تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را برطرف مى كند و باعث پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837602807




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گلک، بهارش کو؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گلک، بهارش کو؟
گلک، بهارش کو؟
گلک تنها بود. عروسک هم نداشت.یک روز مادر گلک، نخ و سوزن برداشت. از پارچه‏ی سبز گلدار، یک عروسک برای گلک دوخت.دو تا دکمه‏ی سیاه به جای چشم‏هایش گذاشت. دو تا خط سیاه به جای ابروهایش کشید. چند تا تکه کاموا هم به جای موهایش گذاشت.عروسک با چشم‏های سیاهش به گلک نگاه کرد و خندید.گلک داد کشید: «چه قشنگ است! تنش گل گلی است. مثل یک باغچه‏ی پر از گل است.»مادر، گلک را ناز کرد و گفت: «مثل بهار است.» گلک اسم عروسکش را گذاشت بهار.گلک، بهارش را خیلی دوست داشت. گلک چشمه‏ی ده‏شان را هم دوست داشت. او هر روز عروسکش را بغل می‏کرد به لب چشمه‏ می‏برد. دست و صورتش را می‏شست. بعد هم قورباغه‏ها را صدا می‏زد و می‏گفت: «آهای قورباغه‏ها! خال خالی‏ها! بیایید عروسکم را ببینید. اسمش بهار است.» اما قورباغه‏ها صدای گلک را نمی‏شنیدند. چونکه گل‏های کنار چشمه، خواب بودند. چون زمستان هنوز تمام نشده بود. چون بهار هنوز به ده نرسیده بود.یک روز گلک بهارش را گم کرد. همه جای خانه را گشت. اما بهار را پیدا نکرد.گلک‏بی بهارش غمگین بود. کنار باغچه نشسته بود و غصه می‏خورد. یک مرتبه...
کفشدوزک
یک کفشدوزک کوچولو از توی باغچه پرید بیرون و روی دست گلک نشست. گلک اخم کرد و گفت: «برو کفشدوزک! حوصله‏ی بازی ندارم.»کفشدوزک که تازه از خواب بیدار شده بود، گفت: «من هم نیامده‏ام بازی. تازه! مگه چی شده؟ چرا حوصله‏ نداری؟»گلک گفت: «آخه بهار گم شده.»کفشدوزک گفت: «وای راست می‏گویی؟ بهار گم شده؟ چه بد شد! حالا من چه کار کنم؟»و شروع کرد به گریه کردن گلک گفت: «تو چرا گریه می‏کنی؟»کفشدوزک گفت: «اگر بهار نیاید، پس گل باغچه هم در نمی‏آید. آن وقت من کجا بنشینم؟»گلک دلش برای کفشدوزک سوخت و گفت: «گریه نکن کوچولو. بیا روی گل دامن من بنشین.»کفشدوزک روی گل دامن گلک نشست. اما گل دامن گلک که مثل گل باغچه نبود. هیچ عطری نداشت. هیچ برگی نداشت.کفشدوزک کوچولو باز هم گریه‏اش گرفت و گفت: «گلک، من بهار خودم را می‏خواهم!»گلک گفت: «خیلی خوب گریه نکن. می‏رویم و دنبال بهار می‏گردیم. شاید توی کوچه باشد!»بعد هر دو راه افتادند و رفتند. همه جا را گشتند. اما بهار نبود. هیچ جا نبود. هر دو تا خسته شدند. زیر سایه‏ی درخت نشستند. یک مرتبه...صدای ترق و تروقی بلند شد.
شاپرک
گلک گفت: «هیس!... شاید بهار باشد!»اما بهار نبود. یک شاپرک کوچولوی خال خالی بود که از پیله‏ در آمد.شاپرک تا چشمش به گلک افتاد، گفت: «سلام! تو بهاری؟»گلک گفت: «من؟ نه، من گلکم!»شاپرک، کفشدوزک را نشان داد و گفت: «پس این، بهار است؟»گلک گفت: «نه، این هم بهار نیست. کفشدوزک است.»شاپرک بال‏های خیسش را جمع کرد و گفت: «پس بهار نیست؟ چه بد!» و شروع کرد به گریه کردن.گلک گفت: «برای چی گریه می‏کنی؟»شاپرک گفت: «برای بهار. مادرم گفته بود وقتی از پیله بیرون بیایی، اول از همه بهار را می‏بینی. اما حالا بهار نیست. اگر بود بال‏های خیسم را خشک می‏کرد، تا من بتوانم پرواز کنم.»گلک دلش برای شاپرک سوخت و گفت: «گریه نکن شاپرکم! من بال‏هایت را فوت می‏کنم، تا خشک شود. بعد هم من و تو و کفشدوزک می‏رویم دنبال بهار، شاید توی صحرا باشد! پیدایش می‏کنیم.»شکوه قاسم نیاکیهان بچه‏هاتنظیم:بخش کودک و نوجوان ******************************************* مطالب مرتبطموجودی شبیه دایناسور کوچولو بوی گل قرمزی نامه‏های پروانهمحاکمه بچه خرس کهکشانی سنگر چوبیعسل و کیک وانیلیباغ گردو تدبیر موشفیل به درد نخورشهر شلخته ها





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 500]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن