تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816607513




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شاعري كه شعرهايش را سوزاند و فيلسوف شد/تحليل انتقادي شعر از ديدگاه افلاطون


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: شاعري كه شعرهايش را سوزاند و فيلسوف شد/تحليل انتقادي شعر از ديدگاه افلاطون
خبرگزاري مهر ـ گروه دين و انديشه: شواهد تاريخي مي ­گويد كه افلاطون در آغاز جواني شاعر بوده است و پس از آشنايي با سقراط و شاگردي او، سروده هايش را مي­ سوزاند و شاعري را به كناري مي­ نهد و فيلسوفي پيشه مي­ كند. زيرا رو به­ رو شدن با سقراط به عنوان الهامي فلسفي به او نشان مي­ دهد كه شاعر شدن ديگر ارزشي ندارد و «فلسفه والاترين هنرهاست.»

افلاطون بدون ترديد يكي از بزرگترين فيلسوفان جهان است و نوشته­ هاي او تقريباً شامل تمامي مسائل بنيادي است كه بشر حتي هنوز هم با آنها درگير است. يكي از مهمترين جنبه­ هاي شخصيت افلاطون، اين است كه او علاوه بر دقت و چيره ­دستي در حل مسائل غامض فكري، قلمي روان و نثري پاكيزه، فرهيخته و درخور ستايش دارد. بسياري از منتقدان ادبي معتقدند كه آثار افلاطون گذشته از فلسفه، به لحاظ ادبي هم يك شاهكار است. جداي از اين كه نظر او را بپذيريم يا نه بايد اعتراف كنيم كه افلاطون شعر را خوب مي­ شناخت و درباره آن بسيار انديشيده بود.

يونانيان، سخنرانان بزرگي بودند و مي­ توان گفت كه بيشتر از هر موضوعي در باب شعر سخن گفته­ اند. بنابراين براي ارائه نظري كلي درباره ادبيات، ناگزيريم از افلاطون شروع كنيم. بررسي و مطالعه نظام­ مند ادبيات در اروپا با نوشته ­هاي وي شروع شد و كاش از جاي ديگري آغاز مي­ شد، چرا كه اين جرقه ادبي قهرمانان و حاميان پرو پا قرص ادبيات را دچار سراسيمگي و اضطراب كرد. افلاطون، شاعرترين فيلسوف، از دشمنان شعر بود و قصد داشت كه شاعران (به استثناي عده­اي قليل) را از جمهوري مطلوب خويش بيرون براند. اين حقيقت تكان دهنده ­اي است كه بسياري زير بار آن نرفته­ اند و بر اين باور بوده­ اند كه افلاطون با خصومت فوق­ العاده خود در كتاب «جمهوري»(Republic) از ادبيات تخيلي و نقد ادبي جانبداري كرده است.

عده­ اي نيز شهامت به خرج داده و چنين موضوعي را انكار كرده­ اند. كاش اين افلاطون شيرين سخن، اين قدر به شعر بدبين نبود. ما اثر مستقلي از افلاطون در دست نداريم كه منحصراً به ادبيات بپردازد، بلكه او در طول عمر خود، مكرراً در ميان انديشه­ ها و دغدغه­ هاي اوليه­ اش پيرامون تعليم و تربيت، اخلاقيات، الهيات و متافيزيك، مسايلي را مطرح ساخته است. بنابراين به سادگي نمي­ توان نظريه­ اي مستقل و قابل فهم از نگارش­هاي افلاطون در باب شعر يا ادبيات، بيان كرد. در زمان حيات افلاطون، ديدگاه­هاي وي، گستردگي و دگرگوني­هايي در پي داشته ولي ممكن است با خصوصيت مسلم و انكارناپذير ادبيات به نسبت موقعيتي كه مورد بحث قرار گرفته­ اند، برخوردهاي نامناسب صورت گرفته باشد. با اين وجود از اين كه شاعران واقعيت را نشان نمي­ دهند و خوانندگان را به رفتارهاي ناروا رهنمون مي­ شوند، دغدغه فكري افلاطون بوده است.

افلاطون نظر خود را به طور آشكار و بي­ پرده در كتاب «جمهوري» اعلام كرده است. در اين اثر سترگ، افلاطون قبل از هر چيزي درباره تعليم و تربيت سخن مي­ گويد كه براي نگهبانان جامعه آرماني او ضروري است. از نظر افلاطون اخلاق و سياست در روي يك سكه­ اند. او تلاش كرده است تا با تثبيت تعليماتي براي حكمرانان و نگهبانان آينده جامعه آرماني خود، روشن سازد كه شاعران شايسته مربيگري افراد جامعه نيستند. افلاطون دريافته بود كه شعر براي جوانان جذاب است و اثرگذار. در اينجاست كه او احساس خطر مي­ كند. تمام ديدگاههاي افلاطون به اينجا ختم مي­ شود كه «شعر خطرناك است». حال ترديد ما در اين است كه ميل پرشور افلاطون به تقوا و ورع، تاوان ترك لذت ادبيات است، زيرا به شعر، عشق مي­ ورزد وگرنه اين قدر واهمه نداشت.

شاعران، زنده يا مرده، دشمنان افلاطون بودند. همگان باور داشتند كه شعرا، آموزگاران جامعه هستند و شعر به آنها الهام مي­ شود و همين امر كافي بود كه افلاطون، شاعران را از جامعه طرد كند، زيرا مگر نه اين است كه حقيقت جز از طريق عقل و منطق حاصل نمي­ شود؟ او در رساله «ايون»(Ion) نظريه جامع خود در باب شعر را اينگونه توصيف مي­ كند: «شاعر موجودي فروغ بخش، چندسويه و مقدس است، هيچ ابتكار و اختراعي در او نيست، مگر به حكم الهام و خارج گشتن از حالت معمولي. مادامي كه شاعر پشت به احساسات ظاهري نكرده، قادر به بيان الهامات خود نيست. خيلي از كلمات شاعر، نجيب و متعالي است همچون كلمات ما، در باب «هومر». اما شاعر بر مبناي موازين هنري، شعر نمي ­سرايد تنها زماني شاعر مي ­تواند شعر عالي بگويد كه تحت تسخير و الهام ميوز(muse) قرار گرفته باشد؛ آنگاه نيز شاعري سرود مستانه سر مي ­دهد، ديگري سرود پرستش و ديگري قطعات موسيقي دلنشين و آن ديگري اشعار حماسي يا ايمبيك (imbic) مي سرايد. پس شاعري كه در سرودن نوع خاصي از شعر مهارت دارد، در سرايش گونه ديگر ناتوان است زيرا شعر او، نه از رهگذر قوانين هنري، بلكه به واسطه الهام است.

افلاطون، مفهوم ظاهراً متعالي شعر را عليه خود شاعران به كار مي­گيرد. ارابه رانان در مقايسه با «هومر» درباره ارابه راني بيشتر مي­دانند. هر صنعتگري نسبت به رشته كاري­اش بيش از شاعر به آن واقف است. پس شاعر به عنوان مربي در مقايسه با صنعتگر، در مرتبه نازلي قرار دارد. زيرا شاعر نه به حكم علم و آگاهي، بلكه به حكم الهام يا جنون- كه هر دو به نظر افلاطون مترادفند- سخن مي ­گويد و بنابراين مورد اعتماد نيست. در واقع جايگاه شاعر آنگاه كه در زير ذره­بين متافيزيكي افلاطون قرار مي­گيرد بالاتر از اين نيست. هراس افلاطون از ادبيات نيرنگ مأبانه، آنگاه كه در كتاب «جمهوري» از منظر متافيزيكي به مسأله نگاه مي­ كند، بيشتر مشهود است.

در حاليكه تأثير شاعر بر روي جوانان بحث محوري افلاطون است. اين بار جهت حمله را با طرح مسأله تقليد (mimesis) تغيير مي­ دهد. افلاطون معتقد است كه تقليد به خاطر عمق سرنوشت واقعيت و محدوديت فهم ما از آن كار عبث و گمراه ­كننده ­اي است، چون طبق نظريه مثل افلاطوني (Theory of ideas) كائنات اين جهاني تصوير ناقصي از عالم علوي است كه در بيرون از عالم زمان و مكان قرار دارد.

از ديدگاه افلاطون، والاترين حقيقت، حقيقت مبتني بر پارسايي، دقت و خردمندي است و شاعر نه تنها از چنين حقيقتي حرف نمي­زند، بلكه ما را از اين مسير منحرف مي­سازد. در واقع افلاطون به برداشتي ثابت و تغييرناپذير از حقيقت- كه شامل شعر نيز مي­شود- شك مي­ورزد. افلاطون به پيروي از استاد خويش، سقراط، به شكل انعطاف پذير و بي­پايان گفتگو معتقد است كه بهترين شيوه دستيابي به حقيقت است و همه ما واقعا قادر به چنين كاري هستيم.

از شگفتي­هاي تاريخ فلسفه اين است كه هنرمندترين فيلسوفان، روي خوشي به هنر و به ويژه هنر شاعري نشان نمي­ دهند و با زباني تلخ آنرا به نقد مي­ كشند. گرچه اساس انتقاد افلاطون بر تفاوت ماهوي است كه ميان شعر و فلسفه قائل است اما اين امر دليلي بر بي ­ذوقي و فقدان حس زيبايي شناسي او نيست. شيوه نگارش محاوره­ ها اين ادعا را نفي مي­ كند. شواهد تاريخي نيز مي ­گويد كه او در آغاز جواني شاعر بوده است و پس از آشنايي با سقراط و شاگردي او، سروده هايش را مي­ سوزاند و شاعري را به كناري مي­ نهد و فيلسوفي پيشه مي­ كند. زيرا رو به­ رو شدن با سقراط به عنوان الهامي فلسفي به او نشان مي­ دهد كه شاعر شدن ديگر ارزشي ندارد و «فلسفه والاترين هنرهاست.»

براي درك ديدگاه افلاطون، بايسته است كه به جايگاه شعر و نقش تربيتي آن در يونان باستان توجه كنيم. شعر و موسيقي از روزگاران كهن پايه تربيت ديني و اخلاقي يونانيان بود و مرجعيتي هم چون مرجعيت كتاب مقدس و سخنان آباي كليسا در قرون وسطي داشت. يونانيان شعر را چكيده فرهنگ و دانش مي­ انگاشتند تا جايي كه سخن شاعر براي آنان معياري بود كه هر انساني بايد عمل خود را با آن منطبق سازد. «هومر» از جمله اين شاعران بود و جايگاه والايي در فرهنگ آن روز يونان داشت. افلاطون هرجا از شاعران انتقاد مي­ كند، نوك تيز حمله اش را متوجه «هومر» مي ­گرداند.

افلاطون در خصوص اخلاق و كردار بر اين باور است كه افراد مي ­توانند به هركس جز شاعران مراجعه كنند زيرا شاعران در مورد خداوند دروغ مي­ گويند و انسان­ها را موجوداتي پست و شرير توصيف مي­ كنند. در اشعار «هومر»، خداوند طوري بازنمايي شده كه گويي اعمال ضد اخلاقي مرتكب شده است، از اين رو زئوس (Zeus) خوشبختي و سعادت را به عده قليلي و بدبختي و شقاوت را به گروه كثيري نازل مي­ كند. آتنه (Athene) و زئوس، پيمان شكنان كفرگو و خدايان ديگر، عاملان شر و اندوه در ميان توده عوام توصيف مي­ شوند.

«هومر»، نه تنها به خدايان نسبت دروغ مي­ دهد، بلكه اشعارش افراد جامعه را به گمراهي و شرارت مي­ كشاند. قانون بايد شعرا را از بيان اين كه خدا اسباب شر است باز دارد، يا اگر خدا را عامل شر مي­ دانند بايد براي اين كار دلايل عقلاني عرضه كنند. او بايد بگويد خداوند آنچه مي ­كند عادلانه و به حق است و اشرار، خود مستحق عقابند. شاعر حق ندارد بگويد مجازات شوندگان مفلوك­اند و خداوند عامل بدبختي آنهاست. در «جمهوري» افلاطون، چنين ادبياتي را مخرب، ويرانگر و كفرآميز است.

اما مصداق­هايي كه شاعران به جامعه عرضه مي ­كنند، كدامند؟ زنان، مردان شرير و چهره هاي فرومايه­ اي مثل آهنگران، پيشه­ وران، پاروزنان، يا ... و امثالهم، در حقيقت آنچه كه به طبع توده عوام خوشايند است. البته نبايد فراموش كرد كه شعر، احساسات را تحريك مي كند و چنين چيزي بايد از ريشه خشكانده شود. پس اگر قرار است خوشبختي و سعادت انسان­ها افزون گردد، بايد بر احساسات مسلط بود. وقتي شاعري كه همه چيز را تقليد مي­ كند وارد شهري مي شود ممكن است اختيار از كف داده و او را چون موجودي مقدس و خارق­ العاده ستايش كنيم. ولي بايد او را از اين امر آگاه سازيم كه امثال او در شهر ما، حق زيستن ندارد و چون قانون اين اجازه را نمي­ دهد سرانجام وقتي كه شاعر را به خوبي رسوا و خوار ساخيم او را روانه شهر ديگري مي­كنيم، شاعر در «جمهوري» افلاطون رانده شده ­اي بيش نيست.

در مبحث هنر و زيباشناسي، افلاطون غالباً فيلسوفي هنرگريز و شاعرستيز دانسته مي­ شود. در تأييد اين داوري نيز به آنچه افلاطون در كتاب دهم «جمهوري» درباره هنر، چه شاعري و چه صورتگري، مي­ گويد، استناد مي­ شود. در كتاب دهم «جمهوري»، افلاطون از هنر به تقليد تعبير مي­ كند و شاعر و صورتگر را مقلداني مي­ خواند كه از حقيقت سه­ مرتبه دورند، يا نسبت به حقيقت در مرتبه سوم قرار دارند.

براي درك موضع افلاطون بايد به بررسي دو مسئله در آثار او بپردازيم: يكي بررسي ماهيت شعر است و ديگري بررسي دلايلي كه با تمسك به آنها به انتقاد شعر و شاعران مي­پردازد. افلاطون در «آپولوژي» و «ايون» شعر را زاده استعدادي طبيعي و جذبه­اي الهي مي­ داند كه گاه گاه به شاعر روي مي ­آورد. از اين رو، سراييدن شعر از روي دانايي و معرفت نيست. زيرا تا هنگامي كه انسان عقل و هوشش به جاست نمي­ تواند شعر بسرايد. به علاوه هميشه ديگران بهتر از خود شاعر معناي شعرش را درمي­ يابند. از اين رو ماهيت شعر به گونه ­اي است كه هرگونه عقل و دانايي و معرفت را طرد مي­ كند. وي در «فايدون» ماهيت شعر را چيزي مي­ داند كه با مطالب جدي سروكار ندارد، زيرا لوازم ذاتي شعر، افسانه و داستان است. بنابراين شعر به كار انديشه­ هاي جدي عقلاني نمي­آيد و شاعر افسانه سرا نيز از ساحت معرفت راستين دور است.

دلايل افلاطون درباره دومين مسئله در رساله «جمهوري» آمده است. زمينه اصلي گفت و گو در «جمهوري» پيرامون چيستي عدل و ظلم و تعريف راستين عادل و ظالم است. عدالت ويژگي­اي است كه هم يك فرد مي تواند از آن بهره­مند باشد و هم يك شهر و چون شهر بزرگ­تر از فرد است، عدالت هم در آن بزرگ­تر و شناختش آسان­تر است. اين شهر همان مدينه آرماني است كه افلاطون در پي تأسيس آن است. بدين منظور به معين كردن وظايف تك تك اعضاي جامعه مي­پردازد و چنين استدلال مي­كند كه اگر كسي از وظايف خودش تخطي و در كار ديگران دخالت كرد از عدالت خارج شده، زيرا اين جامعه آرماني داراي اصلي است كه عبارت است از اين كه «يك تن نمي­تواند در چند فن ماهر باشد» و بنابراين هركس بايد تنها يك وظيفه را برعهده گيرد.

وي دو گونه انتقاد بر شعر و شاعران از اين منظر كه در هر وظيفه­اي دخالت مي­ كنند وارد مي­ آورد كه يكي اخلاقي- تربيتي و ديگري فلسفي است.

1. نقد اخلاقي- تربيتي

الف) نقد محتواي شعر: هنگام گفتگو درباره چگونگي تربيت پاسداران جامعه، به نقد محتواي شعر ـ كه يكي از مهمترين ابزارهاي تربيت روحي است ـ مي­ پردازد. نكته شايان توجه اين است كه يك سرباز در فرهنگ بشري به عنوان كسي معرفي شده كه داراي روحيه خشك نظامي­ گري است و از ذوق و لطافت هنري بي­ بهره است. از اين رو انتقادات افلاطون از شعرا را - در اين بخش- بايد توجه به كساني كه به تربيتشان مي­ پردازد در نظر گرفت.

نخستين موضوع مورد انتقاد افلاطون، تصويرها و توصيف­هايي است كه شاعران از خدايان ارائه مي­ دهند؛ به نظر او، شاعران سخنان دروغي درباره خدايان مي ­گويند و با اين كار ذهن كودكان را از همان آغاز دوران تربيت، با سخنان غير اخلاقي پرورش مي­ دهند كه موجب مي­ شود در آينده نتوانند پاسداران خوبي براي جامعه شوند، زيرا هنگامي كه مثلاً، جنگ خدايان را با يكديگر بر سر مسائل بسيار مبتذل مي­ بينند، خود نيز جنگ با دوستان و هم ميهنان را بر سر چيزهايي پست و مبتذل عيب نمي شمارند و چنين مي­ كنند. از اين رو بنياد جامعه متزلزل مي­ شود و امنيت از ميان مي­ رود. آنچه مهم است محتواي اخلاقي داستانهاست. بايد خدا را آنچنان كه هست بنمايند و ويژگي­هاي راستين­اش را مانند نيك بودن و منشاء بدبختي و زيان نبودن، به تصوير كشند.

دومين موضوع درباره مرگ است؛ چون در پي­ آنيم كه جوانان جامعه را دلير بار بياوريم، بايد چنان داستانهايي به آنان بگوييم كه آنان را تا حد امكان از ترس در برابر مرگ آزاد كند. زيرا ترس از مرگ موجب بندگي و ذلت مي ­شود. همچنين نام­هاي وحشت­ انگيز كه به عالم مردگان مي ­دهند بايد كنار گذاشته شود مانند «رود ناله ­ها، رود وحشت، دنياي زيرزميني، عالم اشباح و ... »

سومين موضوع درباره سيره پهلوانان است؛ بايد توجه داشت كه در فرهنگ يونان، پهلوانان، در واقع نيمه خدايان و جايگاه رفيعي دارند. افلاطون با در نظر گرفتن چنين جايگاهي مي­ گويد در بعضي شعرها گريه و شيوه پهلوانان به خاطر از دست دادن فرزند و ... تأييد شده است و حال آنكه اين كار شيوه نابخردان است. خنده زياد هم كاري ملال آور است و نسبت دادن آن به پهلوانان ناشايست است.

چهارمين موضوع درباره انسان است؛ شاعران به گونه­ اي درباره انسانها سخن مي­ گويند كه گويي هميشه بسياري از ستمكاران در نيك­ بختي به سر مي ­برند و انسانهاي عادل به تيره ­روزي مي­ افتند با اين سخنان به ما القاء مي­ كنند كه ستمكاري و بي­دادگري اگر از ديده ديگران نهان ماند براي خود ظالم سودمند است در حالي كه فايده عدالت هميشه به ديگران مي­ رسد و براي خود عادل جز زيان حاصلي ندارد.

ب) نقد شيوۀ بيان شعر: شيوه مورد اعتراض افلاطون همانا شيوه (تقليد) است و آن هنگامي است كه شاعر در پشت نقش قهرمان داستان پنهان ­شود و شخصيتهاي داستان را درحال گفتگو با يكديگر مجسم سازد. حال بحث بر سر اين است كه چرا اين شيوه در جامعه مورد نظر افلاطون، ناپسند است؟ پيش از اين گفتيم كه اين جامعه براساس اصلي استوار شده كه عبارت است از «هر كس تنها در يك پيشه مي­ تواند استاد شود و اگر به چند پيشه بپردازد در هيچ يك از آنها به جايي نمي­ رسد.» براساس اين اصل يك تن نمي­ تواند چند چيز را به خوبي تقليد كند. بنابراين شيوه تقليد ناپسند است و بايد كنار گذاشته شود و با اين حكم تراژدي و كمدي- كه به كار برنده شيوه تقليدند- طرد مي­ شوند.

2. نقد فلسفي

در فلسفه افلاطون دو گونه معرفت داريم كه يكي معرفت راستين (اپيستمه) و ديگري باور (دوكسا) است. معرفت راستين به امور ثابت و كلي و پايدار و اصيل تعلق مي گيرد درحالي كه باور با امور متغير محسوس جزئي سروكار دارد. حال مسئله اين است؛ آيا شاعران كه در ميان مردم به دانايي مشهورند، به گونه­اي كه به همه مسائل علم دارند و مرجع قابل اطميناني بشمار مي­روند، داراي چنين معرفت راستيني هستند يا نه؟ براي بررسي اين مسئله، به نقد مفهوم (تقليد) مي­ پردازد، اما نقدي كه در اينجا مطرح مي­ شود، برخلاف بخش پيشين، فلسفي و معرفتي است. نخستين استدلال بر مبناي نظريه (مثل) است؛ با مثال (تخت و نقاش) استدلالش را آغاز مي ­كند و سپس آنرا به شعر ـ و به طور كلي به همه هنرها ـ تعميم مي­ دهد و در هستي­ شناسي افلاطون، براي مثال، سه نوع تخت داريم كه متناظر با آنها سه گونه يا درجه از شناخت مطرح مي ­شود: 1. تخت اصلي مثالي كه آنرا خدا ساخته است و در عالم مثل جاي دارد. خدا سازنده تخت حقيقي است و تنها يك تخت آفريده است. 2. تختي كه نجار آنرا ساخته است. تخت­هاي او از آن تخت مثالي نمونه برداري شده است. 3. تختي كه نقاش آن را ساخته است. اما كار نقاش را نمي توان ساختن ناميد زيرا از چيزي آنها ـ اول خدا و سپس نجار ـ مي­ سازند تقليد مي ­كند. از اين رو سازنده چيزي كه دو مرحله از حقيقت دور است (مقلد) نام دارد.

پس از بيان اين مقدمه به نقد شاعران مي­ پردازد. مردم معتقدند كه شاعران همه فنون و هنرها را مي­ شناسند و به همه مسائل مربوط به فضيلت و رذيلت بشري و همه امور الهي واقفند، زيرا شاعر خوب اگر موضوع گفتار خود را نشناسد نمي­ تواند درباره آن شعري زيبا بسازد. افلاطون اين نظر را مورد انتقاد قرار مي­ دهد و دليل اين را كه شاعران در همه چيز اظهار نظر مي­ كنند اين مي­ داند كه آنها فقط از ظاهر و نمود هرچيزي تقليد مي­ كنند و به حقيقتش راهي ندارند. به همين دليل، پيوسته از شاخه­ اي به شاخه ديگر مي­ پرند و در مسائل گوناگون اظهار نظر مي ­كنند بون اين كه به راستي معرفتي از آنها داشته باشند.

دومين استدلال بر مبناي ماهيت (فن تقليد) است؛ در مورد هر چيز سه فن هست كه موضوع يكي به كار بردن آن چيز است و موضوع فن دوم ساختن آن و موضوع فن سوم تقليد آن. يگانه معيار نيكي و زيبايي و درستي هر چيزي، هدفي است كه آن چيز، خواه طبيعي و خواه مصنوعي، به خاطر آن ساخته شده است. از اين رو كسي كه چيزي را به كار مي­ برد آنرا بهتر از همه مي­ شناسد. اما مقلدي كه فقط چيزي را تصور مي­ كند بدون اينكه آنرا به كار برده باشد، درباره خوبي و بدي چيزهايي كه تقليد مي­ كند، نه دانشي دارد و نه باور درستي. پس اينكه مي­ گويند شاعران آموزگاران بزرگي هستند كاملاً بي­ معني و نادرست است، زيرا آنها تنها تصويرگر و مقلد صحنه­ هاي گوناگون­اند. از اين رو فن تقليد در واقع نوعي بازي است و نه مشغوليتي جدي و شاعري همانا بازيگري است!

سومين استدلال بر مبناي نظريه (هماهنگي اجزاء نفس) است؛ طبق نظر افلاطون، نفس انسان داراي سه جزء عقلاني، همت و اراده و شهواني است. واژه (جزء) را در اينجا نبايد به معناي مادي­اش گرفت بلكه منظور كاركردهاي مختلف نفس است. جزء عقلاني جزئي است كه انسان توسط آن علم و دانش و معرفت كسب مي­كند. جزء دوم منشاء خشم و اراده و بنابراين جزء (جاه طلب) نفس انسان است. جزء سوم كه گاهي جزء شهواني و گاهي جزء پول دوست ناميده مي­شود در واقع جزء (نفع پرست) نفس انسان است. جزء عقلاني عالي­ترين ركن نفس است و غير فاني مي ­باشد اما دو ركن ديگر فناپذيرند. عالي­ترين لذت براي جزء عقلاني است و بهترين زندگي – از حيث ارزشي- زندگي ­اي است كه عقل بر آن فرمانروايي كند. در مرتبه بعد، زندگي مرد جاه طلب و. دلاور قرار دارد كه نسبت به زندگي نفع­ پرستانه، ارزشي والاتر دارد و تا اندازه­اي به زندگي عقلاني نزديك است. افلاطون هرگز ادعا نمي­ كند كه بايد فقط به جزء عقلاني نفس و فضيلت آن پرداخت و از اجزاي ديگر غفلت كرد. بلكه او به هماهنگي اجزاء نفس تحت فرمانروايي و تدبير عقل نظر دارد.

براي نفس انسان، چهار فضيلت برمي­ شمرد: 1.حكمت؛ براي جزء عقلاني 2. شجاعت؛ براي همت و اراده 3. خويشتنداري يا عدالت؛ براي جزء شهواني 4. عدالت؛ فضيلت كل اجزاء نفس است. يعني به كارگيري هر يك از اجزاء نفس در اندازه و موقعيت طبيعي خود به گونه­اي كه در حدود كاركرد ديگري مداخله نكند و موجب افراط و تفريط نشود. اين نظريه براساس همان اصلي است كه بر مبناي آن به تأسيس جامعه آرماني­ اش مي­ پردازد. بنابراين همان گونه كه در يك جامعه، هر كس فقط بايد يك وظيفه را بر عهده گيرد و به قلمرو ديگري تجاوز نكند، اجزاء نفس انسان هم بايد هر يك به وظيفه طبيعي خويش عمل كند و از اعتدال خارج نشود. حال مسئله اين است كه (فن تقليد) به كدام جزء نفس انسان نظر دارد و در كدام جزء اثر مي­كند؟ جزء عقلاني نفس كه شريف­ترين نيروي آن است، هنگام شناخت امور تنها به اندازه گيري و حساب اعتماد مي­ كند اما نيروي ديگري هم هست كه داوري­اش با حقيقت مطابق در نمي ­آيد و از اين رو نيروي پست ­تري است نقاشي و شعر و همه فن­هاي ديگري كه با تقليد سروكار دارند با جزء پست نفس ما مرتبطند زيرا از حقيقت بسيار دورند.

شعر تقليدي با تصوير كردن انسان­هاي گوناگون در حالت­هاي متغير، آرامش روحايشان را مي ­گيرد و هماهنگي اجزايش را درهم مي­ريزد. تقليد اجزاء ناشكيبا و بي­ خرد نفس آسان است اما تقليد جزء عقلاني و آرام نفس كه تقريباً همواره به يك حال مي­ماند، كار دشواري است و چون شاعر به دنبال جلب تحسين مردم است ـ كه عموماً با جزء شريف نفس بيگانه­ اند ـ از اجزاء پست نفس تقليد مي ­كند. بنابراين شاعر انساني «نفس پرست» است و كارش از حد جزء شهواني- كه پست­ ترين جزء نفس است- فراتر نمي­ رود. اما بدترين عيب شعر تقليدي اين است كه مي­ تواند به انسان­هاي شريفي كه دوستدار نظم و آرامش ­اند نيز آسيب برساند و اجزاء پست روحشان را پرورش دهد. مثلاً هنگامي كه انساني شريف، بلايي را كه در تراژدي بر سر پهلوان داستان آمده، مي­ نگرد، بي ­اختيار به گريه و زاري مي ­پردازد در حالي كه اگر همان حادثه در زندگي آن فرد رخ دهد چنين شيوني را دون شأن خود مي­ داند و از آن مي­ پرهيزد. درباره كمدي و خنده­هاي بي اختيار هم وضع چنين است. از اين رو شعر تقليدي جز به هم ­زدن اجزاء نفس، هنر ديگري ندارد! بدين ترتيب افلاطون براي هميشه شاعران را از كشور اخراج مي ­كند و مي­ گويد: «اگر بخواهيم در جامعه ما نظم و قانون حكمفرما باشد به شاعر مقلد اجازه ورود به كشور نخواهيم داد زيرا او ميل­ها و آرزوهاي پست را بيدار و فربه مي­ كند در حالي كه خرد و انديشه را ناتوان مي ­سازد و مي ­كشد.»

مي ­توان گفت دشمني افلاطون با شاعران، در واقع دشمني جزء شريف نفس با جزء پست و زياده ­خواه آن است زيرا به زعم او دشمني شاعران با فلسفه و عقلانيت به زمان­ه اي گذشته برمي­ گردد: «شعر و فلسفه از روزگاران كهن با يكديگر در جنگند و دليل اين گفته جمله­ هايي است مانند: (ابلهاني كه در ياوه­ گويي استادند) و (گروه فيلسوفان كه مي­ خواهند به خدايان نيز فرمان برانند) و (از گرسنگي به موشكافي پرداخته­ اند) و هزاران جمله ديگر از اين قبيل.»

طبق نظريه هماهنگي اجزاء نفس، افلاطون نمي ­تواند شعر را به طور كامل طرد كند زيرا همان گونه كه جزء شهواني بايد در حد خود و تحت فرمانروايي عقل عمل كند، شعر نيز اگر تحت فرمانروايي و تدبير عقل باشد و از حد خود خارج نشود، ديگر زياني نمي­ رساند و حتي طبق آن نظريه، بايد گفت نبودنش عين زيان و از عدالت بيرون شدن است. افلاطون متوجه اين مطلب هست و گاهي جملاتي از اين قبيل را بيان مي­ دارد كه «ما فقط اشعاري را به جامعه خود راه خواهيم داد كه مضمونشان ستايش خدايان و تحسين مردان شريف باشد» و «با اين همه مي­ گوييم آماده ­ايم اشعار تقليدي و غنايي را با آغوش باز بپذيريم به شرط آنكه آن اشعار با دلايل قابل قبول به ما ثابت كنند كه براي جامعه­ اي كامل و منظم سودي در بر ندارد. ما نيروي جاذبه­ اي را كه در شعر نهفته است مي­ ستاييم، ولي حق نداريم حقيقتي را كه در نتيجه بحث و استدلال به دست آورده­ ايم فداي آن كنيم». گرچه در اين عبارات لحن افلاطون ملايم­تر است اما حقيقت اين است كه شعر براساس ماهيت­اش اصلاً نمي تواند جايي در جامعه آرماني افلاطون داشته باشد و اگر بخواهيم بر طبق برخي عبارات افلاطون، جايي براي شعر باز كنيم، آن قدر پست و پايين است كه هرگز از آن اعاده حيثيت نمي­ شود.

حال آيا نبايد هيچ شعري سروده شود؟ پاسخ افلاطون به چنين پرسشي اين است، به شعري كه با نظارت حاكمان سروده شده باشد. تنها شاعراني از چنين حقي برخوردارند كه به لحاظ سياسي مورد وثوق و اعتمادند حتي آنها نيز محدود به سرودن اشعار «رسمي» هستند.

رويكرد افلاطون به شعر سودجويانه و انتقادي است. وي در بسياري از موارد، نشان داده است كه هر وقت قدرت و لطافت شعر آسماني و الهي مانند اشعار «هومر» و «هزيود» را درك كرده يا از آن لذت برده، به وادي گمراهي افتاده است. با توجه به مباحث سياسي افلاطون مي­ توان فهميد كه او اساساً مجذوب و دلداده محتواي ادبيات و تاثير آن بر خوانندگان بويژه جوانان و افراد احساساتي است. او شيفته آرايش هنري ادبياتي است كه صرفاً شعر مكلف پديد مي­ آورد. در اين صورت، شعر الهامي، شعري مبتذل و بي­ بند و بار خواهد بود. افلاطون ابداً اعتنايي به ساختار شعر نداشت، مگر نمايشنامه. شايد اين مورد يكي از آسيب­پذيرترين رويكرد افلاطون به شعر و ادبيات است.

روشن است كه رويكرد افلاطون به ادبيات مثل همه موضوعات ديگر كاملاً خودكامه و مستبدانه است. افلاطون در زير علاقه­ منديهاي ظاهراً مهربانانه ­اش، آزادي و آفرينندگي هنر را فداي اليگارشي كاملاً مهار شده ساخت. پوشيده نيست كه افلاطون با سانسور ناعادلانه ادبيات، حكومتهاي خودكامه مدرن را ترسيم نكرد، بلكه بين شيوه تفكر خود و آنها در باب مسأله شعر و ادبيات، موازنه ايجاد كرد كه به همين سادگي قابل گذشت نيست.*

*نويسنده: دكتر پريش كوششي، عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي

منابع:

1. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1، از يونان تا روم. ترجمه جلال الدين مجتبوي، انتشارات سروش 1375.
2. بينايي مطلق، سعيد، هنر در نظر افلاطون. انتشارات فرهنگستان هنر،1383.
3. افلاطون. دورۀ آثار، محمدحسن لطفي و رضا كاوياني، چاپ سوم، تهران، امير كبير، 1380.
4. ارسطو، ارسطو و فن شعر، عبدالحسين زرين كوب، چاپ سوم، تهران.
5. گريمال، ژاله، تاريخ اساطير ايران، چاپ دوم، تهران، سمت، 1376.

6. Murdoch, Iris, The Fire and the Sun, why Plato panished the artists? Oxford, Oxford University Press, 1978.

7. Elias, Julius A,Plato s Defense of Poetry, New York, State University of New Youek Press, Albany, 1984.

8. Stoddart, William, Outline of Hinduism, Washington, Foundation for Traditional Studies, 1993.

9. Verdenius, W.J., Plato s Doctrine of Artistic Imitation and its Meaning to us, Leiden. E.J. Brill, 1972.

كد خبر: 2196001

تاريخ مخابره : ۱۳۹۲/۹/۲۵ - ۰۸:۵۴

دوشنبه 25 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 66]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن