تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداى عزوجل به موسى وحى كرد: اى موسى در هيچ حالى مرا فراموش نكن و به ثروت زياد شاد نش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829818933




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زينب رسيده از سفر برخيز ارباب/ با كارواني خون جگر، برخيز ارباب


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: زينب رسيده از سفر برخيز ارباب/ با كارواني خون جگر، برخيز ارباب
در ادامه "اشعار آئيني" پيرامون اربعين شهادت سيد وسالار شهيدان اباعبدالله الحسين(ع) قرار داده شده است.


به گزارش خيمه گاه باشگاه خبرنگاران؛

آنـچـه از مـن خواسـتـي بـا كاروان آورده‏ام
يك گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام
از در و ديـوار عـالـم فـتــنـه مي‏بـاريـد و من
بـي‏پـنـاهـان را بـديـن دارالامــان آورده‏ام
اندرين ره از جرس هم بانگ ياري برنخاست
كــاروان را تــا بـديـن‏جـا بـا فـغـان آورده‏ام
تـا نگويـي زيـن سفـر بـا دست خالي آمدم
يك جهـان درد و غم و سوز نهـان آورده‏ام
قصه ويـرانه شام ار نـپرسي خوش‏تر است
چـون از آن گـلـزار، پـيـغـام خـزان آورده‏ام
ديـده بـودم تـشنـگي از دل قـرارت برده بود
از بــرايــت دامــنـي اشــك روان آورده‏ام
تـا بـه دشـت نـيـنـوا بـهـرت عزاداري كـنـم
يـك نـيـستـان نـالـه و آه و فـغـان آورده‏ام
تـا نـثـارت ســازم و گــردم بــلا گــردان تــو
در كـف خـود از بـرايـت نـقـد جـان آورده‏ام
تـا دل مــهــرآفـريـنــت را نـرنــجــانــم ز درد
گـوشـه‏اي از درد دل را بــر زبــان آورده‏ام
محمدعلي مجاهدي (پروانه)

اربعين
دوباره وقت غم و وقت عزاست
اربعينِ حضرت خون خداست
پيرهناي مشكي رو در نياريد
قافله هنوز تو راه كربلاست
چِل روزه قافله سامون نداره
ديگه پاي بچه ها جون نداره
چل روزه سر حسين رو نيزه ها
غير موهاي پريشون نداره
كاروان گريه و اشك و عزا
اومدن تا همه با شور و نوا
مجلس روضه بگيرند كنارِ
قبر خاكي شهيد كربلا
زخميه پلكاي گريه همه
بساط روضه خوني فراهمه
چادر فاطمه خيمه عزاست
معجر خاكيّ عمه پرچمه
يادي از مادر سادات مي كنند
صبوري رو باز هم اثبات مي كنند
كنار مزار يار تشنه لب
اشك و آه و گريه خيرات مي كنند
چشما بارونيِ اشك و شبنمه
صداها زخمي بغض و ماتمه
پشت خيمه ها رو مي گرده يكي
يكي هم رفته كنار علقمه
دلا غرق غصه اي نا تمومه
يكي مي گه قبر بابا كدومه
آروم آروم با خودش مي گه رباب
ديگه زير سايه رفتن حرومه
زير لب روضة لاله مي خونند
نوحه با نواي ناله مي خونند
نكنه جا مونده تو خرابه كه
همه دارن از سه ساله مي خونند

اربعين وقف عزاي زينبه
بيقرار گريه هاي زينبه
وقت روضه خوندن سر حسين
توي كربلا براي زينبه
داغ لاله مي چكه از دل اشك
چيه جز خون جگر حاصل اشك
تا قيامت به ياد روز دهم
مي شه خاك كربلا محفل اشك
يوسف رحيمي

حضرت زينب(س)-اربعين
در اين سفر ببين كه به پاي اراده ام
بال و پري كه داشتم از دست داده ام
از بوي دود چادر آتش گرفته ام
بسيار روشن است كه پروانه زاده ام
من را به جا نياوري اكنون بدون شك
از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام
اي سر بلند، زينت دوش رسول عشق
اينك تو زير خاكي و من ايستاده ام
افتاده ام به ياد تن پاره پاره ات
حالا كه سر به روي مزارت نهاده ام
با اين قد خميده، برادر هنوز هم
من دختر رشيدۀ اين خانواده ام
محسن مهدوي

اربعين
زينب رسيده از سفر برخيز ارباب
با كارواني خون جگر، برخيز ارباب
برگشته ام از شام و كوفه، قد خميده
آورده ام صدها خبر، برخيز ارباب
شد مقتداي كوفي و شامي سقيفه
مي سوخت خيمه مثل در، برخيز ارباب
اي كاش تو هم در ركوع بخشيده بودي
انگشترت شد درد سر، برخيز ارباب
شد روزگارم تيره، وقتي كنج ويران
مهمان ما شد تشت زر، برخيز ارباب
يك جمله از غم هاي زينب، بشنو كافيست
با شمر بودم همسفر، برخيز ارباب
از دختر دردانه ات چيزي نپرسي!!
جا مانده در وادي شر، برخيز ارباب
در آرزوي ديدن موعود دارم
چشمي به راه منتظر، برخيز ارباب
حسين ايماني

امام حسين(ع)-اربعين
امير قافله غم ز شام مي آيد
سوار محمل و با احترام مي آيد
سياه پوش و عزادار و بي قرار و غريب
به خاك بوسي قبر امام مي آيد
هماي عاطفه و مهر در سراي بلا
شكسته بال و پر از كوي شام مي آيد
پرستويي كه ز پرواز خسته گرديده
به شكوه از سفر سنگ و بام مي آيد
يقين كه آتيه سازي شبيه زينب نيست
كه او براي ثبات قيام مي آيد
قسم به چادر خاكي دختران حرم
كه بوي دود هنوز از خيام مي آيد
ز عطر پيروهن كهنه مي توان فهميد
كه بوي يك سفري ناتمام مي آيد
كنار قبر پر از فيض اكبر و عباس
امان كه زينب والا مقام مي آيد
رباب با قدحي شير مي رسد از راه
سكينه با سبدي از طعام مي آيد
و نجمه با گل و قند و نبات و آيينه
كنار قبر پسر با سلام مي آيد
گرفته مشك پر آبي به دست دختركي
كنار قبر شه تشنه كام مي آيد
تمام شد همه لحظه هاي طوفاني
زمان خواندن حسن ختام مي آيد
مبين به چهرهٔ ما ردّ غصه ها مانده
ببين كه آمده ايم و رقيه جا مانده
محمدرضا طالبي

اربعين - مصيبت حضرت زينب (س)
يك اربعين گذشته و زينب رسيده است
بالاي تربتي كه خودش آرميده است
يا ايها الغريب سلام اي برادرم
اي يوسفي كه گرگ پيرهنت را دريده است
ازشهر شام كينه رسيده مسافرت
پس حق بده كه چنين داغديده است
احساس ميكنم كه مادرم اينجا نشسته است
در كربلا نسيم مدينه وزيده است
بر نيزه بودي و به سرم بود سايه ات
با اين حساب كسي زينبت را نديده است
اين گل بنفشه هاي تن و چهره ي كبود
دارد گواه ، زينبتان داغديده است
توطعم خيزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشيده است
آبي به كف گرفته و رو سوي علقمه
با آه مي رود سكينه و خجلت كشيده است
اين دختر شماست كه خواستند كنيزيش ....
لكنت گرفته است و صدايش بريده است
نيزه نشين شد حضرت سقا و اهلبيت
زخم زبان زهر كس و ناكس شنيده است
***
گفتي رقيه ... گفت نمي آيم عمه جان!
در شام ماند و شهر جديد آفريده است
ياسر مسافر

اربعين
من جابر پير توأم، اي دوست نگاهي
جز تربت پاك تو، مرا نيست پناهي
آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعله ي آهي
گوش كه شنيده است‌، كه با نيزه و خنجر
بر يك تن مجروح كند، حمله سپاهي
لب تشنه، سر از پيكر پاك تو، بريدند
آخر به چه جرمي چه خطايي چه گناهي؟
دريا به لبت سوخت و اين قوم ستمكار
بر حنجر خشك تو نكردند نگاهي
با داغ تو، لبخند، حرام است به شيعه
بي گريه به پايان نرسد، سالي و ماهي
آن كس كه زد آتش به حريم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابد الدهر، الهي
خون ريخته از گوش زني بر روي شانه
جان داده ز كف، دختركي بر سر راهي
و الله نسوزند خلايق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهي
«ميثم» همه جا، گفته من از آن شمايم
بسته است خودش را به شما نامه سياهي
غلامرضا سازگار

حضرت زينب(س)-اربعين
دارد به دل صلابت كوه شكيب را
از لحظه اي كه بوسه زده زخم سيب را
با اقتدار فاطمي خود رقم زده
در كربلا حماسه‌ي أمن يجيب را
با كاروان نيزه چهل منزل آمده
اين راه پر فراز بدون نشيب را
كوبيد صبح قافله بر طبل روزگار
رسوايي اهالي شام فريب را
با خطبه هاي ناله و اشكش غروب ها
تفسير كرد غربت شيب الخضيب را
شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
تا ديد روي نيزه نگاه طبيب را
جانش رسيد بر لبش از دست خيزران
طاقت نداشت طعنه‌ي تلخ رقيب را
مي ريخت عطر سيب نفس هاي خسته اش
در جان باغ وعده‌ي صبحي قريب را
يوسف رحيمي

حضرت زينب(س)-اربعين
تو ساحل خون دلم، كه غرق موج ماتمه
پهلو مي گيره كشتي اي، كه تو تلاطم غمه
من تو طواف عشقمو، تو روح كعبه ي مني
زمزمه دارم رو لبم، با چشمايي كه زمزمه
يوسف كنعان دلم، هر جا باشم تو پيشمي
تا وقتي بوي پيرهن پاره ي تو همراهمه
چله نشين داغ اين، دشت گلاي لاله ام
هر جاي كربلا برام، يه روضه مجسمه
روزا ميون قافله، شبا تو اوج نافله
براي زخم سلسله، تسبيح اشكم مرهمه
با اينكه از هرم صدام، آتيش ميگيره آسمون
با اينكه روي شونه هام، بار غم دو عالمه
ولي اسير عشقم و سفير آزادگيَم
تو راه دين هر قدمم مثل يك كوه محكمه
تو اين سفر چشم ترم به جز قشنگي نديده
حماسه هاي اربعين ادامه محرمه
محمدامين سبكبار

اربعين
با زخم دل و زخم جبيني ديگر
با ناله و آه آتشيني ديگر
از ماتم خواهر تو بايد جان داد
از راه رسيده اربعيني ديگر
*
با شيون و اشك و ناله بر مي گردند
رفتند چو ياس و لاله بر مي گردند
در قافله جاي آفتابي خالي ست
افسوس كه بي سه ساله بر مي گردند
*
آن خيمه‌ي بي عمود را برپا كرد
يادي ز لب سوخته‌ي سقا كرد
در علقه رفته ست سكينه از هوش
انگار ضريح ماه را پيدا كرد
*
با ناله و شور و شين بر مي گردد
با مويه‌ي زينبين بر مي گردد
انگار پس از چهل غروب خونبار
امروز سر حسين بر مي گردد
يوسف رحيمي

اربعين
يك اربعين، به نيــزه ســر يـار ديده ام
يك اربعين، چو شمع به پايش چكيده ام
يك اربعين، به ضربه ي شلّاق ساربان
بر روي خــارهاي مغــيلان دويده ام
يك اربعين، تمام تنم درد مي كند
با ضـرب تـازيانه ز جـايم پريده ام
يك اربعين، رقيّه ي تو مُرد از غمت
اكنون بدون او به كنارت رسيـده ام
يك اربعين، به شام و به كوفه حماسه ها
با خطــبه هاي حيــدري ام آفـريده ام
يك اربعين، ز چوبه ي محمل سرم شكست
همچـون پـدر ببيـن تـو جبين دريــده ام
يك اربعين، كنار عدو، واي! واي! واي!
بس جورِ طعنه هاي فراوان كشيده ام
يك اربعين، به ضربه سيلي ببين حسين
رويم كبود گشته و قامــت خميــده ام
مجيد لشكري

حضرت زينب (س) - اربعين
من و داغ غمي سنگين چهل روز
چه ها بر من گذشته اين چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
كه هر روزش مرا چندين چهل روز
مرا جز ضربه هاي تازيانه
نداده هيچ كس تسكين چهل روز
اسارت، طعن دشمن، تهمت دوست
نصيب عترت ياسين چهل روز
در اين غم خوب مي داني كه بايد
چه رنجي برده باشم اين چهل روز
تو و رأسي پر از خاكستر و زخم
من و پيشاني خونين چهل روز
من و بغضي چهل ساله كه بي تو
شكسته در گلويم اين چهل روز
محسن احمدزاده

اربعين
من كه مأموريت خود را به سر آورده ام
خاطراتي تلخ از داغ سحر آورده ام
گوئيا يك عمر بود اين اربعيني كه گذشت
از شب مرگ يتيم تو خبر آورده ام
گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو
ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام
دست و پايي زخم ديده، قامتي اندر ركوع
بهترين سوغات را من از سفر آورده ام
سجده ي شكري نمودم بهر ديدار سرت
يادگار از سجده ي خود زخم سر آورده ام
از كبوتر بچه هايي كه كنارم بوده اند
يا اخا بنگر فقط يك مشت پر آورده ام
اولين بار است، قبرت را زيارت مي كنم
قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام
جواد حيدري

اربعين
كارواني كه سر قبر شما آورده ام
نيمه جان هايي است تا كرب و بلا آورده ام
من نيابت دارم از مادر زيارت آمدم
من وصيت هاي مادر را به جا آورده ام
كي رود از ياد، وقتي آمدم در قتلگاه
نيزه بيرون از تن تو بارها آورده ام
روي ني ما را تو مي ديدي كجاها مي برند؟
دخترانت را ز بازار جفا آورده ام
بارها شد، حرمله خنديد بر اشك رباب
مادري پاره جگر در نينوا آورده ام
پشت خيمه روي خاكستر به دنبال علي
بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام
دخترت لطمه به پهلو خورده، زير خاك رفت
بس حكايت زان شب پرماجرا آورده ام
شد رقيه پيش مرگ حضرت زين العباد
تربتي از قبر او بهر شما آورده ام
ناله اش چون ناله مادر ميان كوچه بود
خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام
تا كه ديگر تازيانه ور بيفتد، جان سپرد
گفت با خود همّت خيرالنساء آورده ام
تا كه با چشم كنيزي بر سكينه ننگرند
گفت جان خويش را بهر فدا آورده ام
غيرتش آئينه مير و علمدار تو بود
من از او شرمندگي خويش را آورده ام
پاسبان حرمت شير خدا در شام شد
داد پيغامي به من تا كربلا آورده ام
گفت: اي بابا شبيه ات بي كفن تدفين شدم
رسم عشق و عاشقي را من به جا آورده ام
جواد جيدري

اربعين
دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش
تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...
كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش
ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش
روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگي مانده سر بال و پرش
همه بغض چهل روزه او خالي شد
همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش
عليرضا لك

اربعين
خواهر نگو، خاكستر خواهر مي آيد
با كوهي از غم ، خسته و بي پر مي آيد
اي شاهد بر نيزه ي دربدري هام
چشم تو روشن ، صاحب معجر مي آيد
امروز يعني با صداي «يا حسينم»
ته مانده ي جانم كنارت در مي آيد
اي بي كفن! اي بي سر و ساماني من
برخيز زينب را ببين با سر مي آيد
با دستباف مادر و گهواره و مشك
همراه من يك حلقه انگشتر مي آيد
يادت مي آيد با چه شكلي رفتم، اكنون
انگار اصلا يك كس ديگر مي آيد
از شهر بي شرم نگاه خيره سر ها
سقا كجايي؟ دختر حيدر مي آيد
عليرضا لك

اربعين
باور نمي كنم كه رسيدم كنار تو
باور نمي كنم من و خاك ديار تو
يك اربعين گذشته و من پير تر شدم
يك اربعين گذشت و شدم همجوار تو
يك اربعين اسير بلايم اسير عشق
يك اربعين دچار فراقم دچار تو
يك اربعين دويده ام و زخم ديده ام
دنبال ناله هاي يتيمان زار تو
يك اربعين بجاي همه سنگ خورده ام
يك اربعين شده بدنم سنگ سار تو
يك اربعين به گريه ي من خنده كرده اند
لبهاي قاتلان تو و نيزه دار تو
مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ي من چشم انتظار تو
روز تولدم كه زدم خنده بر لبت
باور نداشتم كه شوم سوگوار تو
با تيغ و تير و دشنه تو را بوريا كنند
با سنگ و تازيانه مرا داغدار تو
يادم نمي رود به لبت آب آب بود
يادم نمي رود بدن غرقه خار تو
مانده صداي حرمله در گوش من هنوز
پستي كه نيزه زد به سر شيرخوار تو
حالا سرت كجاست كه بالاي سر روم
گريم براي زخم تن بي شمار تو
من نذر كرده ام كه بخوانم در علقمه
صد فاتحه براي يل تكسوار تو
يك مشت خاك روي تو و من دعا كنان
شايد شوم نشان تو – سنگ مزار تو -
حسن لطفي

حضرت زينب(س)- اربعين
اي همسفر قرار تو باور نكردني است!
من، اربعين، كنار تو ، باور نكردني است!
با نيمه جان مانده خودم را رسانده ام
اينجا، سر مزار تو، باور نكردني است!
بر روي سرخ هم سفرانت نگاه كن
اين باغ لاله دار تو باور نكردني است!
در زير تازيانه به سر شد اسارتم
تا آمدم ديار تو باور نكردني است!
من را ببين و مادر خود را نظاره كن
قدِّ كمان يار تو باور نكردني است!
با آنكه دشمنت همه جا كرد غارتم
من قهرمان عرصه رزم اسارتم
***
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چيزي براي خواهر تو كم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر ميزبانيم
يك لحظه چشم خويش روي هم نذاشتند
جز سنگ و تازيانه و سيلي و كعب ني
بر زخم هاي وا شده مرهم نذاشتند
وقتي كه آستين شده معجر براي من
يعني كه هيچ چيز برايم نذاشتند
ديگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتي به دست هاي تو خاتم نذاشتند
ديدي چطور كه آل پيمبر عزيز شد
در مجلسي كه دخترك تو كنيز شد
محمد بياباني

اربعين
اي غايب از نظر، نظري كن به خواهرت
زينب نشسته بر سر قبر مطهرت
يك اربعين گذشته ولي زنده ام هنوز
قامت خميده آمده سرو صنوبرت
نشناختي مرا ز پس اين چروكها
من زينب توام ز چه رو نيست باورت
ليلاست اين كه خيمه زده زير پاي تو
بار دگر بگو كه اذان گويد اكبرت
اين زن كه لطمه مي زند اين گونه بر خودش
او كيست؟ نجمه است عروس برادرت
آقا! سكينه جمله ي اشكش سؤالي است
يعني كجاست قبر علمدار لشگرت ؟
در كربلا هنوز زني گريه مي كند
زينب كش است ناله ي محزون مادرت
پيغمبري نما و دو دستت برون بيار
از دست من بگير بقاياي دخترت
اي پيكري كه زخم تنت بي شماره بود
آورده ام براي تو ته مانده ي سرت
بگرفتم از امام زمان حُكم نبش قبر
تا متصل كنم سر پاكت به پيكرت
بايد دوباره وارد گودال خون شوم
خواهم اگر كه بوسه بگيرم ز حنجرت
من نيز با تو كشته شدم روز واقعه
اذني بده كه دفن شود با تو خواهرت
دلشوره داشتم كه مبادا كنار تو
چشم ربابه باز بيفتد به اصغرت
نذرش قبول سايه نشيني نمي كند
از بس كه بر تو هست وفادار ، همسرت
لالايي اش امان مرا نيز بريده است
گويد به ناله ! اصغر من شير خورده است؟!
سعيد توفيقي

اربعين
اربعين است و دل از سوگ شهيدان خون است
هر كه را مي‌نگرم غمزده و محزون است
زينب از شام بلا آمده يا آنكه رباب
كز غم اصغر بي‌شير، دلش پرخون است
يا كه ليلي به سر قبر پسر آمده است
كاشكش از ديده روان همچو شط جيحون است
مادر قاسم ناكام كه مي‌نالد زار
بهر آن طلعت زيبا و قد موزون است
در ره كوفه و در شام و سرا ظلم يزيد
كس نپرسيد ز سجّاد كه حالت چون است
دختر شير خدا ناطقة آل رسول
كز نهيب سخنش كفر و ستم موهون است
كرد ايراد چنان خطبه و ثابت بنمود
كه يزيد شقي از دين خدا بيرون است
زنده دين مانده ز تصميم و ز ايثار حسين
حق و حرّيت و اسلام به او مديون است
هان بياييد و ببينيد كه در راه خدا
صحنة رزم ز خون شهدا گلگون است
آه و افسوس كه كشتند لب تشنه امام
زخم بر پيكر پاكش ز عدد افزون است
قصة كرب و بلا قصة صبر است و قيام
به فداكاري و جانبازي و دين مشحون است
تا ابد نام حسين بن علي در تاريخ
با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است
جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است
خيمة باطل و احزاب دگر وارون است
هر كه در حصن ولايت رود از روي خلوص
ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است
«لطفي» از عاقبت كار مكن قطع اميد
كه به الطاف حسين بن علي ميمون است
آيت الله صافي گلپايگاني

حضرت زينب(س)-اربعين
با دست بسته هست ولي دست بسته نيست
گر چه سرش شكسته ولي سرشكسته نيست
هرچند سربه زير... ولي سرفراز بود
زينب قيام كرده چون از پا نشسته نيست
رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم
داغ سه ساله ديده ولي باز خسته نيست
حتي اگر به صورت او سنگ مي خورد
هيهات بند معجرش از هم گسسته نيست
چشم او در اثر حادثه كم سو شده است
كمرش خم شده و دست به زانو شده است
بيت بيت دل او از هم پاشيده شده
صورتش در اثر لطمه خراشيده شده
گفت برخيز كه من زينب مجروح توام
چند روزيست كه محو لب مجروح توام
اين چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پير شد زينب تو تا كه ز گودال گذشت
اين رباب است كه اين گونه دلش ويران است
در پي قبر علي اصغر خود حيران است
گر چه من در اثر حادثه كم مي بينم
ولي انگار دراين دشت علم مي بينم
دارد انگار علمدار تو برمي گردد
مشك بر دوش ببين يار تو برمي گردد
خوب مي شد اگر او چند قدم مي آمد
خوب مي شد اگر او تا به حرم مي آمد
تا علي اصغر تو تشنه نمي مرد حسين
تا رقيه كمي افسوس نمي خورد حسين
راستي دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سيلي...رخ نيلي...سرتو شرمنده
واي از دختر و از يوسف بازار شدن
واي از مردم نا اهل و خريدار شدن
سنگ هايي كه پريده است به سوي سر تو
چه بلايي كه نياورده سر خواهر تو
سرخي چشم خبر مي دهد از دل خوني
واي از آن لحظه كه شد چوبه ي محمل خوني
مجيد تال

اربعين
بسوز اي دل كه امروز اربعين است
عزاي پور ختم المرسلين است
قيام كربلايش تا قيامت
سراسر درسْ بهر مسلمين است
دلا كوي حسين عرش زمين است
مطاف و كعبه دل‏ها همين است
اگر خيل شهيدان حلقه باشند
حسين بن علي، آن را نگين است
دل ما در پي آن كاروان است
كه از كرب و بلا، با غم روان است
چه زنجيري به دست و بازوان است
كه گريان ديده روح الامين است
به ياد كربلا دل‏ها غمين است
دلا خون گريه كن چون اربعين است
چواد محدثي

يك اربعين براي تو حيران شدم حسين
مانند گيسوي تو پريشان شدم حسين
با چند قطره اشك دل من سبك نشد
ابري شدم به پاي تو باران شدم حسين
زلفي اگر كه ماند براي تو پير شد
در اول بهار زمستان شدم حسين
كوفه به كوفه كوچه به كوچه گذر گذر
قاري شدي مفسر قرآن شدم حسين
ديدي چگونه آخر عمري دلم شكست
ديدي چگونه پاره گريبان شدم حسين
تو رفتي و كنار خودم گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
اي سايه بلند سرم اي برادرم!
آيينه ي ترك ترك در برابرم
بالم شكسته است و پرم پر نمي زند
اما هنوز مثل هميشه كبوترم
من قول داده ام كه بگيرم سر تو را
از دست نيزه ها و برايت بياورم
حالا سري براي تو آورده ام ولي
خاكستري و خاكي و اي خاك بر سرم!
بگذار اول سخن و شكوه ام تو را
اي ماه زينب از نگراني درآورم
هر چند كوچه كوچه تماشا شدم ولي
راحت بخواب دست نخورده است معجرم
تو رفتي و كنار خودم گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
هم پيرهن كه ماند برايم بدن نداشت
هم كه تن تو روي زمين پيرهن نداشت
اي بي كفن برادرم اي بوريا نشين!
اين چادرم لياقت خلعت شدن نداشت؟
آن گونه اي كه من وسط خيمه سوختم
پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت
گل هاي باغت از همه رنگي گرفته اند
يعني كسي نبود كه دست بزن نداشت
مردي نبود اگر يل ام البنين كه بود
هرگز كسي نگاه جسارت به من نداشت
تو رفتي و كنار خودم گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
هر چند در مسير سرت ازدحام بود
اما درست مثل هميشه امام بود
بي تو سوار ناقه ي عريان شدم حسين!
من كه به روي چشم علمدار جام بود
يادم نمي رود سر بالا نشين تو
بازيچه ي نگاه اهالي شام بود
در حرف هاي مرد و زن پشت بام ها
چيزي اگر نبود فقط احترام بود
با دست سنگ صورت تو خط خطي شده
از بس كه آفتاب تو نزديك بام شد
تو رفتي كنار خودم گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
دستي كه چوب زد لب قرآني تو را
زير سوال برد مسلماني تو را
بالاي تخت رفتي و دستم نمي رسيد
تا كه رفو كنم سر پيشاني تو را
مي خواستند پيش همه كوچكت كنند
اما خدات خواست سليماني تو را
اي كاش ما برادر و خواهر نمي شديم
حيران نبودم اين همه حيراني تو را
اين سر، شكسته هست ولي سرشكسته نيست
يعني كسي نديد پشيماني تو را
تو رفتي و كنار خودم گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
علي اكبر لطيفيان

حضرت زينب(س)-اربعين
نگاه گريه داري داشت زينب
چه گام استواري داشت زينب
دل با اقتداري داشت زينب
مگر چه اعتباري داشت زينب
چهل منزل حسين منجلي شد
گهي زهرا شد و گاهي علي شد
نديدم زينب كبري تر از اين
نديدم زينت باباتر از اين
نديدم دختر زهراتر از اين
حسيني مذهبي غوغاتر از اين
به پيش پاي ما راهي گذاريد
بناي زينب اللهي گذاريد
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پايش خستگيِ راه دارد
به گِردش آفتاب و ماه دارد
به والله كه ايوالله دارد
همين كه با جلالت سر نداده
به دست هيچ كس معجر نداده
پس از آن كه زمين را زير و رو كرد
سپاه كوفه را بي آبرو كرد
به سمت كربلا خوشحال رو كرد
كمي از خاك را برداشت بو كرد
رسيدم كربلا اي داد بي داد!
حسين سر جدا، اي داد بي داد!
چهل روز است گريانم حسين جان!
چو موي تو پريشانم حسين جان!
چهل روز است مي خوانم حسين جان!
حسين جانم حسين جانم حسين جان!
تويي ذكر لبم الحمدلله
حسيني مذهبم الحمدلله
همين جا شيرخواره گريه مي كرد
رباب بي ستاره گريه مي كرد
گهي بر گاهواره گريه مي كرد
گهي بر مشك پاره گريه مي كرد
خدايا از چه طفلم دير كرده؟
مرا بيچاره كرده، پير كرده
همين جا دور اكبر را گرفتند
ز ما شبه پيغمبر ما را گرفتند
ولي از من دو دلبر را گرفتند
هم اكبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم كه اي افتاده از پا
ز جا بر خيز ور نه معجرم را..."
همين جا بود كه سقاي ما رفت
به سمت علقمه درياي ما رفت
پناه عصمت كبراي ما رفت
پي او گوشواره هاي ما رفت
فقط از علقمه يك مشك برگشت
حسين بن علي با اشك برگشت
همين جا بود كه دل ها گرفت و ...
كسي روي تن تو جا گرفت و ...
سرت را يك كمي بالا گرفت و...
و از پشت سرت سر را گرفت و...
همين كه بر گلويت خنجر آمد
صداي ناله ي زهرا در آمد
همين جا بود الف را دال كردند
تنت را بارها پامال كردند
ته گودال را گودال كردند
تو را با سم مركب چال كردند
اگر خواندم قليلت علت اين بود
كه يك تصويري از تو بر زمين بود
تو ماندي و كبوتر رفت كوفه
تو را كشتند و خواهر رفت كوفه
خودم در راه و معجر رفت كوفه
چه بهتر زودتر سر رفت كوفه
و گر نه دردها مي كشت ما را
نگاه مردها مي كشت ما را
بهاري داشتم اما خزان شد
قدي كه داشتم بي تو كمان شد
عقيق تو به دست ساربان شد
طلاي من نصيب كوفيان شد
خبر داري مرا بازار بردند
ميان مجلس اغيار بردند
همين جا بود افتادند تن ها
همين جا بود غارت شد بدن ها
تمامي كفن ها، پيرهن ها
بدون تو كتك خوردند زن ها
همين جا بود گيسو مي كشيدند
به هر سو دخترانت مي دويدند
همين جا بود تازيانه باب گرديد
رخ ما در كبودي قاب گرديد
ز خجلت خواهر تو آب گرديد
كه معجر بعد تو ناياب گرديد
سكينه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آن جا مثل آن ها...
ز جا برخيز غم خواري كن عباس!
دوباره خيمه را ياري كن عباس!
براي عزتم كاري كن عباس!
علم بردار علم داري كن عباس!
سكينه مي كند زاري ابالفضل!
چه قبر كوچكي داري ابالفضل!
علي اكبر لطيفيان

اربعين - مصيبت حضرت زينب (س)
اى سينه‏ها در ناله‏اى جانسوز باشيد
اى قلب‏ها محزون‏تر از هر روز باشيد
اى چشم‏ها امروز بارانى بباريد
اى اشك‏ها در زخم دل مرهم گذاريد
اى پلكها بگذار تا مجروح گرديد
اى ناله‏ها آرام جان و روح گرديد
دل شد دوباره مبتلا، اى داد بيداد
زينب رسيده كربلا، اى داد بيداد
فرياد واحزناه مى‏آيد ز مقتل
آواى يا جداه مى‏آيد ز مقتل
اى دستها خاك عزا ريزيد بر سر
برگشته زينب از سفر، نوكرده معجر
اموال غارت رفته گويا بازگشته
دارو ندار فاطمه احراز گشته
آنان كه زيورهايشان بار گران شد
خلخالهاشان قسمت غارت گران شد
با دست خود بر ساربان زيور ببخشند
خلخالها از جانب مادر ببخشند
از بسكه آنها دستشان را بسته بودند
ديگر ز هر چه ساربان دلخسته بودند
چون داد نعمان، كاروان را بانگ چاووش
تا كربلا را ديد زينب، رفت از هوش
انگار كه ناقه دوباره مانده در گل
برگ خزان مى‏ريخت از بالاى محمل
حالا كبوترهاى زهرا كربلايند
با بالهاى زخمى خود پر گشايند
يك كاروان ياس كبوداز ره رسيدند
خاك شفا، بر زخمهاى خود كشيدند
هر كس شكايت داشت از آل اميّه
زينب ولى ميگفت از حال رقيه
گودال پر شد از تب و تاب خرابه
خالى است تنها جاى مهتاب خرابه
هر سو كه زينب عقده از دل باز مى‏كرد
جمعى كبوتر در پى‏اش پرواز مى‏كرد
يك سو سخن از گوش بود و گوشواره
يك سو رباب و خاطرات گاهواره
يك سو امام عارفان بر خاك افتاد
يك سو سكينه: اى عمو شد آب آزاد
وقتى سخن از لعل مشك سرخ مى‏ريخت
هر خاك را برداشت، اشك سرخ مى‏ريخت
هر كس كه از سيلى سخن ابراز مى‏كرد
زخمش كنار علقمه سر، باز مى‏كرد
صحبت ز جسم كودكان بود و نشانه
وز دستهاى بسته و از تازيانه
صحبت ز طشت زر شد و رأس بريده
لبهاى زخم قارى و چوبى كشيده
يك نازدانه با عمو داد سخن داد
وز تهمت سخت كنيزى داشت فرياد
در شام چشمت را عموجان دور ديدند
بر زخم دل‏ها تيغ نامردى كشيدند
با هر شهيدى عقده‏اى از دل گشودند
هى از حرم تا قتلگه را طى نمودند
بر بام تلّ زينبيّه، تلّى از غم
شد خاطرات روز عاشورا مجسّم
گودال بود و خيل چادرهاى خاكى
دلدار بود و شكوه‏ى دلهاى خاكى
اين بار از يك بى كفن مى‏گفت زينب
وز غارت خيمه سخن مى‏گفت زينب
آندم كه دل بر قبر پيغمبر سپردند
هر يك مصيبتهاى اعظم را شمردند
هر كس كه بود آنجا دلش مجروح مى‏شد
از آدم آنجا نوحه خوان تا نوح مى‏شد
اين اولين هيئت به دشت كربلا بود
آب فرات از اشك زينب شد گل آلود
محمود ژوليده

اربعين
چل روز مي شود كه شدم جبرئيل تو
ذبح عظيم گشتي و گشتم خليل تو
چل روز مي شود كه فقط زار مي زنم
كوچه به كوچه نام تو را جار مي زنم
چل روز مي شود كه بدون توأم حسين
حالا پي نتيجه ي خون توأم حسين
چل روز مي شود كه حسين همه شدم
حيدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحيدر آمدند
در پيش من، تمام، به زانو در آمدند
آثار مرگ در بدنم هست يا حسين
پس روز اربعين منم هست يا حسين
آبي كه تر نكرد لب تشنه ي تو را
حالا نصيب خاك مزارت شده اخا
چل روز پيش بود همينجا سرت شكست
اينجا دل من و پدر و مادرت شكست
چل روز پيش بود به گودال رفتي و ...
از پشت، نيزه خوردي و از حال رفتي و ...
از تل زينبيه رسيدم كه واي واي
بالا سرت نشستم و ديدم كه واي واي
نيزه ز جاي جاي تن تو در آمده
حتي لباسهاي تن تو در امده
جمعيتي كه بود به گودال جا نشد
يك ضربه و دو ضربه... ولي سر جدا نشد
ديدم كسي حسين مرا نحر مي كند
آقاي عالمين مرا نحر مي كند
من را ببخش دست به گيسوي تو زدند
من را ببخش چكمه به پهلوي تو زدند
فرصت نشد ز خاك بگيرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را
مي خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند
بين من و تو فاصله ها سد شدند آه
با اسب از روي بدنت رد شدند آه
در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
نزديك خانه ي پدريّ ام سرم شكست
واي از عبور كردن مثل غلام ها
واي از نگاههاي سر پشت بام ها
باور نمي كني كه سرم سايبان نداشت؟!
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!
تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصير من چه بود؟ برادر نداشتم
از بس رسيد سنگ به سمت جبين من
نزديك بود پاره شود آستين من
علي اكبر لطيفيان

اربعين
بي تو دلم، بسمل بي بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طاير جان، دور سرت مي‌پريد
مرغ دلم، گوشه ي گودال بود
سلسله، گرديده النگوي دست
خار، به پاي همه خلخال بود
سينه ي ما، داغ روي داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و ني و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود
*****
اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
اي به فداي تن پاكت، سرم
بر تن پاك تو، سر آورده‌ام
بر لب خشك تو ز شام بلا
اشك فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داري خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام
داغ بزرگي است غم كودكت
فاطمـه ي سـه سالـه ي كوچكت
*****
خيز، ز جا، اي پسر مادرم
من نه مگر اين كه تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود كرده‌ام
بس‌كه به سر، ريخته خاكسترم
تو در مدينه، وسط آفتاب
عبا كشيدي به روي پيكرم
در پي اين قصه، گمانم نبود
از سر ني، سايه كني بر سرم
من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
*****
كرب و بلا، باغ گل ما كجاست؟
مصحف صد پاره ي زهرا كجاست؟
اي بدنت پاره‌تر از برگ ياس!
باغ گل و لاله ي ليلا كجاست؟
رباب با شاخه ي گل آمده
غنچه ي پرپر شده ي ما كجاست؟
رقيّه را، اگر نياورده‌ام
سكينه‌ات آمده، سقّا كجاست؟
آن‌ همه گل در چمنت كو حسين
لالـه ي بــاغ حسَنَـت كــو حسين
*****
شام و كف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بيم جنايت گران
اشك به رخ ريخت و آرام بود
شب همه، با گريه ي ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود
رأس تو تا، زينتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگي تازه شد
*****
پيش بلا، سينه سپر گشته‌ام
راهي طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزيز دلم
من پي ديدار تو برگشته‌ام
گرچه رسيدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خميده‌ تر گشته‌ام
از اينكه تو رفتي و من مانده‌ ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام
داغ تو زخم جگرم شد حسين
قاتل تو هـمسفرم شد حسين
*****
كوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مكش كه از بهر تو
قصه ي نازدانه آورده‌ام
كبوتران بال و پر بسته را
باز به آشيانه آورده‌ام
خيز و ببين شبيه زهرا شدم
نشان تازيانه آورده‌ام
همّت من، فـاتح دينـم شده
مدال من، زخم جبينم شده
*****
اي به ابي انت و امّي فداك
جانِ اخا! دست، برون كن ز خاك
سر، كه نداري، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوي چاك چاك
واي اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سكينه، گردد هلاك
قلب رباب را بده تسليت
اشك سكينه را كن از چهره پاك
نظر، بـه زين العابدينت، فكن
زخم غـل جامعه را بوسه زن
قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به كام خشك و چشم ترم
*****
قسم! به جان خاتم الانبيا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌هاي عبّاس تو
قسم! به آن دو كودك بي‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، ياورم
سايه ي من فرش بيابان توست
لاله ي من، خـار مغيلان توست
*****
«ميثم» اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهي
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌اي از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
ناله ي ما، گريه ي ما، سوز ماست
هر چه كه آورده و اندوخته
اوست كه يك عمر، ثناگوي ماست
خاك قدم‌هـاي سگ كوي ماست
غامرضا سازگار

اربعين
بعد يك اربعين رسيد از راه
غم به قلبي صبور مي آيد
قتلگه را دوباره مي بيند
آنكه از راه دور مي آيد

يادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگي مي سوخت
او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره اي مي دوخت

يادش آمد كه دست و پا ميزد
پيش چشمان زينب آن تشنه
يادش آمد كه خون او ميريخت
از قفا روي تيزي ِ دشنه

يادش آمد تن ِ پر از چاكش
جاي مرهم كه سنگ باران شد
استخوان هاي سينه ميگويند:
حال نوبت به نيزه داران شد

پيش آن بي رمق كمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نيزه را نشان كردند
شرط بندان هميشه نامردند

ياد آن ناله هاي تشنگي و
لخته خوني كه از جبين ميريخت
آب را پيش چشم او قاتل
خنده ميكرد بر زمين ميريخت

بر زمين خفته بي رمق ديگر
او كه از نسل ِ آسمانها بود
يك نفر خود و جامه مي كند و
سر انگشترش چه دعوا بود

پيش چشمان مرد با غيرت
حمله سمت ِ خيام جايز نيست
يك نفر نيست تا بگويد رقص
پيش چشم ِ امام جايز نيست

در كنار مزار خورشيدش
زينب از سمت شام مي آمد
او كه حالا شبيه مادر بود
اشك ِچشمش مدام مي آمد

خاطراتي كه مانده در ذهنش
از سفر با حرامياني پست
پيش او شكوه ميكند زينب
در كنار مزار او بنشست ...

اي برادر ببين كه آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت
ياد دارم خرابه آمدي و
من فداي به ما تو سر زدنت

دخترت گريه مي نمود از درد
دختر ِ شام پاره نان ميداد
هم عروسك كشيد از دستش
گوشواره خودش نشان ميداد

پيرهن پاره خوب ميداند
كه نگاه پليد يعني چه..!!
خيزران خورده خوب مي فهمد
ضربه هاي يزيد يعني چه ..!!

نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رويِِ ِ خيزران را من
يا كه از كوچه هاي شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بي امان را من

بعد تو من تمام طفلان را
زير بال و پر خودم بردم
زير باران تازيان عدو
از همه بيشتر كتك خوردم

نيمه شبها نواي لالايي
بر لبان رباب مي بينم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب مي بينم

ارغواني ترين به قافله ام
ميروم سمت شهر پيغمبر
مي برم من برايشان خبر از
بوسه ي تيغ و گريه ي حنجر
وجيد مصلحي

اربعين
بار بگشائيد، اينجا كربلاست
آب و خاكش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت
كربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف
طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا
جسم را احيا اگر عيسي كند
جان و تن را كربلا احيا كند
گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل
كربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم
گر خدا خواهي، برو اين راه را
كن زيارت كوي ثار الله را
شد ز عاشوراي او يك اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين
ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
گرد غم، افشانده بر سر كهكشان
اشك خون ريزد هنوز از آسمان
اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار
گاه در صحرا خروش و، گه سكوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت
حضرت سجاد بر خاكش نوشت
تشنه لب شد كشته سالار بهشت
اربعين است، اربعين كربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست
گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز
هر كجا نقشي، ز داغ ماتم است
هر چه ريزد اشك، در اينجا، كم است
باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها
در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشك زينب است
بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي:
عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد
عمه جان، اين قتلگاه اكبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است
عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد
عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شكست
اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان
از براي غارت يك گوشوار
شد در اينجا، كودكي نيلي عذار
تا قيامت، كربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست
حبيب الله چايچيان حسان

جمعه 29 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن