تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آفت دینداری حسد و خودبینی و فخر فروشی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804236878




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دكتر مجتبي زارعيفراتحليل سخنان ملكيان، قادري، سريع‌القلم و حجاريان


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: دكتر مجتبي زارعيفراتحليل سخنان ملكيان، قادري، سريع‌القلم و حجاريان
دو جريان «التقاطي اصلاح‌طلب» و «التقاطي‌هاي راديكال» براي ماه‌ها و سال‌هاي آينده برنامه‌اي در تقدير و تدارك دارند. اين مستطيل حاوي سبكي از زندگي سياسي است كه بخصوص در حال تجويز به دانشجويان و طبقات متوسط است.


از موضع «فلسفه» ، «انديشه»، «سياست» و «قدرت» در روزهاي اخير سخنان مهمي اظهار شده است كه در نوع خود صاحب اهميت و در مواردي كم نظير بود، نگارنده اما بي آنكه بخواهد ادعا كند در ميان صاحبان آن مواضع هماهنگي‌يي از قبل صورت گرفته باشد، معتقد است نتيجه لاجرم به يك هندسه چهار ضلعي و مستطيل منتهي شده كه فضا و شبكه‌هاي درون آن مستطيل حاوي تجويز آمرانۀ سبكي از زندگي غير ايراني و غير اسلامي اما كاملاً ايدئولوژيك است.

اين چهار ضلعي را در فلسفه دكتر مصطفي ملكيان، در انديشه دكتر حاتم قادري، در سياست دكتر محمود سريع‌القلم و در قدرت آقاي دكتر سعيد حجاريان تكميل كرده‌اند، اگرچه برخي از گزاره‌هاي زير از موضع فلسفه و انديشه اظهار شده اما به رغم ادعاهاي تفلسف، تفكر و انديشه ورزي در اوّلي و دوّمي، جملگي اضلاع، «تكاپوي قدرت» داشته و حاوي سنخي از «خشونت گفتماني» نيز مي‌باشند. اكنون خود گزاره ها و حكم هاي نامبردگان را مروي مي كنيم:

قم بمثابۀ قرطاس بازي؛ اسكانديناوي يعني جمع عقل و معنا؟

دكتر مصطفي ملكيان:

من در ابتدا يك بنيادگراي اسلامي بودم منهاي خشونتش . من از سال‌ ۵۲ تا ۶۳ خودم را به عنوان يك بنيادگراي اسلامي توصيف مي‌كنم، يعني طرز تفكري مثل جوادي آملي، مصباح يزدي، آقاي خميني و مثل آقاي مطهري داشتم؛ شخصيت‌هايي كه من آنها را بنيادگرا مي‌دانم ... بخش عمده‌اي از ۱۸ سال عمري را كه در قم گذراندم به هدر رفت و ضايع شد، مثل اينكه در كار اداري بروكراسي، قرطاس بازي و كاغذ بازي فراوان است ... من حتي يك لحظه به اين كار (ملبّس شدن به لباس روحانيت) عقيده ندارم حتي يك ثانيه ... بعد از بنيادگرايي اسلامي به سنت‌گرايي كشيده شدم. {در مرحله بعد} از سنت‌گرايي اسلامي بيرون آمدم و به تجددگرايي اسلامي؛ مدرنيزم اسلامي كشيده شدم، ... اين دوره، دوره اسلام تجدد گرايانه، اسلام مدرنيستي است... من در اين دوره روشنفكر ديني بودم ... از آنجاييكه من عاشق چشم و ابروي هيچ مكتبي و مسلكي نبودم به اگزيستانسياليسم روي آوردم، سال ۸۰ به چيزي رسيدم كه برساخته خودم است كه از آن به عقلانيت و معنويت تعبير مي كنم ... ۱۲ سال است كه در اين عقلانيت و معنويت ماندم،

.... شايد بشود گفت «كشورهاي اسكانديناوي» بهتر از بقيه دنيا زندگي مي‌كنند من فكر مي‌كنم آن چيزي كه مراد من از جمع عقلانيت و معنويت است در آنها بيشتر انجام گرفته تا مثلاً كشوري مثل كشور من كه در آن نه عقلانيت تمام عياري وجود دارد و نه معنويت تمام عيار، هيچ‌كدام وجود ندارد، تمام عيار كه اصلاً خيلي پرمدعاست ناقصش هم وجود ندارد ... چيزي كه من هميشه بر آن تاكيد داشتم اين است كه معنويت به معناي دين‌ورزي نيست.

ركن اصلي دين ورزي تعبّد است و تعهّد با عقلانيت سازگار نيست، تعبد يعني اينكه {فردي} به من بگويد الف، ب است، من مي‌گويم به چه دليل، الف، ب است و ايشان بگويند چون ايكس گفته الف، ب است، اين صورت، يك سخن تعبد آميز است، به چه دليل؟ به اين دليل كه ايكس گفته، حالا آن ايكس مي‌تواند بودا باشد، كريشنا باشد، لائوتزه باشد، لائودجيم باشد، زرتشت باشد، عيسي باشد، موسي باشد...

معنويتي كه من مي‌گويم اوّل و قبل از هرچيز، عين دين‌داري نيست، چيزي است وراي دين‌داري و هركسي مي‌تواند به اين معنويت روي آورد كه با عقلانيت هم سازگار نيست اما اگر متدين بود نمي‌تواند به چنين معنويتي روي آورد.

ذهن خدا! خالي است! همه چيز ماييم!

دكتر حاتم قادري:

ـ نزد خدا هيچ نظام سياسي مطلق فرازماني و فرامكاني وجود ندارد، اصولگرايان معتقدند نزد خدا ـ يا به تعبير متكلّمين الهيات متأخر در ذهن خدا ـ يك نظام سياسي جامع و كامل وجود دارد هرچند در گذر زمان اين نظام سياسي يك متغيرهايي دارد وظيفه ما حتي كشف هم نيست ـ چون از نظر آنها كشف شده است ـ بلكه تحقق و پياده كردن آن است، ما اگر بپذيريم هيچ انديشه سياسي ثابت، جامع، پايدار، فرازماني و فرامكاني وجود ندارد و انديشه سياسي، تنها چيزي است كه بين ما انسان‌ها جاري است و ماييم كه بايد مرتب آن را ساماندهي كنيم آن وقت مي‌توانيم با انعطاف بيشتري به جامعه و قدرت نگاه كنيم.

اي رانندگان و لبوفروشان! ژنو و ما ادريك ماژنو؟!

دكتر محمود سريع‌ القلم:

تربيت عقلي در خانواده ما بسيار ضعيف است... خيلي طبيعي است كه من پوپوليستي تربيت شوم. صدا و سيما هم كه چقدر به اين جريان كمك مي‌كند، مي‌رود از «لبو فروش» مي‌پرسد نظر شما درباره برنامه هسته‌اي چيست؟!

يك «راننده تاكسي» كه از ۵ صبح تا ۱۲ شب بايد در اين خيابان‌ها بدود تا هزينه ۳ بچه دانشجويش را درآورد سر چهارراه از او مي‌پرسند كه نظر شما درباره برنامه هسته‌اي و مذاكرات ژنو چيست؟ او چه دانشي دارد كه يك واكنش منطقي به اين سئوال بدهد؟!

دكتر سعيد حجاريان:

نمايندگان [مجلس نهم] برخلاف خواسته مردم حرف بزنند و عمل كنند و بعد آن وقت ببينند آيا مردم حوزه‌هاي انتخابيه‌شان آنها را به شهرشان راه مي‌دهند؟! اگر اين كار را بكنند مردم آنها را حتي به شهرهاشان راه نمي‌دهند، من معتقدم اگر قرار باشد قانون اساسي عوض بشود بايد شرايطي فراهم شود تا مانند بسياري از كشورها، دولت بتواند مجلس را منحل كرده و انتخابات زود هنگام برگزار كند تا مردم مجدداً رأي دهند و سيستمي هماهنگي پديد آورند. در ارزيابي اين چهارضلعي و مستطيل در ابتدا دربارۀ خاستگاه تفسيري هر يك نكاتي عرضه خواهد شد پس از اين از ربط وندهاي شبكه اي اين مستطيل سخن خواهيم گفت.

ملكيان مكتب قم؛ ملكيان اسكانديناويسم

دكتر ملكيان اما هيچ‌وقت تا اين اندازه بي‌پرده و موهن درباره بزرگان فكر انقلاب اسلامي سخن نگفته بود. البته روش او به نظرم فرصت مغتنمي براي پژوهشگران معرفت ديني ايجاد كرد تا خود بدون هياهوها راز استحاله روشنفكري را در اين سامان بيابند اما بطور كلي بايد گفت به نظر مي‌رسد او حق دارد زندگي پر فراز و نشيب خود را به پنج دوره متلوّن تقسيم كند و آوارگي معرفتي خويش را روايت نمايد امّا آيا وي حق دارد به امام خميني (ره) به آيت‌الله العظمي جوادي آملي، آيت‌الله مصباح و علامه شهيد مطهري از پيش و ذهن خود برچسب زده و تهمت بنيادگرايي به آنها روا دارد؟! او حق دارد يك روز، نصفي از دين را بانصفي از مدرنيسم پيوند زند، به التقاط و مدرنيزم اسلامي برسد كما اينكه عده اي پيش تر از او به سوسياليسم اسلامي و جامعۀ بي طبقۀ توحيدي رسيده بودند! اما آيا براي يك مدعي تفلسف و تفكر پسنديده است پيشرو ترين رهبر فكر ديني را كه بين عقلانيت، شريعت، طريقت، سياست و عرفان جمع كرده است را بنياد گرا يا واپس‌گرا بخواند؟ او محّق كه به كسوت روحانيت در نيايد امّا زيبنده نيست تا به «قم»؛ شهر تفكر و اجتهاد اهانت روا دارد. اتفاقاً خوب است كه به اين كسوت در نيامديد چون بعدها بايد مثل ميرزا يحيي دولت‌آبادي مكرراً به خود لعنت مي‌فرستاديد! شما حق داريد كه تعبّد نورزيد و از معنويت به معناي دين‌ورزي فراري باشيد اما اينكه آن را در تخالف با تفكر و عقل معنا مي‌كنيد براساس كدام نصّ ديني و تراث معتبر اسلامي ـ شيعي چنين مي‌گوييد؟ آيا قرآن كريم به مؤمنين دوري از عقلانيت را فرمان مي‌دهد؟ آيا نبي مكرم اسلام (ص) و ائمه هده معصومين صلوات الله عليه چنين تجويز كرده¬اند؟ آيا اصول فكر ديني ما تعبدّي است؟ آيا تفكر اجتهادي و اسلام ناب و غير آمريكايي به عدم تعقل فتوا مي‌دهد؟ شما حق داريد از تحّير خويش سخن بگوييد و به فتح¬الفتوح اگزيستانيساليسم مباهات كنيد و به اين نحله ارتجاعي ايمان بياوريد اما آيا همان‌گونه كه درباره بودا و كريشنا و لا ئوتزه سخن مي‌رانيد محقّ هستيد تا درباره اين هماني اين مشرب ها با راه انبياء عظام الهي سخن‌راني كنيد؟!

شما حق داريد به برخي اصحاب التقاط و غربزده اداي احترام كنيد اما چرا شأن بزرگان احياي تفكر غير التقاطي را عامدانه پاس نمي‌داريد؛ راستي از امام خميني (ره) و آيت‌الله العظمي جوادي آملي و آيت‌الله مصباح و علامه مطهري (س) و جامعه ايراني با بي اعتنايي و به بدي و نيش و كنايه سخن مي‌گوييد تا به كشورهاي «اسكانديناوي» مباهات كنيد؟! بيچاره علاقه‌منداني كه به شما دل بسته‌اند اكنون بايد با مذهب متأخّر اسكانديناويسمي شما چگونه چشم اندازي براي خويش دست و پا كنند!

بهشت دوست داشتني صدام به مثابۀ مدينۀ فاضلۀ فيلسوف

واقعاً اسكانديوناوي ها عقل و معنويت را با هم گره زدند؟ يعني سوئد و نروژ و دانمارك از ايران بزرگ، كهن و اسلامي ما جلوترند؟ از خميني (ره) بريديد تا به اسكانديناويسم برسيد؟! و عجب تصادفي! كشورهاي اسكانديناوي حاوي كدامين جوهره‌ اند كه هم فيلسوف بريده از سنت حكمي و اجتهادي «مكتب قم» را مي‌تواند بخود جذب كند و هم صدام يزيد كافر را؟! آيا مي‌دانستيد صدام هم پس از دستگيري و در سال ۲۰۰۵ ميل آن داشت تا در سوئد زنداني شود؟ به راستي اين چه سعه وجودي است كه هم جنايتكار جنگي قرن را مي‌فريبد هم فيلسوف شرق را؟ بايد يكي از اين دو قلابي باشند يا متفلسف ما و جنايتكار جنگي يا ايدئولوژي اسكانديناويسمي؟! با اندكي كاوش معلوم مي‌شود چرا از نظر برخي اصحاب صنعت ژورناليسم «ملكيان پنجم» صاحب اهميت است!

قدري جستجو در كشورهاي اسكانديناويستي اين رازها را برملا مي‌كند. صد البته. ما نمي‌خواهيم پيشرفت و نظم و برخي انضباط در ساحات زندگي مادي دانماركي‌ها، نروژي‌ها و سوئدي‌ها را منكر شويم اما آيا افراد مدعي فكر فلسفي و مشي و سلوك معناگروانه مي‌توانند بهزيستي و حيات معقول را صرفاً به اين مؤلفه‌ها ارجاع دهند. آيا ملاك فلسفه GDP است؟!

آيا ملاك، پيشرفت الكترونيكي شهر و رفت و آمد به موقع ترامواها و هواپيماها است؟ سپس جان و روح يك شهر و كشور كجاست؟ آيا جان و نفس شهرها در اين كشور با نظم اليگارشيك، تكنيكي و تكنولوژيكي و نظم ديجيتالي به تنگ نيامده و به شماره نيفتاده است؟!

سوئد فقط ۹ ميليون نفر جمعيت دارد اما در گزارش شوراي ملي پيشگيري از جرم اين كشور آمده است؛ سال ۲۰۰۸ در مقابل هر ۱۰۰ هزار نفر ۱۴ هزار و نهصد جرم و جنايات و تخلف وجود داشته يعني يك ميليون و ۳۷۷ هزار فقره جرم! از ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۶ ميلادي جنايت خشونت آميز در اين كشور ۲۰۰ درصد رشد داشته است، و همواره با اينكه نام اين كشور در صدر امور رفاهي جهان است توأمان امّا در قتل و تجاوز و سرقت و خودكشي نيز پس از آن چهار، پنج تا كشور نخست دنيا قرار دارد!

آيا فيلسوف ما مي‌داند از كه بريد و به كدام جامعه دل‌خوش داشته است؟ لااقل طائرۀ خيال را به پرواز درمي آوردي و به يك ناكجاآباد مي رساندي تا مشتاقان بي خبر بر برج عاج اتوپياي تخيّلي شما دل خوش دارند؟! نه جايي كه در مدتي نه چندان طولاني گفته اند كه آمار كودكان روسپي سوئد از ۴۰۰۰ نفر به ۱۵۰۰۰ نفر افزايش يافته است.

آيا اسكانديناويسم جمع عقلانيت و معنويت است؟

دكتر استنلي كرتز، داراي دكتري انسان‌شناسي اجتماعي از هاروارد و پژوهشگر موسسه هوور دانشگاه استانفورد براي فيلسوف رهيده از بنيادگرايي امام خميني (ره)!! حرف‌هاي جالبي دارد! او در مقالۀ پژوهشي مهم سال ۲۰۰۴ خود معتقد است سوئد احتمالاً سكولارترين كشور جهان است وي مي¬گويد وضعيت سوئد به عنوان رهبر انحطاط خانواده در جهان (آمريكا داراي مقام دوم انحطاط است!) مربوط به ضعف رهبران مذهبي و برجستگي دانشمندان سكولار علوم اجتماعي متمايل به چپ است، همجنس بازي موجب شد ازدواج در اسكانديناوي منسوخ و در حال مرگ باشد، اكثر كودكان در نروژ و سوئد نامشروع متولد مي‌شوند، شصت درصد فرزندان اول در دانمارك والدين ازدواج نكرده دارند، گو اينكه دولت دانمارك در سال ۱۹۸۹ و نروژ در ۱۹۹۳ و سوئد در ۱۹۹۴ ازدواج همجنس گرايان را قانوني كرده‌اند.

گريندارب در اسكانديناويسم ملكيان و راز بهزيستي در فقه حكيم آملي

به راستي آيا اسكانديناويسم جناب ملكيان جمع بين عقل و معنويت است، اين چه معنويتي توأم با عقل است كه مثلاً در دانمارك طي هر سال، مراسمي آييني با عنوان «گريندارب» برپا مي‌شود تا در آن به قتل عام هزاران «دلفين‌هاي كالدرون» مبادرت شود. كيست كه نداند دلفين‌ها ميل به مجاورت با انسان‌ها و بازي با ايشان را همواره با خويش به همراه داشته‌اند امّا سنّت مردماني از دانمارك مي‌گويد دلفين ها بايد براي همراهي با ورود جوانان به دوره بلوغ در مراسمي گسترده و زنده زنده سلاخي شوند. نهنگ خلبان باله بلند كه گفته مي‌شود از باهوش‌ترين و زيباترين جانوران دريايي به حساب مي‌آيند با كشتار جمعي امّا تفريحي مردمان متمدن اسكانديناوي مواجه مي‌شوند. آنقدر مي‌كشند تا دريا خون آلود مي‌شود، مردمان اين كشورهاي ثروتمند آيا به راستي نمي‌توانند جايگزيني براي كشتار جمعي و تفريحي آن زبان بسته ها و تأمين غذاي خويش بيابند؟! شاهدان عيني بر آنند كه اين كار نه براي غذا كه براي انجام اعمال خرافي و ننگين مراسم گريندارب صورت مي‌پذيرد، به راستي آيا اين عمل زشت مورد تائيد عقل سليم است يا حاوي نوعي ساديسم؟! امّا ما از آموزگار بزرگ سياست متعاليه، حضرت آيت اله العظمي جوادي آملي، شاگرد بزرگ آن يگانۀ دوران كه شما بنيادگرا مي خوانيدش آموخته ايم كه: وجود مبارك رسول اكرم (ص) برابر كوه احد مي فرمايند:هذا اُحد جبل، يحبّنا و نحبّه (بحار، ج 21)؛ يعني سلسله جبال، دوست ما هستند و ما هم دوست آنهاييم چون كوه احد مثالي بيش نيست و اين سخن به آن كوه اختصاص ندارد، قهراً در پرتو چنين معرفتي محيط زيست و زيست محيطي معني مي يابد و چنين انساني نه دريا را آلوده مي كند و نه صحرا و كوه را از بين مي برد: ظهرالفساد في البرّ و البحر. لما كسبت ايدي الناس (روم/41) ... اگر اين هماهنگي و همنوايي حاصل شود، فساد، نه در دريا و نه در صحرا پيدا نمي شود ... نظام كاپيتال پديد نمي آيد و نظام فاسد سوسيال ظهور نمي كند، همۀ اين نابرابري ها و ناهماهنگي ها بر اثر آن است كه، هوامداران عقل را زنجير كرده اند و انسان را درست تفسير نكرده اند و كم من عقل أسير تحت هوي امير (نهج البلاغه/حكمت 11) به راستي او بنيادگراست يا آنها كه عقلانيت فني و سوداگر را بر فراز حكمت نشانده اند؟!، آيا به راستي عقلي كه حكيم ما مي گويد با عقلي كه در اسكانديناويسم ملكياني تبليغ مي شود شأني برابر دارند. آري ديپلمات هاي ايراني به رهبري همين حكيم بود كه براي آزادي عقل از بتان ذهني در كمونيسم و شورويِ گورباچف بدانجا رفته بودند. و خوب است بدانيم اين دانمارك همان مملكتي است كه در آن توهين به انبياي الهي بخصوص پيامبر رحمت و كرامت؛ رسول خدا(ص) بصورتي افراطي رواج دارد.

شورش عليه رسولان الهي و تجويز نبوت زميني در اسكانديناويسم ملكياني

توهين به پيامبر اسلام (ص) جزوي از مسابقات احزاب در رقابت‌هاي انتخاباتي است، هيچ منع قانوني براي اين كار غير عقلايي وجود ندارد، ايرانيان هرگز اقدامات غير انساني و شنيع روزنامه‌هاي يولاندز پوستن، فريكز الهاندا و داگبلات در اهانت به پيامبر امين(ص) را فراموش نخواهند كرد.

استنلي كرتز شاه كليد انحطاط در بنيان خانواده‌هاي اسكانديناويستي را فرزاندان نامشروع مي‌داند، وي اعتقاد دارد دهه شصت، دهه‌اي است كه «رشد فردگرايي» بر سوئد مستولي گرديد و «دولت رفاهي» سوئد جايگزين «نهاد خانواده» شد، چه اينكه با تامين شغل و درآمد براي هر شهروند حتي بچه‌ها، فرديت رشد مي‌كند و استظهار به پشتيباني دولت نيز، ره آوردي جز خودبنيادي، طلاق و انحطاط نخواهد داشت.

ضمن اينكه استنلي كرتز بر آن است كه اين وضع معلول علت‌هاي ايدئولوژيكي ـ فرهنگي و منبعث از ايده‌هاي جامعه شناختي و فمنيستي راديكال نيز مي‌باشد كه بر دانشگاه‌ها و رسانه‌هاي سوئد سيطره يافته است.

به نظر مي‌رسد اظهارات دكتر ملكيان مؤيّد تبليغ و ترويج سبكي از زندگي است كه نگارنده آن را بجاي «ملكيان پنجم» در صنايع ژورناليستي، ذيل «ملكيان اسكانديناويسمي» نامگذاري مي‌كند، نحله‌اي كه به قول دكتر استنلي كرتز در اين سنّت «جامعه شناسان سكولار» سوئدي كه اكثر آنها كاملاً راديكال‌ اند به عنوان «داوران اخلاق عمومي» جانشين «رهبران مذهبي» شده‌اند.

يعني تمنّاي همان‌چيزي كه دكتر ملكيان را از امام خميني (ره) و آيت‌الله العظمي جوادي آملي منقطع مي‌سازد و بقول خود به آيين «برساخته خويش» رهنمون مي‌كند، سكولاريسم افراطي‌يي كه در دكتر ملكيان به يك ايدئولوژي راديكال تبديل شده، هماني است كه بقول دكتر استنلي كرتز وقتي از خود سوئدي‌ها بپرسيد كه معضله و مشكله ي انحطاط شما چيست؟ مي‌گويند سكولاريسم!

همين وضعيت اسفناك خروج از عقل سليم و معنويت غايت گرا را و موثر در كشورهاي اسكانديناوي را مي‌توان در گزارش مهم جامعه شناس آمريكايي ديويد پوپنو از دانشگاه راتچز هم ديد، آنجا كه در كتابش با عنوان «آشفتگي آشيانه» طرز برخورد كشورهاي اسكانديناوي را با نهاد فرهنگ و خانواده مورد سرزنش قرار مي‌دهد.

وضع و مقام شرافت و كرامت انساني در «اسكانديناويسم ملكيان» آنقدر بغرنج و اهانت آميز است كه «ماي هيداوتوزن» جامعه شناس دانماركي طي سال ۲۰۰۰، همكاران و همقطاران خود را بخاطر غفلت از «انقلاب خاموش والديني نامشروع» به شدت مورد سرزنش قرار مي‌دهد.

دكتر صدام و دانشجوي علوم سياسي نروژ!

عجيب است، هنگاميكه اخبار دهشتناك از زير پوست كشورهاي اسكانديناوي افشا مي‌شود و هنگاميكه مسلمانان جهان بخاطر هتك حرمت به پيامبران عظيم الشان الهي از اين كشورها انزجار مي‌يابند «فيلسوف ما» و اندكي‌پيش‌تر «صدام يزيد كافر» به اين ايدئولوژي دل خوش مي‌دارند، البته راز علاقۀ صدام را به اين كشورها پيش‌تر يافته بوديم چه اينكه با اطلاع و كمك بخش‌هاي اقتصادي و سياسي دولت هلند بود كه هزاران تن مواد اوليه در توليد بمب‌هاي كشتار جمعي حاوي گازهاي «خردل» و «اعصاب» به حزب بعث ارسال شده بود.

راستي آيا در جايي كه عقل سليم و معنويت غايتمند سررشته‌دار امور باشد «آقاي بريوك» مي‌تواند يكي از بزرگترين جنابت‌هاي تاريخ بشريت در نوع خود را در هيمن سامان اجتماعي و سياسي و فرهنگي رقم زند. آيا فيلسوف ما از حادثه ۲۲ ژوئيه ۲۰۱۱ كه از آستين ايدئولوژي فاشيستي اسكانديناويسمي بدر آمد بي اطلاع است؟! روزي كه آدمكشي شهروند نروژي «۹۰ دقيقه» به طول انجاميد! هفتاد و هفت نوجوان سلاخي شدند؛ آري! «آندرس برينگ بريوك» يك مسلمان عرب تبار و يا بنيادگرا و يا يك اسلام‌گرا نبود او در دستگاه معرفتي «عقلانيت فني» و «سكولار» رشد يافته بود؛ پليس كه در ابتدا دنبال تروريست‌هاي مسلمان و ريش دار بود خيلي زود مردي با چشم‌هاي آبي و موهاي طلايي را دستگير كرد! كسي كه مثل هيتلر سلام تظامي مي‌داد و در آستانه اين جنايت هولناك تاريخ نه دفعتاً و تصادفاً كه ۱۵۰۰ صفحه بيانيه در تارنماي اينترنتي خود نيز منتشر كرده بود!

كسي كه پس از اين جنايت در نظام معنايي جزايي اسكانديناويسمي بجاي مجازات آماده ثبت‌نام در رشته علوم سياسي نيز شد و دادگاه در مخالفت با تحصيل او در دانشگاه‌هاي دولتي، با يك درجه تنبيه! درس خواندن او را صرفاً در دانشگاه‌هاي غير دولتي مجاز دانست، اگر سوئد صدام را مي‌پذيرفت تا در چنين زندان‌هايي نگهداري مي‌شد او اكنون دانشجوي خوبي براي استاد خويش «دكتر صدام» به شمار مي‌آمد!

بريويك نماينده نسلي رو به انفجار است كه بنا دارد مهاجرين را به جرم پذيرش شدن قانوني و مدني در بازار كار كشورهاي اسكانديناوي از دم تيغ بگذارنند، به رنگين پوست‌ها، وحشيانه حمله كنند و بخود اجازه مي‌دهند فردي را به خاطر رنگ پوستش از بالاي پل ۵ متري به پايين پرتاب كنند، به راستي آيا همين نظام عقلاني و معنوي به همراهي سربازان اسكانديناوي با ناتو و حمله به مردم مظلوع افغانستان و بخاك و خون كشيدن كاروان ها در جشن عروسي افغان ها حكم كرده است؟! آري! بسياري از مردمان و نخبگان اسكانديناوي هم مثل فيلسوف شبه مدرن ما؛ خويش را و مرام و مسلك خود را «راه ميانه» مي‌دانند، شايد نظير همين تبييني كه در «ملكيان اسكانديناويسم» عرضه شده است! اما آيا راه ميانه و اعتدال، برخورد شديد و غليظ‌ و فاشيستي با اسلام و مسلمانان و رسول رحمت (ص) است؟!

نونيچه اي ها در اسكانديناويسم

چگونه است مردماني سرد مزاج و افسرده كه حتي دست خداداي طبيعت نيز آنها را در دو نوبۀ شش ماهه، آسمان و آفتاب‌شان را در دو لبه تاريكي ـ نيمه تاريكي و روشني و نيمه روشني فرو برد كعبه آمال فيلسوف شبه روشنفكر (بنا به قول خود) ما شده است؟!

به راستي اين التقاط نهيليستي يادآورد همان حرف هاي نيچه نيست كه به مرگ خدا مي انديشيد، آنجا كه مي گفت «وقتي انگشتش را در هستي فرو مي‌برد بوي پوچي مي‌دهد؛ و مي‌گفت اين چيزي كه آن را جهان مي‌خوانندش كجاست و چيست؟ و چه كسي او را به اين دام انداخته اما اكنون او را به خود وانهاده است؟! چگونه به جهان آمده‌ است و چرا با او مشورت نشده است؟!» و نگارنده فكر مي‌كند هر شامّه‌اي هرچند ضعيف از دين جديد، ايدئولوژيك و راديكالي «اسكانديناويسم»، بوي پوچي بر مشام خواهد يافت.

خلع يد از خدا و به خدايي رساندن هراكليتوس و پروتاگوراس

در گفتار جناب آقاي دكتر قادري امّا دو حكم باطل وجود دارد. حكم نخست اينكه «هيچ» انديشه سياسي «ثابت»، «جامع» و «فرازماني» وجود ندارد! دومين حكم اما شگفت‌آور است، چه اينكه پس از خلع يد از خداوند، بر آن است كه انديشه سياسي همان چيزي است كه بين انسان‌ها جاري است و اين انسان است كه بايد مرتبا آن را ساماندهي كند. بنظر مي رسد انسان ايدئولوژيك در چنين حكمي، انساني خودبنياد و بي غايت و بي معناست، همان انسان مدرن؛ انسان سياسي، انسان اقتصادي، انساني كه از عقل كلي به عقل جزوي نقل مكان كرده است.

گزاره‌هاي ذكر شده اگرچه در نقابي از آزادي و در مذمت نگاه مكتبي و اصولگرايانه بيان شده است اما خود حامل يك ايدئولوژي رايكال است. ايدئولوژي‌اي كه دستان خدا را در حوزه‌هاي اجتماعي و سياسي و تدبير عالم بي اثر و بسته و تدبيرش را ناديده مي‌انگارد، اين گزاره‌ها نوع راديكال عصري كردن دين و تفسيري تندروانه‌تر و البته واقعي از نظريه ادعايي تجربه نبوي است، در اين ايدئولوژي مقياس همه‌چيز همانا انسان است، عبور از سكولاريتۀ سياست و حتي جايگزيني انسان به جاي خدا و اين خطري است كه انديشه و اهالي اصلاحات را تهديد مي‌كند. مگر اينكه اصلاحات به عبور از چنين آموزگاراني اعلام راي كند اگر پروتستانتيزم اسلامي در تمنّاي تفسير علمي شريعت بود و در پي تحقق دموكراسي اسلامي در اينجا اما راديكاليسمي پيشرفته‌تر از نوع تفسير ديالكتيكي دين ظهور كرده است. در آنجا هر نظر و قولي ديني كه ظاهراً با علم و فرمول مبارزه آشتي ناپذير بود از معارف و پيكرۀ دين پيرايش و اصلاح مي‌شد، و همانطور كه در ملكيان اسكانديناويسمي گفتم اختراع «سوسياليسم اسلامي» و «جامعه بي‌طبقه توحيدي» از همين سنخ بود، تا اينكه اين رهيافت آخرالامر به الحاد رهنمود شد، در اينجا اما فتواي ايدئولوژيك يكي از پشتيبانان نظري اصلاحات در نقد اصولگرايان اين است كه راه بازگشت به قدرت، دوري از «حقيقت عالم» و عبور از جاودانگي انديشه سياسي اسلام است؛ چه اينكه حقيقتي وجود ندارد؛ زيرا اين اختراع اصولگرايان است؟! شايد بازگشت به هر اكليتوس كه عالم را تصرّم محض مي‌دانست زيرا در يك رودخانه دوبار نمي‌توان شنا كرد. ارتجاعي مدرن اما بازگشت به اين اصل پروتاگوراس كه «انسان معيار همه‌چيز است» به راستي آيا امانيزم و نهيليسمي كه در آغاز بدان اشاره شد به خودكامگي و قرائت‌هاي فاشيستي رهنمون نخواهد شد؟! آيا همين قرائت سبب ظهور بريوك در نروژ نشده است؟!

آيا انديشۀ سياسي اسلام انسان را رها كرده است؟

اينكه هيچ امر سياسي مقدسي وجود ندارد، اينكه هيچ انديشه ثابت و صورت‌بندي مطلق اخلاقي- فطري از نظم سياسي آرماني وجود ندارد؛ خود فتوايي براي تن دادن به استبداد و به بند كشيدن آزادي است، گو اينكه با فقدان هرگونه انديشه و نظام آرماني جهانشمول، انديشه سياسي هبوط يافته و مبتذل همانا تبعيت از هر نوع هوس و تن دادن به هر نوع ظلم و بي‌عدالتي است، اگرچه در ملكيان دست و پا زدن در اگزيستانسياليسم و حصول به مدينۀ اسكانديناويسمي تجويز مي شود كه در آستانۀ نهيليسم قرار دارد، در اينجا امّا چيزي وجود ندارد و معلوم نيست بشر بايد براي چه چيزي تكاپو كند. ملكيان اسكانديناويسمي مدعي است در پي درمان درد بشري است در اينجا امّا دردي وجود ندارد. وانگهي احاله انسان و جامعه به خويشتن نفساني و دكارتي و بريدن از نگاه افلاطوني و اسلامي، نحوي ناديده انگاشتن احكام فطرت نيز خواهد بود، وديعه اي الهي كه ملكيان اسكانديناويسمي هم به عمد تلاش مي كند تا آن را نبيند و به امور مبهم و عقلي كه خود در نامگذاري سرشت آن درمانده است ارجاع مي كند، چون اگر به فطرت تن دهد ناگزير بايد بين روح كمال خواه و اديان خرافي يكي را برگزيند چيزي كه در گزاره هاي آقاي دكتر قادري هم بدان توجهي نشده است. فطرتي كه بنا به قول مؤسس نظريه انقلاب فطري- اسلامي امام خميني(ره)، «در همه انسان‌ها اعم از شهري و روستايي، سياه و سفيد، اروپايي و آسيايي، عالم و جاهل، واحد است؛ و عادات و مذاهب و طريقه‌هاي گوناگون در آن راهي و خللي وارد نسازد» و از همه مهمتر فطرتي كه با حنيفيّت پيوندي وثيق دارد، اگر قرآن را تجربه نپنداريم و آن را عينا وحي از سوي خداي قادر متعال به شمار آوريم، مبشّر سنت و قوانيني خواهيم بود كه «لاتبديل لخلق‌الله، ذلك‌الدّين القيّم»؛ سنتي كه استحاله‌پذير نيست؛ آيا به راستي انديشه سياسي ناب و غيرآمريكايي و غيرالتقاطي اسلام، حاوي قوانين و سنت‌هاي ازلي و ابدي نيست؟! آيا همه‌چيز معلول و آفريده زمينه‌هاي اجتماعي و تاريخي است؟ آيا تن دادن به تاريخيّت و نسبيّت، خود نوعي اختراع در ايدئولوژي نيست؟ آيا بر تاريخ قوانيني ثابت حكم نمي‌راند؟ به انديشه سياسي اسلام چه كه الحقّ من غلبه؟! و فاصله الحقّ من غلبه و الحقّ من ربّك، فاصله‌اي است از زمين تا آسمان؛ به انديشه سياسي اسلام چه كه انسان مدرن با گذار از فئوداليته به مدرنيته، به كهنگي اولي حكم كرده است؟! به راستي! بقول علامۀ شهير مطهري آيا مگر هيچ‌وقت فئوداليته نو بوده است؟! آيا آن روز كه فئوداليته نو بود فطرت انسان به حليّت آن حكم مي‌كرد؟! به انديشه سياسي اسلام چه كه كانت از بيكن عبور مي‌كند؟ اساسا به انديشه سياسي اسلام چه كه از استبداد و خودبنيادي عقل و از دكارت، اسپينوزا و لايب نيتس به تجربه‌گرايي افراطي بار كلي و هيوم نقل مكان شده است؟! در سنت غربي مي¬شد در دين رفرم كرد، و شايد بتوان از آن حيث كه به قول دكتر قادري امر ثابتي در انديشه وجود ندارد شبه مدرن¬ها بتوانند در دين ورزي خود پنج دين اختراعي را به نام خود ثبت كنند امّا آيا مي‌توان عناصر جاودانگي و تفكر آرماني اسلام را از يك سو و سير تطوّر تفكر اجتماعي و اصولي شيعه متضمن وجود منبعي فياض را با كاستي‌هاي روشي در كانت و مابعد او در مكاتب پوزيتيويستي و يا نوع پوپري آن و تحولات معرفتي ما بعد آن يكسان پنداشت و به نبود امور مطلق، فرا زماني و فرامكاني فتوا داد و متعاقب آن به تجويز مهندسي سياست و امور اجتماعي بر مباني نسبيّت‌انگاري و يا پوچ‌انديشي حكم نمود؟ در اين صورت آيا جهان گزاف و بيهوده است؟ آيا جهان به مديريت حكيم و عليم بي‌نياز است؟ آيا آن طور كه جناب دكتر قادري مدعي است به راستي از آغاز، غايتي و برنامه‌اي وجود نداشته است؟ آيا انسان به خود واگذار شده است؟

گذار از حيوان سياسي به سياسيِ متألّه؛ انديشه اي جامع، پايدار و ازلي

ما بي‌هيچ خجلتي امّا مي‌گوييم جهان را مدبّري و سياستي ابدي و ازلي لازم است تا همه چيز را تغيير محض شماريم! چون همه چيز قابليت آزمون ندارد؟ و مگر حكيم مي تواند در خلاء زيست كند و امور انسان و اجتماع را به دست باد بسپرد. آري! ابراهيم نبي (س) هم مي گفت خورشيد خداي من است و ماه و ... امّا تو مپندار كه بت شكن ما به «صراط هاي مستقيم» باور داشت بلكه از اساس در دستگاه معرفتي او هرچيز كه غروب مي نمود نمي توانست صاحب طلوع باشد. او خورشيد را و ماه را دوست مي داشت امّا خداي خورشيد و خداي ماه، نه خورشيد بمثابۀ خدا و از همين روي بود كه بت هاي ذهني و بتان بتكده را شكست، پس ما به عكس شما مي گوييم اوست كه سايّس و سياستگذار عالم است و بنا به قول عقلي امام خميني مي‌گوييم همانا «صورت‌هاي خياليه، خود، معشوق نفس نتواند بود، زيرا كه آن صورت‌ها همه محدودند و نفس عاشق غيرمحدود است، (لذا) اين فطرت لازمۀ وجود است كه در آن خطا و غلط راه ندارد؟» به راستي چگونه صورت ثابتي در انديشه سياسي وجود ندارد؟! آيا تجربه‌اي خاص از وضع و مقام سياست در اروپا مي‌تواند به شرق فرهنگي و تمدني و بخصوص اسلام راستين و اسلام حاوي صورت و معنا تعميم يابد؟

پرواضح است ما، هم به حكم اسلام و هم به قضاوت عقل مي‌گوييم انسان به اومانيزم و نهيليسم مفطور نشده بلكه طينت او را با سرشتي از تألّه و عدالت‌خواهي تنيده‌اند كه بنا به قول امام خميني (ره) در اين دستگاه معرفتي «اختلاف بلاد و اهويه و مأنوسات و آراء و عادادت مختلف كه در هر چيزي، حتي احكام عقليه موجب اختلاف و خلاف شود در فطريّات ابدا تاثيري نكند» در اين صورت آيا انسان محصول زمينه است و انديشه‌اي ندارد؟ به راستي تاكي وضع و مقام سياست بايد در ترازوي انسان مدرن به محك گذارده شود و مگرنه اين است كه انسان مدرن از فئوداليته تا پست‌مدرنيته كماكان در اضطراب زيسته است و اگر چنين است باز از آن فقيه راحل حكيم كه در ملكيان اسكانديناويسمي بنيادگرا مي خوانندش مي‌گوييم كه «تا كي به خيالات باطله، اين عشق خداداد فطري و اين وديعۀ الهيه را صرف اين و آن مي‌كنيم؟! اگر محبوب شما اين جمال‌هاي ناقص و اين كمال‌هاي محدود بود، چرا با وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد؟!!

و مگرنه اين است كه «انسان كه موضوع «علم» و «دولت» انبيا است» پس در اين صورت آيا حكيمانه است كه تكاپوي فلسفۀ «ارسال و رسل» و «انزال كتب» به توليد انديشه سياسي و سيستم‌هاي سياسي منجر نشده و اختراع اصولگرايان باشد؟! راستي از چه روي بر اختراع هاي خود ذيل ليبرال دموكراسي مُهر استاندارد حكّ مي شود امّا امر الهي ازليّه را برنمي تابيد؟

سياست متعاليه اما به‌رغم اينكه براي اداره انسان و جهان به قدرت مي‌انديشد و متناسب با اقتضاي زمانه آن را مهندسي مي‌نمايد مع‌الوصف بنا به قول امام خميني هرگز اصالت را به حكومت واگذار نمي‌كند حتي حصول به عدالت را هم در اندازۀ «وسيله» به رسميت مي‌شناسد.

«انبيا نيامده‌اند حكومت درست كنند، حكومت را مي‌خواهند چه كنند؟ اين هم هست. اما نه اين است كه انبياء آمده‌اند كه دنيا را اداره كنند؛ حيوانات هم دنيا دارند!، كار خودشان را اداره مي‌كنند؛ بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالي است... لكن مقصد اين نيست؛ اينها همه وسيله است كه انسان برسد به يك مرتبه ديگري كه براي آن انبياء آمده‌اند.» اين بيان عميق و مهم علاوه بر اينكه چيزي براي قائلين نبود امر ثابت نمي گذارد براي اتوپياي تكنيكي و تكنولوژيكي و زيست بوم اسكانديناويسم هم چيزي بر جاي نمي گذارد چه اينكه انسان سنت الهي و غيرارسطويي حيوان ناطق نيست، بلكه حيّ متأله مي باشد. عبوديت و حيات معنوي است كه كمال نهايي انسان مي باشد.

به عكس مدعي بي‌بنيادي و قول به نبود اصول فرازماني در انديشه سياسي، ما مي‌گوييم انديشه سياسي ثابت، جامع و پايدار، فرازماني و فرامكاني سير تطور انسانِ اسلام از محسوس به معقول است. از حيوان سياسي به سياسيِ متألّه! گو اينكه حكيم بزرگ حكمت متعاليه؛ صدراي شيرازي (ره) بر آن است كه «غرض از وضع شرايع و ايجاب طاعات آن است كه غيبت، شهادت را خدمت بفرمايد و شهوات عقول را خدمت كنند و جز به كل و دنيا به آخرت برگردد و محسوس معقول شود كما اينكه وي در تعريف و رسالت فلسفه هم تشبّه انسان را به باريتعالي نقطه ثقل اين سنت مي‌شناسد.

«اعلم انّ الفلسفه النّفس الانسانيه بمعرفه حائق الموجودات علي ماهي عليها والحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا اخذا بالظّن والتقليد بقدرالوسع الانساني وان شئت قلت نظم العالم نظما عقليّا علي حسب الطّاقه البشريّه ليحصل التّشبّه بالبارتعالي»

امّا انسان جديد با پيشرفت علوم و حصول به تكنولوژي نداي اناالحقي سرداد و گفت دوران رباني و فلسفي منقضي شد و عصر، عصر علم است، بقول كامو؛ عصر، عصر فحشاي كلمات است! گو اينكه خيلي زود خداباوري ابتنا يافته بر وحي زير سوال رفت، اندكي بعد از اين خودبنيادي بود كه الهيات مرگ خدا اعلام شد و نيچه گفت كه خدا مرده است.

اكنون نيز كه تشت رسوايي مرگ خدا با انقلاب اسلامي به سر آمد و بقول «گيدنز» دهۀ پس از انقلاب ايران را بايد عصر دوبارۀ دين و سنت گذارد باز تلاش مي‌شود با ادبياتي ويرايش شده همه‌چيز را به انسان ختم كنند و باري ديگر انديشه و نظامات انساني را بر تفكر انسان بريده از وحي و شريعت استوار سازند، و باز هم در پرتو غفلت انسان گفته مي‌شود جهان مثل ساعت كار مي كند و احتياج به ناظر ندارد همه‌چيز را مي‌دانيم و بي‌نياز به خدا هستيم knowing the mind of god انديشه‌ها آنقدر رشد كرده و تجربه نموده است كه ديگر از دنياي مادي بي‌نياز است و بجاي دلالت ديني به غايت، جهان پس از مرگ را تجربۀ انديشۀ بسط يافته به جهان‌هاي موازي مي‌نامند. بقول «استيفن هاوكينگ» و «لئونارد ميلودينو» روند خلق بدون مقدمه و يكباره دليل وجود كهكشان و هستي ماست، هيچ‌چيز ضرورتي ندارد كه خداوند را برنامه‌ريز و مسئول آفرينش بدانيم.

تناقض چسبندگي به قدرت سياسي و توهين به ناتواني عقل در سامان ايراني

اگر آقايان ملكيان و قادري حداقل با ادعاهاي فلسفي و انديشگي و از چنين نقاط عزيمتي سخن راندند ولو اينكه گزاره‌ها و احكام صادره‌شان به غايت ايدئولوژيك و راديكال و خشن است اما اين دو، يعني، آقايان سريع‌القلم و حجاريان از پايگاه سياست و قدرت حرف زده‌اند، حريفان خويش را به سفاهت و بلاهت منتسب نموده و ايشان را به و آرايش و آشوب خياباني تهديد نمودند.

نگارنده پيش‌تر و از همين طريق هنگامي‌كه دكتر سريع‌القلم مشكلات ما و غرب را به اموري غير ايدئولوژيك و به تمنّاي ايراني در تحصيل «يخچال خوب» و جاروبرقي و هواپيماي خوب تنازل بخشيده و خواستار جمع آوري سياست خارجي از خيابان هاي پر شهيد ايران بود شرح داد كه وي بسيار قبل‌تر از اين روح و عقل حكمت‌انديش ايراني را در مكتوبات سياسي خود هدف گرفته بود آنجا كه در سال ها قبل، از فقدان ظرفيت و امكان‌هاي تفكر ايراني براي فقدان توسعه‌مندي، در دانشگاه‌ها سخن مي‌گفت، به نشر آن اقدام مي‌نمود و از موضع سياست به تحقير هويت ايراني مي‌پرداخت، كاري كه اكنون با قرار گرفتن در دولت يازدهم از حيث عملي از سوي وي نيز تعقيب شده است، اگر دكتر طباطبايي در زوال و انحطاط انديشه ايراني از مقطعي به بعد نوشت وي امّا بر آن است كه عقل ايراني اساساً امكان و استعداد رشد ندارد و البته نمي دانيم با اين حساب او در نهاد رياست جمهوري ايران چه مي كند؟! نيك مي‌دانيم كه سياست‌زدگي و نهايتا سياست‌انديشي ايدئولوژيك و راديكال وي ارزش پاسخ‌گويي ندارد، چه اينكه ملت ايران با اين طرز از تفكر از زمانۀ «حاج سياح» و «حاجي واشنگتن» و ديگر مرعوبان فرنگ رفته آشناست، آنها كه در نزاع فلسفي- تاريخي سنت اسلامي- ايراني با تجدد فلسفي و تجدّد ابزاري همواره جانب تجدد ابزاري را گرفته‌اند و هرگاه نيز در قدرت قرار گرفتند همانند رفقاي خويش در هندسه مشروطيت انگليسي و ديكتاتوري پهلويستي ايفاي نقش كرده‌اند.

سخنان اخير او در خصوص اصنافي از مردم ايران بخصوص رانندگان و لبوفروشان، نماد زيست آريستوكراتيك در سياست‌انديشان مرعوب ليبرال دمكراسي است. رانندگان با كشاورزان، كارگران و يا دانشجويان تفاوتي در دستگاه معرفتي او ندارد مهم اين است كه او سياست را متعلق به طبقه اشراف و نخبگان آريستوكراتيك مي‌شناسد، اين همان بسط تفكر «شهروند درجه يك» و «شهروند درجه دو» در نظريه ليبرال دموكراسي است. در اين تفكر، رأي مردم تزييني و براي تحقق قدرت است و مذمت رانندگان فقط يك علامت و شاهدي بر اين مدعا است.

مگر غير از اين است كه آقاي حجاريان پيش‌تر و در اواخر دهه هفتاد به صراحت گفت جنبش دانشجويي حرفي است مفت و دانشجوي جنبشي خوب كسي است كه سياست را به او و حزب او واگذارد و به درس و بحث خود بپردازد اين در حالي است كه خود او دانشجو را از طريق روزنامه و مجلات زنجيره‌اي خويش آنگاه كه خود مي پسنديد به حضور خياباني و نافرماني به اصطلاح مدني فرامي‌خواند.

معلوم بود وقتي كه دانشجو رشيد شده و از موضع «پياده‌نظام» به «افسري» مي‌انديشيد و به سوءاستفاده از خويش توسط حزب مشاركت و احزاب پدرخوانده التفات يافته بود اينك دانشجو بايد مي‌رفت تا به امتحانات خود برسد و كيست كه نداند امتحان آخر ترم دانشجويان هم اگر لازم مي نمود بايد تحريم مي شد كمااينكه براي دميدن بر تنور فتنه در سال هشتاد و هشت چنين كردند و دانشجويان را براي مفروض موهوم تقلب رودرروي دانشگاه و آزمون‌هاي آخر ترم قرار دادند. عجيب است فقيه حكيم ما به كساني كه تئوري دوري دانشجويان و ديگر اصناف از سياست را در سر دارند لعنت مي فرستد امّا معلمين مدرنيزاسيون در اين سامان تفكر و مشاركت سياسي را براي تودۀ مردم بي ثمر نمايانند و اين تفاوت ماهوي نظام امامت ـ امت با نظام ليبرال دموكراسي است.

عجيب اينكه به‌رغم ضديت حرف‌هاي سياسي دكتر سريع‌القلم با حكمت و تدبير، و نيز آموزه‌هاي اسلامي در مشاركت و نظارت، رئيس‌جمهور محترم و سخنگوي دولت اما هنوز زشتي آن را اعلام ننمودند.

جنگ هاي چريكي پست مدرن در راه است؟!

آقاي دكتر سعيد حجاريان اما بر كسي پوشيده نيست كه استراتژيست «فتح سنگر به سنگر قدرت» و حكومت است، وي بر آن است كه براي فتح قدرت بايد دو طيف، نيروي سياسي تشكيل داد تا همزمان يكي از «پايين» و ديگري از «بالا»، «فشار» بياورند و «چانه‌زني» كنند. او متخصص در جنگ رواني و فروپاشي نهادهاي ماقبل مدرن! (بخوانيد نهادهاي بومي- انقلابي) است. او فقط در كشاكش با مجلس نهم دعوت به «آرايش خياباني» و «شورش شهرستاني» نكرده بلكه او سال‌ها است كه از استاد خويش دريافته آن چيز كه اهميت دارد «صحنه» و «ميدان» است يعني تئوري بسيج سياسي! هماني كه روشنفكري شبه مدرن در مقايسه با روحانيت اسلام، عقده و رشكي دويست ساله دارد!

او قبلا در «نافرماني مدني» مي‌زيسته است اما اينك نافرماني مدني را كافي نمي‌داند و همزمان در پي «اصلاح ساختار» و نيز «آرايش خياباني» است، او ياد مي‌دهد كه چگونه مردمان شهرهاي كوچك و بزرگ بايد با ايجاد راهبندان و مجهزشدن به فنون و تاكتيك جنگ هاي چريكي پست مدرن، مانع ورد نمايندگان پارلمان به زادگاه خود در شهرستان‌ها و بهارستان شوند؛ شايد تحولات اين روزهاي اكراين دوباره خاطرات دن‌كيشوت بازي سعيد را نزد او زنده كرده است. اگر حزب كارگزاران سازندگي ميل به تغيير قانون اساسي براي رياست‌جمهوري مادام‌العمر جناب آقاي هاشمي‌رفسنجاني داشت او و حزب مشاركت كمي البته مدرن‌ترند و سعي دارند قانون اساسي را چنان متحول كنند تا دولت مستقر يازدهم! بتواند پارلمان همسو خلق كند. صد البته اين مدرن‌تر از آن مدل ارتجاعي آقاي مهاجراني و كارگزاران سازندگي است. ممكن است فردا مجلات اجاره‌اي همسو با دن‌كيشوت، اندر احوالات ساختار حقوق اساسي و مكانيسم قوه مجريه پارلماني و رياستي مامور به نظريه‌پردازي شوند اما نظريه‌پردازي‌ها و براهين حقوقي- انديشه‌اي كجا و سوداي فتح پارلمان و دعوت مردم به آشوب عليه نمايندگان قانوني در شهرستان ها كجا!؟

التقاطي هاي اصلاح طلب و التقاطي هاي راديكال؛ پاشنۀ آشيل دولت يازدهم

همو است كه خود در تعريف كار ويژه‌اش پس از سال‌هاي فتنه ۸۸ مي‌گويد: از نظام ولايت فقيه اراده‌اي جز مدل «پاتريمونياليسم» وبري نداشته است و اين نظام ولايي شيعي را تا «سلطانيزم» و «نوپاتريمونياليسم» در جنگ‌هاي رواني برساخته‌اش نزد مردم مورد تبيين قرار مي‌داده است و ...

با كنار هم قرار دادن گزاره‌هاي چهارگانه‌اي كه بيان شد هر انسان عاقلي مي‌تواند پيش‌بيني كند. دو جريان «التقاطي اصلاح‌طلب» و «التقاطي‌هاي راديكال» براي ماه ها و سال‌هاي آينده برنامه‌اي در تقدير و تدارك دارند. اين مستطيل حاوي سبكي از زندگي سياسي است كه بخصوص در حال تجويز به دانشجويان و طبقات متوسط مي‌باشد. نگارنده معتقد است احياي پروتستانتيزم اسلامي با صبغه‌اي از تكنوكراسي آمرانه، فلسفي، حقوقي سكولار- راديكال و بسط هواداري اجتماعي آنارشيك از اجزا و شبكه‌هاي دروني اين مستطيل خواهد بود. كيست كه نداند آنها در صورت تداوم برخورد انفعالي دولت يازدهم روز به روز فضا را راديكال تر خواهند نمود؛ غصّه اي كه مي رود به پاشنۀ آشيل دولت مستقر تبديل شود.

*دكتر مجتبي زارعي/ استاديار گروه علوم سياسي، دانشگاه تربيت مدرس

انتهاي پيام/

سه شنبه 3 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن