تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس سه خصلت داشته باشد، دنيا و آخرتش سالم مى‏ماند: به خوبى فرمان دهد و خود به آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815307918




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روباه دم بریده


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روباه دم بریدهیکی بود، یکی نبود. روزی روزگاری، همه اهالی یک روستا به جای دیگری کوچ کرده بودند. در روستا فقط یک سگ و یک خروس باقی مانده بودند. آنها روزها در اطراف روستا می گشتند و غذایی به دست می آوردند و می خوردند و روزگار می گذراندند. روزی روباه گرسنه ای به روستا آمد و به همه جای آن سرک کشید، ولی چیزی برای خوردن پیدا نکرد. او که از زور گرسنگی نزدیک بود تلف شود، تصمیم گرفت از آنجا برود. در همین موقع چشمش به خروسی افتاد که بالای خانه نشسته بود.
خروس
روباه خیلی خوشحال شد. دهنش آب افتاد. ولی خوشحالی اش را پنهان کرد و قیافه ناراحتی گرفت و به خروس گفت: «آقاخروسه! چرا آن بالا، آن جای خطرناک ایستاه ای؟! بیا پائین تا با هم دوست شویم. با هم زمین را آباد کنیم و محصول تازه برداریم. پیدا کردن تخم و کاشتن با من، تو فقط سهمت را درو کن و بردار!» خروس فکری کرد و گفت:«آقا روباه! فکر خوبی است! من هم خیلی دلم می خواهد زمین را آباد کنیم و زندگی راحتی داشته باشیم.» روباه فوری گفت: «پس معطل چی هستی؟ زودتر بیا پایین که وقت دارد می گذرد!» خروس نگاهی به اطراف انداخت و گفت:«ولی می ترسم که برادر بزرگم راضی به این کار نباشد. هرچه باشد او برادر بزرگ است و به حرفش احترام می گذارم.» روباه فکر کرد:«برادر بزرگ خروس هم حتماً یک خروس چاق و چله دیگری است!» پس با خوشحالی رو به خروس کرد و گفت:«آقا خروس! برادرت کجاست؟ الان خودم راضی اش می کنم.» خروس پرچینی را نشان داد و گفت:«پشت آن خوابیده!»
روباه
روباه با خود گفت: «مثل اینکه امروز، شانس با من است!» بعد با عجله به طرف پرچین به راه افتاد و یواشکی نگاهی به پشت پرچین انداخت. سگ قوی هیکلی آنجا نشسته بود! روباه از ترس برگشت و پا به فرار گذاشت. سگ متوجه روباه شد و به دنبالش دوید. روباه به سرعت می دوید و سگ هم به دنبالش. آخر سر، سگ خیزی برداشت و با دهانش دم روباه را گرفت. روباه سعی کرد خود را از دست سگ رها کند، ولی سگ ولش نمی کرد. روباه کم کم ناامید می شد که یکباره زور محکمی زد و دمش کنده شد و توی دهان سگ ماند. سگ لحظه ای با دم سرگرم شد و روباه از این فرصت استفاده کرد و پا به فرار گذاشت. خروس که متوجه فرار روباه شد، به طرف او داد زد: «آقا روباهه! کجا با این عجله؟! پس کی می خواهی که زمین را آباد کنی و محصول برداری؟!» روباه دم بریده اش را به خروس نشان داد و گفت:«اگر برادر بزرگت همان سگ گنده باشد، مدت هاست که هم زمین را آباد کرده ایم و هم محصول برداشته ایم!» این را گفت و به سرعت فرار کرد و رفت.  عبدالصالح پاکتنظیم :بخش کودک و نوجوان*************************************************مطالب مرتبطلگد به افتاده کریم خان زند برای چند شاخه گل به سوی من بیا! کوهنورد مثل خُمره! سفر به سرزمین آرزوها





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن