واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ غلط کردیم رفتیم تفریح!
در یک روز سرد و بارانی به قصد تفریح رفتیم پیادهروی (خاک بر سرمان، از بس تفریح نکردهایم به قدم زدن روی پیادهروهایی که از میدان مین هم خطرناکترند میگوییم تفریح!) بین خودمان باشد، اما از آخرین باری که به قصد تفریح از منزل زدیم بیرون، سالها میگذشت و... بگذریم...
جام جم آنلاین: در یک روز سرد و بارانی به قصد تفریح رفتیم پیادهروی (خاک بر سرمان، از بس تفریح نکردهایم به قدم زدن روی پیادهروهایی که از میدان مین هم خطرناکترند میگوییم تفریح!) بین خودمان باشد، اما از آخرین باری که به قصد تفریح از منزل زدیم بیرون، سالها میگذشت و... بگذریم.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، دیروز به این نتیجه رسیدیم که معابر تهران برای پیاده روی به اندازه اتوبان تهران ـ کرج ناامن است.
باور بفرمایید در طول زندگی پربارمان! فقط یک بار تصادف کرده ایم آن هم دیروز که بدون در نظر گرفتن موارد ایمنی وارد پیاده رو شدیم! چند ثانیه بیشتر از حضورمان در پیاده رو نگذشته بود که حس زیبای پرواز را تجربه کردیم! بعد از فرود نه چندان موفقیت آمیزمان با الفاظ شیرین موتورسوار محترم مواجه شدیم که از شکسته شدن چراغ موتورشان بسیار ناراحت بودند و مدام می فرمودند: «مگه کوری، موتور به این بزرگی رو نمی بینی؟» به هر حال بخیر گذشت، آسیب چندانی ندیدیم و آقای موتورسوار هم آقایی کرد، رضایت داد و رفت. بعد خواستیم در مورد فرهنگ گفتاری ایشان چیزی بگوییم که یادمان افتاد در زندگی هر انسانی چیزهایی هست که به خودش هم مربوط نیست، چه رسد به ما و شما. خلاصه بعد از این ماجرا خواستیم قید پیاده روی را بزنیم و برگردیم کنج خلوت تنهایی خودمان، اما چون قصدمان صرفا تفریح بود، به روی خودمان نیاوردیم و به قدم زدنمان در حریم پرخطر پیاده رو ادامه دادیم!
جایتان خالی چند قدم بیشتر نرفته بودیم که یکهو احساس کردیم زیر پایمان مین منفجر شد! چون هرچه گل و آب لجن بود از چارگوشه سنگفرش پاشید روی شلوارمان و... به هر حال وانمود کردیم اتفاقی نیفتاده، چیز مهمی هم نبود به راهمان ادامه دادیم. همین جور که داشتیم وانمود می کردیم خیلی به ما خوش می گذرد، از پشت گردنمان احساس گرمای عجیبی کردیم. لحظه به لحظه این گرمای ملایم، داغ و داغ تر می شد تا این که کار به جای رسید که از شدت درد، فریاد سوختم، سوختم سر دادیم، اما بجز آقایی که فرمودند: «خفه بابا» کس دیگری اهمیت نداد. خلاصه به هر بدبختی که بود خودمان را از شر ته سیگاری که پس یقه مان جا خوش کرده بود، خلاص کردیم. چند جوان آن طرف تر به ما می خندیدند. خواستیم چیزی بگوییم، اما فکر کردیم اعصابمان به هم می ریزد و تفریحمان خراب می شود!
به راهمان ادامه دادیم چند دقیقه بعد وسط خیابان دعوا شد ـ به ما چه! ـ پدری فرزند دلبندش را می نواخت، آن هم محکم ـ آن هم به ما چه ـ جوان معلوم الحالی چیزهای مشکوک می فروخت! خانمی فال حافظ و... بگذریم. برگشتیم منزل، قصدمان این بود که سراغ منشور حقوق شهروندی برویم تا ببینیم درخصوص این مسائلی که عرض کردیم، چیزی در این منشور قید شده است یا نه، اما سرعت اینترنت آنقدر بالا بود که ترسیدیم مودممان بترکد و اینترنت بپاشد روی سر و صورتمان. بی خیال منشور شدیم و با خودمان گفتیم که ای کاش مسئولان محترم، توافق ژنو ، حل مشکل فیسبوک وخیلی چیزهای دیگر را بی خیال شوند و در عوض کمی روی فرهنگ خودمان کار کنند.
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]