واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آرزوي ديدارقسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم
گاه صوفياني که آرزوي ديدن خضر را داشتند به گورستان ها، که خارج از شهر بود، مي رفتند تا مگر او را ببينند.ابوبکر ورّاق، صوفي سده ي سوم، هر روز در آرزوي ديدار خضر به گورستان مي رفت و باز مي گشت تا اينکه يک روز که از دروازه ي شهر بيرون رفت، پيري نوراني را ديد و با او هم صحبت شد و پيش از وداع، او خود را خضر معرفي کرد. در شرح احوال محمّد حکيم ترمذي، پيرابوبکر ورّاق هم نقل شده است که در جواني به علت بيماري مادرش نتوانست با ياران خود براي کسب علم برود. روزي در گورستان مي گريست که من اين جا جاهل ماندم و ياران من عالِم مي شوند. ناگاه پيري نوراني بيامد و احوال را از او پرسيد. آن پير که خضر بود تا سه سال هر روز به وي علم مي آموخت. عامّه ي مردم هر گاه خضر را ببينند او را نمي شناسند. صوفيان نيز غالباً در نخستين برخورد با خضر او را نمي شناختند. چنان که بِشر حافي (متوفي: 227 ق.) به خانه ي خود وارد شد، مردي را آن جا ديد. گفت: کيستي که بي اجازه وارد خانه ام شده اي؟ مرد گفت: برادر تو، خضر.عامّه ي مردم هر گاه خضر را ببينند او را نمي شناسند. صوفيان نيز غالباً در نخستين برخورد با خضر او را نمي شناختند.
اما گاه نيز خضر برخي از عارفان و صوفيان را نمي شناسد و آنان خضر را مي شناسند؛ چنان که خضر پس از ملاقات و گفتگو با ابوبکر کتّاني (متوفي: 322 ق.) گفت: مي پنداشتم که هيچ ولي خدا نيست که من او را نشناسم، اما من ابوبکر کتّاني را نشناختم و او مرا شناخت. همچنين نقل است خضر در مجلس عبدالرزاق صنعاني که حديث مي گفت، جواني را ديد که سر به زانو نهاده است. به او گفت: چرا حديث عبدالرزّاق را نمي شنوي؟ جوان گفت: او از گذشته مي گويد و من از حقّ غايب نيستم. خضر گفت: اگر راست مي گويي، من کيستم؟ جوان پاسخ داد: ابوالعبّاس خضر. و خضر گفت: دانستم که خدا بندگاني دارد که من آنان را نمي شناسم. ظاهراً اين گونه حکايت ها دلالت بر آن دارد که برخي از اولياءالله نسبت به خضر نيز برتري مي يابند. صوفيان يکي از نشانه هاي اولياء را ملاقات و دوستي با خضر – که خود از اولياء است – مي دانستند و با عنايت به اينکه اولياء را برادران معنوي يکديگر مي دانستند، در حکايت هاي شان خضر و صوفيان همديگر را «برادر» خطاب مي کنند. در شرح حال بسياري از آنان گفته شده است که يار و همنشين خضر بوده اند؛ از آن جمله اند: ابوالحسين نوري (متوفي: 295 ق.)، و از صوفيان سده هاي چهارم و پنجم: ابوالعبّاس قصّاب،ابوسعيد ابي الخير و حمزه ي عقيلي ، و از صوفيان سده هاي پنجم و ششم:ابونصر محمّد خانچه بادي (متوفي: 500 ق.)ابوطاهر کُرد، پيراحمد جام ژنده پيل، و بهاء الدّين عمر اَبَردهي، و از صوفيان قرن هاي ششم و هفتم: ابوالحسن کَردُيه (متوفي: 606 ق.) و شهاب الدين عمر سهروردي (متوفي: 632 ق.).صوفيان يکي از نشانه هاي اولياء را ملاقات و دوستي با خضر – که خود از اولياء است – مي دانستند و با عنايت به اينکه اولياء را برادران معنوي يکديگر مي دانستند...
گويند که خضر به شيخ روزبهان بَقلي در جواني سيبي داد و روزبهان از خوردنِ آن نور و کشف يافت. سعدي، شاعر نامور قرن هفتم، در بيت المقدّس و شام يک چندي سقّايي مي کرد تا به خدمت خضر رسيد و خضر به او لطف و محبّت نمود. در قرن نهم، عبدالرحمن جامي گويد: امير خسرو دهلوي (متوفي: 725 ق.) به پايمردي پيرِ خود، نظام الدين اولياء، به مصاحبت خضر نايل آمد و به خضر التماس کرد که آب دهن خود را در دهان وي کند. خضر گفت: اين دولت به سعدي رسيد. ظاهراً جامي همين را سبب فصاحت و بلاغت سعدي مي داند. خضر پير و مرشد بي واسطه ي برخي از صوفيان نيز بوده است:ابراهيم ادهم (متوفي: حدود 161 ق.) مريد خضر بود و خضر باعث شد که او فرمانروايي را فرو گذارد و به زهد و درويشي روي آورد. خضر سه سال حکيم ترمذي، صوفي نام دار سده ي سوم را درس مي داد. بانو عاليه، يکي از بانوان زهد پيشه ي معاصر باخواجه عبدالله انصاري (متوفي: 481 ق.) نيز با خضر مصاحبت داشت و او را پير خود معرّفي مي کرد. خضر همچنين خواجه عبدالخالق غُجدَواني، از مشايخ طريقه ي خواجگان در قرن ششم را به فرزندي پذيرفت و ذکر قلبي (ذکر خفي) را به او تعليم داد. محيي الدّين عربي (متوفي: 638 ق.) نيز از خضر خرقه دريافت کرده بود. گاه نيز خضر شخصاً پيري و مرشدي کسي را نمي پذيرد بله براي ارادت پيري را به برخي از افراد معرّفي مي کند؛ چنان که ابوعمرو صريفيني را براي ارادت به بغداد نزد شيخ عبدالقادر گيلاني برد. ادامه دارد...مهران افشاريتنظيم : بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]