واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-وقتي كار ميفرماييم، يعني وقتي سخت مشغول كار ميشويم... چرا چپ چپ نگاه ميكنيد؟ به ما نميآيد كار كنيم؟ ما كار فكري ميكنيم ديگر، كار كردن كه لاجرم بيل زدن نميباشد، كلنگ زدن هم نمي باشد، از ديوار مردم بالا رفتن هم نمي باشد . در شغل شريف ما هر گونه تفكر، تأمل، تقلم (قلم زدن)، تَلَفن (تلفن كردن)، تبحث (بحث كردن) و... جزو كار كردن به حساب ميآيد. داشتيم عرض ميفرموديم، وقتي كار ميفرماييم، يعني وقتي سخت مشغول كار ميشويم، اين نيم سوت و گاهي هم نيم شوت ميآيند بالاي سر، كه نه، كنار دستمان و به كاغذ و قلم نگاه نگاه ميكنند بلكه در اثر كارآموزي چيزي ياد بگيرند. هرچند ما بيدي نيستيم كه با اين بادها بلرزيم و چيزي ياد كسي بدهيم، ولي خب ميگوييم اين سوت به سوت شدهها بالاخره از يك جايي بايد شروع كنند و چه جايي بهتر از ميز نويسندگي ما در دوچرخه. يك روز كه پشت ميزمان نشسته بوديم و مشغول نوشتن يك مطلب بيخاصيت در باره خواص ماست بوديم، سروكله نيمسوت روي ميز پيدا شد. نشست روي پايه چسب و زل زد به كاغذ و قلم ما. ما هم كه آمادهايم براي حواس پرتي و پريشان حالي، با ديدن او هي حواسمان پرت شد و غلطنويسي كرديم. بعد مجبور شديم از لاك غلطگيري استفاده بفرماييم. نيمسوت با ابروهاي مچاله شده و متفكرانه و لبخندي مسخره كننده گفت: «ماست مالي ميكني؟» ما هم چون حوصله نداشتيم جواب انسان پسندانهاي بدهيم، فرموديم: «بله. ماست مالي ميفرماييم.» گفت: «واسه چي؟» تصويرگري:لاله ضيايي گفتيم:« خب اشتباه نوشتم ديگر. اين چيزها اختراع شده براي اين كارها.» كلهاش را تكان تكان داد و به فكر عميقي فرو رفت. فرداي آن روز ، ديديم هنوهن كنان وارد دفتر دوچرخه شد، نيمشوت هم بود. دوتايي سر يك بشكه بيستكيلويي را گرفته بودند و ميآوردند پاي ميز ما. گفتيم: «اين چيه؟» گفتند: «ماست غلطگير!» فرموديم: «ماست غلطگير؟! واسه چي ميخواين؟» گفتند: «آورديم براي شما.» فرموديم: «واسه من؟ اين همه؟» گفتند: «تازه بقيهاش تو حياطه، نتونستيم بياريم بالا.» گفتيم: «آخه، چرا...» گفتند: «بالاخره بعضيها، تو زندگي خيلي اشتباه ميكنن! از جمله شما.» و شعري از شاعر مادر مرده تحويل دادند. آنچه شيران را كند مثل روباه اشتباه است، اشتباه است، اشتباه راستش را بخواهيد اشك از چشمانمان جاري شد. يعني ما اينقدر اشتباه داشتيم و خبر نداشتيم؟ بعد يك نكته فلسفي در ذهنمان درخشيد: «اگر آدمها ميتوانستند اشتباههاي زندگيشان را لاكمالي، نه ماست مالي كنند، چه خوب بود!» خلاصه، جايتان خالي، چه ماستي نصيبمان شد. شما هم اگر ميل داريد بفرماييد! و چون روزگارمان ماستي شده بود، زديم تو خط احساس و شعري سپيد، به سپيدي ماست سروديم كه خيلي پست مدرن، يا به عبارتي ماست مدرن شده. وصيت كردهايم چنانچه گلاب به رويتان، روم به ديوار، وفات فرموديم روي سنگ قبرمان بنويسند: بالا رفتيم ماست بود پايين اومديم ماست بود اين ور رفتيم ماست بود اونور رفتيم ماست بود پاستوريزه كه نبود ماست كل عباس بود عجب ماست سفيدي هر چه دلم خواست بود چاره كار كشكي فقط همين just بود!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]