واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چهار شعر از خلیل ذکاوت ای سرآغازاي سرآغاز، كه پايان تو بيپايانيستابتداي ازلت، تا به ابد طولانيست.قصّهات، تازهترين زمزمة عالمسوزغصّهات، كهنهترين دغدغة انسانيست.ساز پرشور تو سرچشمة اين غلغلههاستسوزِ شيرين تو هر چند همه پنهانيست.شرح احوال تو در دفتر دريا ثبت است:نام تو «موج عطش»، شهرت تو «توفاني»ست.درِ ميدان تو بر روي همه باز شدهفصل تحقيق، وليكن، روشت ميدانيست!ديدهبانِ همه تن، چشمِ سپاهت، «حافظ»بردة حلقه به گوشِ حرمت، «خاقاني»ست.صبح ما خالي از انديشه و نام تو مبادسفرة هر شبمان گرچه پُر از بينانيست!حجم روح تو چه قدر است، خدا ميداندشكل جسمانيات امّا، به خدا روحانيست!دل به آن سيرت دورت چه نيازي دارد؟صورت ناز زميني تو هم عرفانيست!عشق! اي عشق! بگو عين عروج تو كجاست؟اي كه قاف قد خوشقامت تو، پيدا نيست!بر من بتاب...!امشب بيا كه تشنة يك همنشينيامديگر اميد نيست كه فردا ببينيام.فردا، مرا ـ تمام مرا ـ باد ميبرداي كاش، جاي باد، تو امشب بچينيام.خورشيد، فرصتيست كه از من گذشته استتاريك، مثل ساية تنگ پسينيام.لحظه به لحظه از دلِ هم دورتر شديماز بس تو آن هماني و من اين همينيام.ديگر، من آن چنان كه تو هستي، نميشومآخر تو جاي من، چه كنم؟ اين چنينيام!با اين همه، هنوز دلي مانده، دير نيستمن كه هنوز عاشق عشق آفرينيام.پيش از تو، اين همه، شبِ من آسمان نداشتبر من بتاب، عشقِ قشنگِ زمينيام!بعد از شما...بعد از شما، با ما پَرِ پرپر شدن نيستدر حال ما، ديگر تبِ ديگر شدن نيست.شيرينترين آتش اگر هم گُر بگيردققنوسها را شورِ خاكستر شدن نيست.ديگر در اين دلها، دلِ دريا شدن كو؟ديگر در اين سرها، سرِبيسر شدن نيست.اين تيغباد و اين جنون، اين گوي و ميدانامّا گُلي را غيرت پرپر شدن نيست.ساقي، همان ساقي است، ميخانه همان استتنها دل ما لايق ساغر شدن نيست.بعد از شما، شكّي به جان ما نشستهشكّي كه در آن، جرئت باور شدن نيست.بارانتان را از هواي ما نگيريدهر چند در ما حسّ و حالِ تر شدن نيست.آن روزهاي شور و شر، سهم شما بودامروز ديگر مال شور و شر شدن نيست!در آغاز خدابرايت غنچه ميكردم، ولي ديگر مرا چيدي!مرا، اي باغبان گل، به اين زودي چرا چيدي؟!هواي مست فروردين، مرا حالي به حالي كرددلت آمد، گل خود را، در اين حال و هوا چيدي؟صداي تشنهام از يادِ باران پاك خواهد شدمرا، اي بادِ پاورچين، شبانه، بيصدا چيدي.كبوتر بچّهاي در ابتداي آسمان بودمولي بال و پرم را ناگهان، تا انتها چيدي.زمين پشت سرم ماند و دلم تا آسمان ميرفتمرا در آخرِ خاك و در آغازِ خدا، چيدي.به جاي گريه خنديدي، به جاي خنده گرييدم؛بساط همدلي را چيدي، امّا جا به جا چيدي!بهارِ آبي من در كدامين ريشه جا مانده؟خزان من! بگو اين غنچة زرد از كجا چيدي؟منبع: سوره مهرتصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 283]