تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845539789




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زیباترین شعرها درباره برف


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: زیباترین شعرها درباره برف

زیباترین شعرها درباره برف

شعرهایی درباره برف. برف می بارید و ما آرام، گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم/ چه شكایت های غمگینی كه می كردیم/ یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم/ هیچكس از ما نمی دانست/ كز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز....








برفاحمد شاملوبرف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!همه آلوده‌گی‌ست این ایام.راه ِ شومی‌ست می‌زند مطربتلخ‌واری‌ست می‌چکد در جاماشک‌واری‌ست می‌کُشد لب‌خندننگ‌واری‌ست می‌تراشد نامشنبه چون جمعه، پار چون پیرار،نقش ِ هم‌رنگ می‌زند رسام.مرغ ِ شادی به دام‌گاه آمدبه زمانی که برگسیخته دام!ره به هموارْجای ِ دشت افتادای دریغا که بر نیاید گام!تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشستکآتش از آب می‌کند پیغام!کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمدکه طمع بر گرفته‌ایم از کام...خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام! **********************برف (مهدی اخوان ثالث)یكپاسی از شب رفته بود و برف می بارید،چون پرافشان پری های هزار افسانه از یادها رفته.باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،بس پریشان حكم ها می راند مجنون وار،بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.برف می بارید و ما خاموش،فارغ از تشویش،نرم نرمك راه می رفتیم.كوچه باغ ساكتی در پیش.هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،زاد سروی را به پیشانی.با فروغی غالباً افسرده و كم رنگ،گمشده در ظلمت این برف كجبار زمستانی.برف می بارید و ما آرام،گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم.هیچكس از ما نمی دانستكز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز.هم نمی دانست كاین راه خم اندر خمبكجامان می كشاند باز.برف می بارید و پیش از مادیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،زیر این كجبار خامشبار، از این راهرفته بودند و نشان پای هایشان بود.دوپاسی از شب رفته بود و همرهان بی شمار ماگاه شنگ و شاد و بی پروا،گاه گوئی بیمناك از آبكند وحشتی پنهان،جای پا جویان،زیر این غمبار، درهمبار،سر بزیر افكنده و خاموش،راه می رفتند.وز قدم هائی كه پیش از اینرفته بود این راه را، افسانه می گفتند.من بسان بره گرگی شیر مست، آزاده و آزاد،می سپردم راه و در هر گامگرم می خواندم سرودی تر،می فرستادم درودی شاد،این نثار شاهوار آسمانی را،كه بهر سو بود و بر هر سر.راه بود و راه ـ این هر جائی افتاده ـ این همزاد پای آدم خاكی.برف بود و برف ـ این آشوفته پیغام ـ این پیغام سرد پیری و پاكی؛و سكوت ساكت آرام،كه غم آور بود و بی فرجام.راه می رفتیم و من با خویشتن گهگاه می گفتم:«كو ببینم، لولی ای لولی!این توئی آیا ـ بدین شنگی و شنگولی،سالك این راه پر هول و دراز آهنگ؟»و من بودمكه بدینسان خستگی نشناس،چشم و دل هشیار،گوش خوابانده به دیوار سكوت، از بهر نرمك سیلی صوتی،می سپردم راه و خوش بی خویشتن بودم.سهاینك از زیر چراغی می گذشتیم، آبگون نورش.مرده دل نزدیكش و دورش.و در این هنگام من دیدمبر درخت گوژپشتی برگ و بارش برف،همنشین و غمگسارش برف،مانده دور از كاروان كوچ،لك لك اندوهگین با خویش می زد حرف:«بی كران وحشت انگیزی ست.خامش خاكستری هم بارد و بارد.وین سكوت پیر ساكت نیزهیچ پیغامی نمی آرد.پشت ناپیدائی آن دورها شایدگرمی و نور و نوا باشد؛بال گرم آشنا باشد؛لیك من، افسوسمانده از ره سالخوردی سخت تنهایم.ناتوانی هام چون زنجیر بر پایم.ور بدشواری و شوق آغوش بگشایم بروی باد،همچو پروانه ی شكسته ی آسبادی كهنه و متروك،هیچ چرخی را نگرداند نشاط بال و پرهایم.آسمان تنگ ست و بی روزن،بر زمین هم برف پوشانده سترد پای كاروان هار را.عرصه سردرگمی ها مانده و بی دركجائی ها.باد چون باران سوزن، آب چون آهن.بی نشانی ها فرو برده نشان ها را.یاد باد ایام سرشار برومندی،و نشاط یكه پروازی،كه چه بشكوه و چه شیرین بود.كس نه جائی جسته پیش از من؛من نه راهی رفته بعد از كس،بی نیاز از خفت آیین و ره جستن،آن كه من در می نوشتم، راهوآن كه من می كردم، آیین بود.اینك اما، آهای شب سنگین دل نامرد . . .»لك لك اندوهگین با خلوت خود درد دل می كرد.باز می رفتیم و می بارید.جای پا جویانهر كه پیش پای خود می دید.من ولی دیگر،شنگی و شنگولیم مرده،چابكی هام از درنگی سرد آزرده،شرمگین از رد پاهائیكه بر آن ها می نهادم پای،گاهگه با خویش می گفتم:«كی جدا خواهی شد از این گله های پیشواشان بز؟كی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش؟تاگذارد جای پای از خویش؟»چهارهمچنان غمبار در همبار می بارید.من ولیكن بازشادمان بودم.دیگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت،خویشتن هم گله بودم هم شبان بودم.بر بسیط برف پوش خلوت و هموار؛تك و تنها بادرفش خویش، خوش خوش پیش می رفتم.زیر پایم برف های پاك و دوشیزهقژقژی خوش داشت.پام بذر نقش بكرش راهر قدم در برف ها می كاشت.مهر بكری بر گرفتن از گل گنجینه های راز،هر قدم از خویش نقش تازه ئی هشتن،چه خدایانه غروری در دلم می كشت و می انباشت.پنجخوب یادم نیستتا كجاها رفته بودم؛ خوب یادم نیستاین، كه فریادی شنیدم، یا هوس كردم،كه كنم رو باز پس، روباز پس كردم.پیش چشمم خفته اینك راه پیموده.پهندشت برف پوشی راه من بوده.گام های من بر آن نقش من افزوده.چند گامی بازگشتم؛ برف می بارید.باز می گشتم.برف می بارید.جای پاها تازه بود اما،برف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.جای پاها دیده می شد، لیكبرف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.جای پاها باز هم گوئیدیده می شد، لیكبرف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.برف می بارید. می بارید. می بارید . . .جای پاهای مرا هم برف پوشانده ست.
****************************شعری از مهدی اخوان ثالثمناظره سگ ها و گرگها:هوا سرد است و برف آهسته باردز ابری ساكت و خاكستری رنگزمین را بارش مثقال، مثقالفرستد پوشش فرسنگ، فرسنگسرود كلبه ی بی روزن شبسرود برف و باران است امشبولی از زوزه های باد پیداستكه شب مهمان توفان است امشبدوان بر پرده های برفها، بادروان بر بالهای باد ، باراندرون كلبه ی بی روزن شبشب توفانی سرد زمستانآواز سگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهواتاریك و توفان خشمناك استكشد -مانند گرگان- باد، زوزهولی ما نیكبختان را چه باك است؟كنار مطبخ ارباب، آنجابر آن خاك اره های نرم خفتنچه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاهعزیزم گفتم و جانم شنفتنوز آن ته مانده های سفره خوردنو گر آن هم نباشد استخوانیچه عمر راحتی دنیای خوبیچه ارباب عزیز و مهربانیولی شلاق! این دیگر بلایی ستبلی ، اما تحمل كرد بایددرست است اینكه الحق دردناك استولی ارباب آخر رحمش آیدگذارد چون فروكش كرد خشمشكه سر بر كفش و بر پایش گذاریمشمارد زخمهایمان را و ما اینمحبت را غنیمت می شماریمخروشد باد و بارد همچنان برفز سقف كلبه ی بی روزن شبشب توفانی سرد زمستانزمستان سیاه مرگ مركبآواز گرگها:زمین سرد است و برف آلوده و ترهوا تاریك و توفان خشمگین استكشد - مانند سگها - باد ، زوزهزمین و آسمان با ما به كین استشب و كولاك رعب انگیز و وحشیشب و صحرای وحشتناك و سرمابلای نیستی ، سرمای پر سوزحكومت می كند بر دشت و بر مانه ما را گوشه ی گرم كنامیشكاف كوهساری سر پناهینه حتی جنگلی كوچك ، كه بتواندر آن آسود بی تشویش گاهیدو دشمن در كمین ماست دایمدو دشمن می دهد ما را شكنجهبرون: سرما، درون: این آتش جوعكه بر اركان ما افكنده پنجهدو اینك سومین دشمن كه ناگاهبرون جست از كمین و حمله ور گشتسلاح آتشین، بی رحم ... بی رحمنه پای رفتن و نی جای برگشتبنوش ای برف! گلگون شو، برافروزكه این خون، خون ما بی خانمانهاستكه این خون، خون گرگان گرسنه ستكه این خون، خون فرزندان صحراستدرین سرما ، گرسنه، زخم خوردهدَویم آسیمه سر بر برف چون بادولیكن عزت آزادگی رانگهبانیم، آزادیم... آزاداخوان - "زمستان است"******************










این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن