تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):روزه و حج آرام‏بخش دل‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830572282




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

می روم چشمه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مي روم چشمهقسمت اول ، قسمت دوم (مرگ مهم است ،مگرنه؟)قسمت سوم :
سفر
من الان کجا هستم؟ اصلا من کي‌ام؟ ديگر چه کسي از خودش اينجور سوال و جواب مي‌کند؟ آن جا زني را ديدم که شوهر مرده‌اش را گذاشت ته قطار، تو قسمت بار. من آن زن را دقايقي بيشتر نديدم بعد هم آمدم  تو اين مسافرخانه و حالا نشسته‌ام اين‌جا دارم به آن زن فکر مي‌کنم. به زندگي‌اي که پشت سرگذاشته و چه زندگي‌اي را از اين پس خواهد گذراند. سراسر زندگي‌اش را بازسازي مي‌کنم.اغلب اين کار را مي‌کنم. مي‌زنم از شهر خودم بيرون. زنم مي‌پرسد «کجا داري ميري؟» با خودم مي‌گويم: مي‌روم چشمه، مي‌روم شستشو کنم. مي‌روم تا خود را در زندگي‌هاي ديگر شستشو دهم، در زندگي آدم‌هايي که نمي‌شناسم.زن‌ام فکرمي‌کند من هم کمي عجيب و غريب‌ام اما ديگر عادت کرده. شکرخدا، زن صبور و خوش طينتي است. آنقدر اينجا مي‌نشينم تا خسته شوم. بعد مي‌روم در محله‌هاي غريبه قدم مي‌زنم. خانه‌هاي غريب، چهره‌هاي غريبه. لابد مردم با خودشان مي‌گويند: اين کيه؟ يک غريبه.من الان کجا هستم؟ اصلا من کي‌ام؟ ديگر چه کسي از خودش اينجور سوال و جواب مي‌کند؟ آن جا زني را ديدم که شوهر مرده‌اش را گذاشت ته قطار، تو قسمت بار...شر و شور خاصي دارد، گاه و گداري يک غريبه، در محله‌اي غريب. بي‌هدف، سيال. فقط پرسه زدن است و فکروخيال کردن. و بعد شستشو و سبک شدن. سرخوشي خارق‌العاده‌اي دارد. وقتي آدم از بار زندگي سنگين ‌شود، ِجرم مي‌گيرد همين‌طورها مي‌شود. بعد مي‌آيم در شهرکي غريب، تا خودم را در زندگي غريبه‌ها، شستشو دهم و سبک شوم.غريب در محله‌اي غريبه، قدم مي‌زنم. فکر مي‌کنم. دستخوش رويا مي‌شوم. همين طور درخيابان‌ها پرسه زده‌ام يک عصا هم دستم است.از اين کوچه به آن کوچه. تو مغازه‌ها سرک مي‌کشم. کنار پنجره‌ها مي‌ايستم توي خانه‌ها را نگاه مي‌کنم، خودم را به خيال و خيال بازي مي‌سپارم. روياهايم را با زندگي غريبه‌ها تقسيم مي‌کنم، تا بعد باز تکه تکه، مجموع ‌کنم. مي‌بينيد؟ هر آن چه در خودم مي‌گذرد، در ديگران مي‌بينم. 
مسافر خانه
لذت شگفتي دارد. امشب حتما در خانه‌هاي اين محله‌ي غريب، يک چيزهايي مي‌گويند: «يک غريبه تو محله بود» «چه شکلي بود؟» « يکجوري بود. عجيب غريب» در من هم کششي است ژرف، تا مردم مرا توصيف کنند و در ذهن غريبه‌ها نقش بندم. نشسته‌ام اين‌جا، تو اين مسافرخانه، در شهرکي غريب. قبلا هم اين‌جا آمده بودم. عجيب احساس تازه‌گي مي‌کنم. ديشب خوابي شيرين کردم. حالا صبح شده. همه جا آرام است. شايد سوار قطار شوم بروم خانه. حالا يک چيزهايي يادم مي‌آد. ديروز رفتم سلماني موهايم را کوتاه کردم. از سلماني رفتن بيزارم به خودم گفتم در شهري غريب کاري ندارم بکنم، خب مي‌روم سلماني. مردي که موهاي مرا کوتاه کرد گفت «هفته‌ي پيش بارند‌گي بود» گفتم «آره» . اين همه‌ي گفتگويي بود که بين ما رد و بدل شد.«يک غريبه تو محله بود» «چه شکلي بود؟» « يکجوري بود. عجيب غريب»از سلماني آمدم بيرون، هي فکرو خيال. همين‌طورها مي‌گذرد ديگر. گفتم که، عادتم شده بعد از آن اتفاق ( وقت و بي‌وقت، پيش خودم مي‌گويم بعد از آن اتقاق – بعد ازآن اتفاق ) هرچند گاه، از شهر و ديار خودم مي‌زنم بيرون، مي‌آيم در محله‌اي غريب. آن اتفاق، کدام اتفاق؟ نه اتفاقي آنچناني. هيچي، يک دختر کشته شد. همين. در تصادف ماشين. يکي از دانشجوهايم بود. نقش خاصي در زندگي من نداشت. وقتي او کشته شد، مدت‌ها بود من ازدواج کرده بودم.اغلب مي‌آمد تو دفتر من مي‌نشست، گپ مي‌زديم. معمولا درباره‌ي موضوع‌هايي که سرکلاس درس داده بودم، حرف مي‌زديم. مي‌گفت «واقعا به آن که گفتي معتقدي؟» مي‌گفتم « نه. نه کاملا، تقريبا» حتما شما مي‌دانيد که ما استادهاي فلسفه، چطور حرف مي‌زنيم. گاهي خودم فکر مي‌کنم آن‌چه که مي‌گوييم بي معني است. معمولا من شروع مي‌کردم به حرف زدن. چشم‌هاش زلال بود و خاکستري. نگاه نافذ و شفافي داشت که همه‌ي صورتش را مي‌گرفت.
تعجب
شايد شما هم بدانيد، بعضي وقت‌ها، همانطور که مثلا داشتم مي‌گفتم من فکر مي‌کنم... و مي‌دانستم دارم دري وري مي‌گويم، چشم‌هاش گشاد مي‌شد و زل مي‌زد. وقتي زل مي‌زد، مي‌دانستم گوش نمي‌دهد. خب مهم نبود. گوش ندهد. اما من بايد يک چيزهايي مي‌گفتم. گاهي وقت‌ها همانطور که تو اتاق کارم دوتايي نشسته بوديم، سکوت سنگيني دورمان چنبره مي‌زد. بعد صداهايي مي‌آمد. يکي داشت تو راهرو رد مي‌شد. يک بار صداي قدم‌هاش را شمردم. بيست و شش، بيست و هفت، بيست و هشت.ادامه دارد...شروود آندرسن/ مرضيه ستوده تنظيم : بخش ادبيات تبيان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 273]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن