تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):روزه‏دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه‏اش به چه كارش خواهد آمد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833868137




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دختر 6 ساله ناجی پدرش شد/ماجرای پسر پولداری که از 13 سالگی خانه مجردی داشت


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران:
دختر 6 ساله ناجی پدرش شد/ماجرای پسر پولداری که از 13 سالگی خانه مجردی داشت
"ستایش" دختر 6 ساله توانست با دستان کوچک و دل مهربان خود پدرش را از مرگ تدریجی نجات دهد و به زندگی بازگرداند.


به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، امروز همان روزی است که "مرد مغرور زمانه" به دستان پر مهر دخترش رام شد و بر روی زمین به آرامی قدم نهاد.
 
امروز درست 17 سال و 6 ماه و 3 روز می‌شود که مرد مغرور زمانه طعم شیرین زندگی را زیر پوست خود حس می‌کند. امروز پدر آغوشش فقط به دخترش تعلق دارد.
 
امروز لبخندی به گوش می‌رسد که در میان خنده‌های زنان و دختران گم شده بود. میان رقص نور، رقص دختران و رقص سایه‌هایی که خبر از مرگ روح می‌دادند.
 
امروز پدر "ستایش" زندگی‌اش را ستایش می‌کند که با یک جمله‌ ساده، جمله‌ای عاری از هرگونه تملق و فریب روزنه نوری را در میان انبوه تاریکی به او نشان داد تا راهش را پیدا کند.
 
حمید 13 ساله بود پسری باهوش و باادب و خوش‌اخلاق. هیچ کس بر خوب بودن حمید شک نداشت و پدر و مادرش برای راحتی فرزندشان یک طبقه از آپارتمانشان را به او دادند تا نوجوان 13 ساله از همان دوران زندگی استقلال را درک کند و مرد بار بیاید.
 
البته پدر و مادر دلسوز از هیچ چیزی برای فرزندشان دریغ نمی‌کردند و هرگز نمی‌گذاشتند عقده‌ای در زندگی داشته باشد، پدر و مادر آنقدر به او اطمینان داشتند که بزرگترین آرزو‌ها را برای فرزندشان در سر می‌پروراندند.
 
در و دیوار خانه، یخچال همیشه پر، تمام امکانات رفاهی و همه چیز‌ها پس از مدتی کوتاه برای حمید شد یک "رنگ ساده" که اصلا جذاب نبود. او می‌خواست لذت ببرد اما نه با "پول" ، می‌خواست محبت ببینید اما نه از "کامپوتر"، او می‌خواست مورد توجه قرار بگیرد اما نه به "دروغ". . . . ، و شاید همین شد که حمید جای دوست و دوستان را در کنار خود خالی دید.
 
اولش از راه مدرسه شروع شد، راهی که حمید هر روز پیاده و بدون پدر و ماردش آن را تا خانه طی می‌کرد،  البته در خانه هم خبری از مادر و پدر نبود، او هر روز به خانه‌اش که در طبقه بالایی خانه پدر و مادرش بود می‌رفت و روز یکنواختش را شب می‌کرد.
 
در این میان دوستان جمع شدند تا حمید را از تنهایی در بیاورند، روز‌های اول دلهره و ترس داشت چونکه حمید هر لحظه می‌ترسید، مادرو پدرش متوجه شوند که دوستانش را در خانه جمع کرده است.
 
اما این ترس زمانی ریخت که مادر و پدر برای یک سفر خانه را ترک کنند، ولی بنا به مشکلی مجبور شدند نرفته به خانه باز گردند که از دور متوجه رقص نور از داخل خانه‌شان شدند، نزدیکتر که رسیدند صدای موسیقی و خنده همه جا را پر کرده بود، وقتی هم که داخل خانه شدند دختر و پسرانی را دیدند که بدون توجه به آنان به پایکوبی و تفریح ناسالم مشغول بودند.
 
مادر و پدر مثل انسان‌های غربی عمل کرده و تا هوشیاری جوانان صبر کردند و صبح زود دختران و پسران را به خارج از خانه بدرقه نمودند و حمید را نیز برای اینکه خودش به اشتباه خودش پی ببرد آزاد تر گذاشته و بدون هیچگونه تذکر جدی رهایش کردند.
 
این شد که ترس حمید از والدین ریخت و بدتر شد از آنچه که نباید می‌شد، دیگر آشکارا با دوستانش در خانه جمع می‌شدند و گاهی نیز شب‌ها در کنار هم می‌خوابیدند. خلاصه این نترسی و غرور که ناشی از پول پدر و مادر به وجود آمده بود حمید را از مدرسه رفتن وا داشت و غرق در تفریح ناسالم دنیایی کرد.
 
در این تفریحات ناسالم همه چیز بود از دود و دم گرفته تا قمار بازی و . . .. حمید 16 سالش شده بود که دیگر فکر کرد بزرگ شده و می‌تواند زندکی خودش را اداره کند. همین باعث شد که مادر حمید روزی پسرش را با دختر جوانی ببیند که می‌گفتند همسر حمید است.
 
زن حمید یا همان "مادر ستایش" 6 ماه پس از عقد دختری را به جهان آورد که ناجی پدرش شد، پدری که چندی پس از ازدواج به دلیل مصرف شیشه و بازهم رفیق بازی، همسر مثل خودش را از دست داد و در گوشه‌ای از اتاق بدون آگاهی از رشد بی توقف "ستایش"، هر روز زندگی‌ خودش را کوتاه می‌کرد.
 
همه رهایش کردند حتی پدر و مادر ، حتی دوستان با معرفت، حتی پول، حتی لبخند، حتی عزیزم‌های پر از احساس. انگار زندگی حمید رو پایان بود، زندگی کوتاهی مثل زندگی گل.
 
ستایش شده بود دور دانه فامیل دختری شیرین و به با هوشی پدرش و خوش زبانی که همه را محسور خود می‌کرد، ستایش مورد ستایش بود، شیرین بود و دوست داشتنی اما حیف که پدری نبود ناز ستایش کوچولو را بکشد و او را از غصه نبود پدر رها کند.
 
ستایش بیشتر از همه پدرش را دوست داشت یک دوست داشتن واقعی از اعماق وجود از انتهای همه دوست داشتن‌ها، دوست داشت پدرش خوب شود، دوست داشت با آن بازی کند، دوست داشت برای یک بار در مهمانی روی پای پدرش بنشنید، دوست داشت از پسر بچه‌ها کتک بخورد تا پدرش مدافع او شود و به خاطر او همه را دعوا کند، اما حیف. . . ..
 
یک شب دور از چشم همه ستایش در کنار اتاق پدرش نشست و صدای نفش کشیدن پدرش او را آرام کرد و ستایش در حالی که 6 سال داشت با زبان کودکی از خداوند بزرگ و مهربان خواست پدرش خوب شود، این به گوش پدر رسید و همچون زلزله وجود پدر را لرزاند و گذشته‌اش را ویران کرد.
 
از تنها امیدش خواست کمکش کند تا تنها برای دخترش بماند و ما بقی زندگی‌اش را با تنها معشوقه‌اش زندگی کند.نرگس دخترخاله حمید تنها کسی بود که حمید می‌توانست به او اعتماد کند.
 
دیری نگذشت که "عشق ستایش" در طول درمان مواد و الکل را هرچه زودتر از حمید دور کرد و هر روز شوق دیدنش را در وجود حمید افزایش داد.
 
پس از 6 ماه و پاک شدن "آقا حمید" امروز ستایش در حالی که از آغوش پدرش تکان نمی‌خورد به مهمانی رفت و با نگاهی مغرورانه به بقیه فخر می‌فروخت.
 
شاید در دل حمید این جمله هک شده باشد که لذت واقعی دنیا یعنی" ستایش "/گزارش از ندا فاضلی
انتهای پیام/







تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن