واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: زندگي از نگاه مبتلايان به «ايدز»
«ميدانيد سن تنفروشي پايين آمده و به 14 تا 15سال رسيده است. ميدانيد اگر به جوانان ياد ندهيم و ندانند كه «ايدز» چيست و چه ميشود؟ هر يك مبتلا در طول زندگياش ميتواند 10 نفر را مبتلا كند. ميشويم آفريقاي جنوبي؛ آنجا صبح معلم به مدرسه نميآيد ميگويند «ايدز» داشت؛ سخنران در جلسه حاضر نميشود ميفهمند از «ايدز» مرده... آنجا از هر سهنفر يكنفر مبتلاست.»
شرق مي نويسد: لبخند از روي صورتشان محو نميشود. كنار هم بالاي سن ايستادهاند و با چهرههاي شاد حضار را نگاه ميكردند. برخي سندارتر هستند و بعضيها جوان؛ هيچكس با اكراه نيامد ابتدا هشتنفر به روي سن آمدند و صداي تشويق حاضران كه بالا رفت؛ گويا، اعتمادبهنفس بقيه هم بالا رفت. ديگر، «سن» پر شده بود. داستان زندگي خودشان را ميگفتند.
«درد ما از بيماري نيست؛ درد ما از تنهايي است، درد ما از آدمهايي است كه تنهايمان گذاشتهاند.» 37ساله است. چهارسال است ميداند «ايدز» دارد. ميگويد: «در ماه هفتم بارداري بودم كه در آزمايشگاه به جاي جواب آزمايش مرا به اتاق دكتر مشاور راهنمايي كردند.» شوهرش معتاد تزريقي بوده او نميدانسته و حتي سل گرفته بود اما... حرفش را ميخورد زل ميزند به جمعيت و ميگويد: «كاري نكردهام كه سرم را پايين نگه دارم سالم و درست زندگي كردهام»... صداي تشويق دوباره سالن را پر ميكند... مادر پاكي بودهام.»
بلندتر ميگويد: «من بهدليل ناصادقي همسرم مبتلا شدم.» بلندتر ميگويد: «من يك قرباني هستم.» بلندتر ميگويد: «درد كنارهگيري جامعه از ما، درد انگزدن آدمها به ما، از بيماري «ايدز»داشتن هم بدتر است.»
«با «ايدز» ميتوان زندگي كرد؛ تشكيل خانواده داد؛ حتي اگر داروها مصرف شود ميتوان بچهدار شد. «ايدز» درمان ندارد اما ميتوان به زندگي ادامه داد. حتي اگر زن و شوهر مبتلا باشند باز هم ميتوان بچه سالم داشت. فقط نبايد زايمان طبيعي باشد. فقط نبايد كودك شير مادر بخورد.»
حضار انگار نفسشان در سينه حبس شده و بهجاي آن با چشمهاي پرآب نگاهش ميكنند؛ ... ما هم مثل همه شما آدمهاي سالمي هستيم... بغضش كه از راه رسيد نفر بعدي شروع كرد.
24ساله است. چهارسال است مبتلاست. يك دختر سهساله دارد. با شادي ميگويد: «دخترم سهساله است. «ايدز» هم ندارد.» ميگويد: «بهغير از خانوادهام كسي خبر ندارد. ميگويد شوهرش معتاد تزريقي بوده و خانوادهاش هم ميدانستند اما وقتي فوت شد به من تهمت زدند گفتند از تو گرفته بود.» ميگويد: از بقيه توقعي نداشتم اما آنها كه از وضع پسرشان خبر داشتند مرا قبول نكردند. بيرونم كردند.
«اگر هم آمارهاي مبتلايان به «ايدز» صحيح باشد باز هم 27هزارنفر ايراني مبتلا هستند؛ ميگويند 91درصد مرد و تنها 9درصد زن هستند. سن مبتلايان بين 25 تا 35 سال است. يك حساب ساده ميخواهد؛ از خودتان سوال كنيد چند مرد 25 تا 35ساله ميشناسيد كه شريك جنسي نداشته باشند و با هيچ زني تماس جنسي نداشته باشند؟ آمارهاي جهاني حاكي از آن است كه 80درصد ابتلا در جهان به ويروس اچآيوي از طريق جنسي رخ داده است. پس زنان اين جماعت 91 درصدي كجا هستند؟ يكي از دستاوردهاي ازدواج فرزند است. آيا بچههايشان با «ايدز» به دنيا آمدهاند؟»
35ساله است. 10سال است كه مبتلاست. سه سال پيش شوهرش از دنيا رفته است. دو فرزند سالم دارد. فقط گفت: «تو رو خدا ما رو از خودتون بدونيد.»
نميتواند حرفش را ادامه دهد. نفس بلندي ميكشد تا بغضش جاري نشود. ميخواهد حرف بزند اما هول شده همه شروع ميكنند به دست زدن، آنقدر دست ميزنند تا او دوباره حرف بزند: «ما هم مثل شما هستيم. هميشه در راه درست حركت كرديم. هيچ خطايي در زندگي مرتكب نشديم و به اندازه ذرهاي از راه راست بيرون نرفتيم. تو رو خدا ما رو از خودتون بدونيد.»
اشكها جاري ميشوند. بغضها شكسته ميشوند. زن مسلمان مومني التماس ميكرد كه مثل بقيه است. نه پول ميخواست. نه گدايي محبت ميكرد. فقط يك انتظار ساده اجتماعي داشت.
«ميدانيد سن تنفروشي پايين آمده و به 14 تا 15سال رسيده است. ميدانيد اگر به جوانان ياد ندهيم و ندانند كه «ايدز» چيست و چه ميشود؟ هر يك مبتلا در طول زندگياش ميتواند 10 نفر را مبتلا كند. ميشويم آفريقاي جنوبي؛ آنجا صبح معلم به مدرسه نميآيد ميگويند «ايدز» داشت؛ سخنران در جلسه حاضر نميشود ميفهمند از «ايدز» مرده... آنجا از هر سهنفر يكنفر مبتلاست.»
مجري برنامه براي يكي از بچهها ليوان آبي آورد. به حضار گفت: نگاه كنيد. آب را نصفه خورد و مجري هم بقيه آب را خورد.
«دستدادن، دستزدن به ناني كه يك فرد مبتلا به «ايدز» به آن دست زده، از يك ليوان آبخوردن، از يك سرويس بهداشتي استفادهكردن، بوسيدن، نيش حشرات، بغلكردن يك بيمار «ايدز»ي، شما را به اين بيماري مبتلا نميكند؛ اينها تنها تصورات غلطي است كه در جامعه ريشه دوانده است؛ تصوراتي كه براي يك بيمار مبتلا از خود بيماري هم بدتر است.»
... ظاهرش مسنتر از بقيه است. نگاهي به بقيه ميكند؛ صدايش را صاف ميكند. ميگويد 12سال است مبتلا است. شوهرش چهارسال پيش فوت شده. دو پسر دارد. عروس هم دارد. گريهاش ميگيرد. ميگويد بايد محكم باشم. من پناه خانوادهام هستم... هر كس فهميد به من و فرزندانم پشت كرد. روحيهام را باخته بودم اما حالا در انجمن همه ما روحيه داريم.
... خودش 12سال است مبتلا است؛ از دخترش زهرا ميگويد؛ حالا 10سالش است. از شوهرش كه در زندان بوده و تزريق ميكرده است، مبتلا شده و بعد هم از او جدا شده است، ميگويد: «بنزين ريختم روي خودم تا آتش بگيرم و از اين درد و انگ نسوزم. اما دلم براي دخترم سوخت.» زهرا حالا مدرسه ميرود. با همان كمكهزينه موسسه احياي ارزشها به درسش ميرسد. ميگويد زهرا باورش نميشد كه يك روز پايش به مدرسه برسد اما مشاوران مدرسه مدير را قانع كردند. بلند ميگويد: «معدل زهرا 75/19 است.» صداي تشويقها بالا ميرود. ميگويد: «دختر دارو نميخورد. ميترسيد حالا كه در انجمن همه ميدانند او «ايدز» دارد بلايي سرش آورند اما وقتي از راه ميرسيد همه او را بغل ميكردند.» ميبوسيدند. هيچ نگفت: اما معلوم بود نگران آينده فرزندش است...
«در بيشتر كشورهاي آلودهشده به «ايدز» 15تا20درصد كودكان، يك يا هر دو والدين خود را بر اثر ابتلا به «ايدز» از دست دادهاند. كمتر از 10درصد كودكان يتيم حاصل از بيماري «ايدز» از حمايت اجتماعي برخوردارند. يتيمان «ايدز» مورد تبعيض هستند و بايد خود زندگيشان را اداره كنند. از نظر روحي و رواني مضطرب هستند. كمتر به آموزش و تحصيل دسترسي دارند و اغلب از مراقبتهاي بهداشتي محرومند. سادهترين نيازهاي عاطفي آنها در حد بغلكردن هم گاهي رد شده است در حالي كه آنها هيچكس را مريض نميكنند. در شعار كودكان يتيم نوشته شده: من «ايدز» دارم، منو هم بغل كنيد، من شما رو مريض نميكنم.
اين جلسه در يكي از مجموعههاي فرهنگي شهرداري منطقه 11 تهران برگزار شد. صندليهاي بسياري خالي مانده بود. بعضي از اعضاي انجمن آن روز را مرخصي بدون حقوق گرفته بودند تا خودشان را به جامعه نشان دهند و فرصتي فراهم شود كه حداقل عدهاي دست از انگزدن بردارند. اما صندليهاي بسياري خالي مانده بود. باورشان نميشد كه آنها كه قول مساعد داده بودند پا پس كشيدند و حتي براي آگاهيبخشي هم ياريشان نميدهند. مدير انجمن حمايت و ياري آسيبديدگان اجتماعي (احياي ارزشها) گلايهمند بود.
خسرو منصوريان كه 17 سال است در اين انجمن تلاش ميكند از نامهرباني مسوولان هيچ نگفت. فقط گفت: هيچ پولي نميخواهيم. از سازمان و نهاد و ارگاني نميخواهيم كمك مالي كنند. از بهزيستي يا كميتهامداد امامخميني پول نميخواهيم بلكه از آنها فرصت ميخواهيم تا امكان اطلاعرساني در جامعه را پيدا كنيم. او نگران بياطلاعي بود كه جامعه در آن غوطهور شده است. از آن روز ميترسيد كه شبيه آفريقا شويم. از كوه يخي كه پرده نمايش مركز بود و عظمت كوه يخ را نشان نميداد، ميترسيد. ميگفت: كليد اين قفل آگاهيدادن به جامعه است وگرنه در همين نزديكي، هر روز فرشتهها در سكوتي دلانگيز قرباني ميشوند.
شنبه 23 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]