تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 2 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از ق...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832202307




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برشی از کتاب منتشر نشده «بچه‌های ورود ممنوع»/۱ اطلاعیه‌های امام از کدام رادیو پخش می‌شد؟


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: برشی از کتاب منتشر نشده «بچه‌های ورود ممنوع»/۱
اطلاعیه‌های امام از کدام رادیو پخش می‌شد؟
علاوه بر دست‌اندرکاران مهدیه، رادیو انقلاب هم به انقلابیون خط می‌داد. دست‌اندرکاران رادیو، خیلی قشنگ برنامه‌های انقلاب را مدیریت می‌کردند. اطلاعیه‌های حضرت امام از همین رادیو پخش می‌شد.

خبرگزاری فارس: اطلاعیه‌های امام از کدام رادیو پخش می‌شد؟


به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا»،  رحیم مخدومی نویسنده پیشکسوت ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، خاطرات سرداران تخریب کشور را در کتابی با عنوان «بچه‌های ورود ممنوع» نوشته و اکنون زیر چاپ دارد. به گفته رحیم مخدومی، مصاحبه‌های این کتاب که حاصل دو سال کار گروهی پژوهشگران مؤسسه فرهنگی هنری «رسول آفتاب» است، به سفارش مؤسسه فرهنگی هنری شاهد انجام شده و  در حال آماده سازی برای چاپ است. وی اضافه می‌کند: طی این دو سال با چهل نفر از سرداران تخریب کشور پیرامون خاطرات انقلاب و دفاع مقدس مصاحبه شده و گزیده‌ای از آنها در کتاب «بچه‌های ورود ممنوع» آمده است. آن چه پیش روی شماست، بخشی از خاطرات «جعفر جهروتی‌زاده»، یکی از راویان کتاب مذکور از دوران انقلاب است که به مناسبت دهه مبارک فجر در اختیار این خبرگزاری قرار گرفته است. برشی از کتاب «بچه‌های ورود ممنوع» را در ذیل می‌خوانید:  تا مأمور وارد اتوبوس شد، خودم را زدم به خواب به جرم پوشیدن کتانی، خیلی سیلی خوردم اگر امام فردا نیاد/ سه‌راهی‌ها از قم میاد این جا مهدیه؛ نبض انقلاب است نگهبان قبرستان تا مأمور وارد اتوبوس شد، خودم را زدم به خواب  

تقریباً تا چهل و پنج روز قبل از پیروزی انقلاب در قم فعالیت داشتیم. بعد، رفتیم تهران. البته پیش از آن هم رفت و آمد داشتیم، اما این بار رفتیم و ماندگار شدیم. علت عزیمت‌مان به تهران، پیوستن به قلب انقلاب بود. روزهای اول، دوم بهمن بود. نقل قولی از امام مطرح شده بود که ایشان فرموده؛ من به ایران خواهم آمد و اداره‌ امور انقلاب را به دست خواهم گرفت. همین موضوع، شور و شعف خاصی به انقلابیون داده بود. قدرت و سرعت انقلاب را خیلی تند کرده بود. آن موقع بود که ما احساس کردیم باید جدی‌تر وارد شویم. جواد دل آذر  و بروبچه‌هایشان راهنمایی‌مان کردند؛ قلب انقلاب در خیابان‌های تهران می‌تپد. برای اینکه از بطن انقلاب دور نباشید، باید در جایی فعالیت کنید که به بازگشت حضرت امام کمک بیشتری کند. این شد که تصمیم جدی گرفتیم، بیاییم تهران. موضوع بازگشت امام، مدام امروز و فردا می‌شد. دولت بختیار مانع جدی ورود امام به ایران بود. همین باعث شده بود واکنش انقلابیون شدیدتر شود. تصمیم ما برای عزیمت به تهران، در واقع یکی از همین واکنش‌ها بود. من بودم، برادرم علی، جواد دل آذر و یکی دو نفر دیگر. همراهمان اعلامیه داشتیم؛ اعلامیه حضرت امام. منتها پیش من نبود. هر وقت مأمورها اتوبوس را متوقف می‌کردند، ما خودمان را می‌زدیم به خواب. یک بار مرا بیدار کرده، گفتند: «بیا پایین».  

از قبل، با هم قرار گذاشته بودیم؛ اگر یکی گرفتار شد، دیگران کاری به او نداشته باشند. به راه خودشان ادامه بدهند. آنها با اتوبوس رفتند و من ماندم. به جرم پوشیدن کتانی، خیلی سیلی خوردم در حسن‌آباد بودیم؛ جاده قدیم قم. مأمورها مرا به اتاقی بردند. ابتدا لباس‌هایم را درآورده، همه جای بدنم را گشتند. تو جوراب‌ها، کفش‌ها ... یکی آمد، گفت: «کجا می‌خواستی بری؟». گفتم: تهران. گفت: «برای چی؟» گفتم: مهمونی. خونه عموم. گفت: «چرا کتونی پات کردی؟» گفتم: مگه چیه؟ اگه کتونی پوشیدن ایراد داره، پس چرا وارد می‌کنن؟ کشیده محکمی زد تو صورتم. طوری که گریه‌ام افتاد. اصلاً به جوابم توجه نمی‌کرد. چپ و راست می‌زد. آن موقع بچه‌هایی که تظاهرات می‌رفتند، برای فرار از دست مأمورها کتانی می‌پوشیدند. به همین خاطر کتانی پوشیدن از نظر مأمورها جرم بود. بعد از یکی، دو ساعت علّافی، یک افسر آمد، که سیگار به لب داشت. او هم بدون پرس‌و‌جو زد تو گوشم. گفت: «آدرس عمو تو بده». دادم. چیزهایی نوشت و از من اثر انگشت گرفت. بعد گفت؛ مرا سوار یک اتوبوس قم - تهران کنند، که بروم پی کارم. اینجا مهدیه؛ نبض انقلاب است آمدیم تهران. وقتی رسیدیم، حال و هوای خیابان‌ها کاملاً انقلابی بود. مأموران رژیم در خیابان‌ها بودند. گوشه و کنار، تجمع مردمی بود و گاه تبدیل به تظاهرات می‌شد. ما با اتوبوس قم به نظرم تا میدان گمرک آمدیم. اتوبوس‌ها تا گمرک می‌آمدند. از آنجا سوار اتوبوس شهری شدیم که یک راست ما را تا جلوی مهدیه  آورد. کمی نگران بودم. نگران از این که اگر ساواک اجازه حضور در مهدیه را ندهد، کجا باید بروم؟. وقتی رسیدیم مهدیه، افراد زیادی آنجا بودند. چیزی حدود چهل، پنجاه نفر. ما هم پیوستیم به آنها. هر جا برای تظاهرات می‌‌رفتند، ما هم می‌‌رفتیم. علاوه بر دست‌اندرکاران مهدیه، رادیو انقلاب هم به انقلابیون خط می‌داد. دست‌اندرکاران رادیو، خیلی قشنگ برنامه‌های انقلاب را مدیریت می‌کردند. اطلاعیه‌های حضرت امام از همین رادیو پخش می‌شد. تحمل رادیو انقلاب برای رژیم خیلی سخت بود. آن‌ موقع سیستم‌‌های پیشرفته حالا نبود، که بتوانند به راحتی مرکز رادیو انقلاب را شناسایی کنند. اگر امام فردا نیاد/ سه ‌راهی‌‌ها از قم میاد  

در ضلع شمال شرقی میدان انقلاب یک سینما هست، به نام بهمن. گاه از دیوار پشتی سینما که داخل دانشگاه تهران بود، می‌‌رفتیم بالای سینما و از آنجا سه‌ راهی پرتاب می‌‌کردیم وسط نیروهای رژیم. یک روز بچه‌ها یک سه ‌راهی خیلی سنگین درست کرده بودند، که آن ‌روز از نیروهای رژیم شاه چند تا زخمی و تلفات گرفت. فرمانده میدان در این انفجار کشته شد. تعقیب و گریزهای خیابانی، بیشتر در اطراف دانشگاه بود. دو، سه نوبت هم مجبور شدیم فرار کنیم داخل دانشگاه. آن روز نیروهای رژیم به قدری گاز اشک‌آور زدند، که برای بعضی از دانشجوها مشکل به وجود آمد. خیلی وحشیانه می‌‌زدند. تیر هوایی شلیک می‌کردند. بیشتر، از نفربر استفاده می‌‌کردند. تانک هم به میدان آورده بودند، اما استفاده نمی‌کردند. بیشتر، جنبه رعب و وحشت داشت. اما از نفربر برای تعقیب و گریز استفاده می‌‌کردند. یک بار در میدان انقلاب، یکی از این افسران گاردی به نیروهای تحت امرش دستور داد؛ زمینی بزنند. یکی از سربازها سر اسلحه را برگرداند طرف او و خودش را زد. مشابه این ماجرا در میدان شهدا هم اتفاق افتاده بود. وقتی سرباز فرار کرد، مردم کمکش کردند. نگذاشتند گرفتار گاردی‌ها شود. از سه ‌راهی کوچک و کوکتل مولوتف به طور مرتب استفاده می‌‌کردیم. یکی از شعارهای‌مان در روزهای اول بهمن این بود؛ «اگر امام فردا نیاد/ سه ‌راهی‌‌ها از قم میاد» رژیم روی قم حساب ویژه‌ای باز کرده بود. از قم وحشت عجیبی داشت. نگهبان قبرستان جلوی سردخانه پر بود از لباس‌های خونی شهدا. بچه‌ها برای سردخانه ساعات نگهبانی تنظیم کرده بودند. ساعت نگهبانی من افتاده بود دوی نیمه شب. آن موقع بهشت زهرا مثل حالا نبود. بیابانی بود برهوت. نه چراغی، نه لامپی. بچه‌ها می‌گفتند؛ همان فرمانده میدان که با سه‌راهی انقلابیون در میدان انقلاب کشته شد، الان این جاست؛ تو سردخانه! وقتی دو ساعت نگهبانی‌ام تمام شد، کنجکاو شدم بروم جنازه فرمانده را ببینم. همه جا سوت و کور بود. پله‌ها را رفتم پایین. تنها بودم. هیچ صدایی به جز صدای پاهای من شنیده نمی‌شد. با ترس و لرز خودم را رساندم به کشوهای سردخانه. یکی یکی باز کردم. جنازه‌های متفاوتی جلوی چشمم ظاهر می‌شد، ولی هیچ کدام سرهنگ نبود. یکی از کشوها باز نمی‌شد. سرهنگ را دیده بودم. هیکل درشت و سنگینی داشت. کشو را محکم کشیدم بیرون. چنان از جا در آمد که با جنازه افتاد وسط سردخانه و صورت وحشتناکش نمایان شد. سه راهی، صورتش را متلاشی کرده بود. خیلی ترسیدم. آمدم از پله‌ها برگردم بالا، دیدم پاهایم تکان نمی‌خورد. با هر مصیبتی بود، خودم را کشیدم بالا و تاصبح خوابم نبرد ... انتهای پیام/و

92/11/14 - 12:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن