرهاي ايران زمين اتفاق افتاد.
معجزه ي توزيع سبدي مملو از نعمت هاي بي بديل خداوندي؛ سبدي که از فرط پري و رنگارنگي و مرغوبيت کالاهايش پهلو به مائده ي آسماني عيسي(ع) زده و کم مانده بود گوي سبقت از يد بيضا و عصاي معجزه‌گر موسي(ع) نيز بربايد...!

روزي دخترکي ظريف از شهر مي‌گذشت
ديد مردماني هراسان و عجول و دست پاچه و ذوق زده، صف بر صف، پشت در برخي از فروشگاه‌هاي مواد غذايي ايستاده اند.
گاه پيرزني خوش تيپ و چتر به دست با غرولند به جوانک سر به هواي داخل صف که شيطنت مي‌کرد و جاي او را نيز تنگ، طعنه مي زد که:
«نداني که برتر، مقام تو نيست
فروتر نشين يا برو يا بايست!»
گاه زني جوان با موبايلي شيک و سفيد رنگ شرح ماوقع را براي دوستان عزيزتر از جانش حکايت مي‌نمود و گاه مردي با پشتکار فراوان و مثال زدني تلاش مي‌کرد با لطايف الحيل از منتهي اليه صف خود را بر سرداران و پيش قراولان معرکه برساند.
لابه لاي اين جماعت شيک پوش بي خيال و خوش و خرم، جماعتي ديگر هم بودند که از فرط بخت برگشتگي يک دندان در دهان نداشتند و شکم ها برکمر چسبيده و رنگ از رخسارهاي شان پريده و منتظر که خواجگان صاحب فروشگاه کي از در به درآيند و آنها را به نوايي برسانند...
القصه؛ دخترک ظريف داستان، هاج و واج و انگشت حيرت به دهان از محشر کبراي پديدآمده ناگهان چشمش به روزنامه فروشي چند قدم آن طرف تر از جمعيت افتاد و جلو رفت و ديد بعله...
عجب روزنامه‌هايي و عجب تيترهاي درشت دندانه داري! برخي از بزرگان مجلس‌نشين مملکت همه از پيدايش واقعه اي، سخت ناراضي و نالانند و فرياد و فغان به افلاک رسانده؛
«يکي بي‌خود از خشمناکي چو مست
يکي بر زمين مي زند هر دو دست...»
و آن يکي ديگر با شيوه اي جانگداز آن چنانکه دل در بطن سنگ آب مي شد، نعره مي‌زد که:
اين گداپروري است اي صنم شيرين‌کار...!
سرتان را درد نياورم... در همين هنگام، يک مرتبه درهاي رحمت و نعمت به روي مردمان خوشحال و بدحال داستان ما باز شد و سيل جمعيت که به مَثَل مانند سيل و توفان نوح (ع) همه چيز را از بيخ وبن مي‌کند، وارد فروشگاه شد.
دخترک ظريف هاج و واج تر از رهگذري پرسيد: اينجا چه خبر است و اينها درچه کارند؟!
رهگذرگفت: معجزه‌اي عظيم براي مردمان فقير و تنگدست ايراني اتفاق افتاده؛ گويا روزي طلب ناکرده اينجا مي‌دهند...!
هنوز دقايقي از صحبت رهگذر نگذشته بودکه جيغ و فرياد و آه از نهاد مرد و زن و پير و جوان داخل فروشگاه برخاست.چنان ولوله اي برپاشد که قيامت کبري پيش آن به گريه ي کودکي خرد در پستويي تنگ مي‌مانست!
و بعد طبق طبق، فحش و ناسزا و نفرين و گله بود که همراه نايلون مائده‌هاي زميني از فروشگاه خارج مي‌شد...
مردمان خوش‌احوالِ ثروتمند با دستان پر به خانه هاي‌شان مي رفتند و جماعت بي‌دندان ِ‌کهنه پوش ِتنگدست، نااميد و دست از پا درازتر به خانه‌هاي شان باز مي‌گشتند که چه؟
سبد کالا به ايشان تعلق نگرفته است!!
دخترک ظريف‌کم مانده بود از تعجب و ترس، پس بيافتد...به ناچار درگوشه اي خزيد تا از حمله و زد و خورد و پرخاش قوم کالا بگير و کالا نگير در امان بماند و جان سالم از مهلکه بيرون ببرد...
***
صبح روز بعد، ظريف قصه ي ما در مشاهدات خود را در خبرگزاري موج اين گونه نوشت:
عزيزان خواننده به سلامت باشند
اندرحکايت حادثه ي عظيم توزيع سبد کالا؛ آمدند و کندند و سوختند و برخي بردند و برخي نبردند! و رفتند.

والسلام

نگارنده: دخترک














این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبرگزاری موج]
[مشاهده در: www.mojnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن