تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عمل اندک و بادوام که بر پایه یقین باشد و در نزد خداوند از عمل زیاد که بدون یقین ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826845183




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پسر گمشده ی پیرزن


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پسر گمشده ی پیرزن
قلعه
در قسمت های گذشته خواندید پیرزنی به دلیل این كه از سال ها قبل چشم انتظار بازگشت فرزند گمشده اش بود، در قلعه ای به تنهایی زندگی می كرد. تا اینكه در یك روز سرد زنی جوان همراه فرزند كوچكش در حالی كه راه را گم كرده بود، به قلعه رفت.زن جوان با لبخندی گفت:خیلی از دیدن شما خوشحال هستم. نمی دانم اگر شما نبودید چه بلایی بر سر من و فرزندم می آمد. دلم می خواهد سوالی از شما بکنم ولی می ترسم ناراحت شوید.
سفره صبحانه
پیرزن با مهربانی گفت: هر سوالی داری بپرس. اصلاً ناراحت نمی شوم.زن جوان گفت:اسم پسرتان چه بود؟پیرزن گفت:اسمش را گذاشته بودیم، مراد. چون با حضور او به مرادمان رسیده بودیم. زن جوان با خودش فکر کرد اسم شوهر من غلام است. درست است که سرنوشت آنها به هم شبیه است ولی اسم آنها یکی نیست.آن شب زن جوان و نوزادش در قلعه خوابیدند. گریه های نوزاد کوچک زن جوان به قلعه خاموش پر سکوت شور و هیجان بخشیده بود.هوا هنوز تاریک بود که پیرزن برای انجام کارها از اتاق خارج شد. زن جوان که نوزادش در خواب بود برای اینکه به پیرزن کمک کند در تنور نان پخت و چای درست کرد. پیرزن وقتی به اتاق کوچک خود بازگشت، سفره صبحانه را آماده دید. دو زن دور سفره نشسته بودند و چای می نوشیدند که صدای کوبیده شدن در قلعه به گوش رسید...ادامه دارد....منصوره رضاییگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطاولین خروس گلک، بهارش کو؟ سارا و دانه ی برف موجودی شبیه دایناسور کوچولو بوی گل قرمزی محاکمه بچه خرس کهکشانی سنگر چوبیباغ گردو تدبیر موش





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 399]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن