واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سردرگمي در ميان زنان
نگاهي به فيلم سه زن ساخته منيژه حکمت علي نعيميوقتي براي اولين بار منيژه حکمت در اوج روايت هاي غيرمعمول سينما و در زمان اصلاحات پشت دوربين رفت و زندان زنان را با تجربه يک نگاه مستندگونه ساخت و حتي در جشن سينماي ايران مورد توجه قرار گرفت، آنهايي که حتي کوچک ترين احاطه يي به مقوله سينما ندارند، متوجه مي شدند که موفقيت زندان زنان بر پايه قصه منسجم و منطقي اش بوده که گاه نگاه تند فيلمساز را در بيانش جسورتر نشان مي دهد. نمي خواهم متوسل به يکسري حرف هاي احساسي و شعاري بشوم و از ضدقصه بودن فيلم جديد منيژه حکمت به يکسري حرف هاي آموزشي و توصيه يي برسم. اما سعي مي کنم به دور از احساسات گرايي چند نکته بارز را در مورد سه زن با يکديگر در ميان بگذاريم. در هر دو اثر سينمايي حکمت دغدغه بيان احوالات نسل هاي مختلف و روحيات مختلف را که زاييده جريانات سياسي و اجتماعي غالب ايران است مي توان مشاهده کرد. حال اين دغدغه ها را مي توان در ميان زنان بزهکار جست وجو کرد يا حتي در ميانه قشر روشنفکر و تحصيلکرده. در هر دو اثر نسل گذشته را به تماشاي نسل جديدتر مي گذارد (مي توان در سه زن جست وجوي زندگي پنهان پگاه توسط مادرش و در زندان زنان ورود يک نسل پرشر و شور و تازه وارد در زندان را بيان کرد) و نسل سرگردان مياني را در جست وجوي گم کرده هايش در نسل کهنه تر. (که باز در سه زن مي توان کند و کاو گذشته مادر مينو توسط مينو را بيان کرد). در واقع اين آينه تمام نماي انعکاس سردرگمي در ميان زنان (بعضاً رنجور و سختي چشيده) که بيشتر شبيه به حديث نفس فيلمساز است، همان ايده يي است که گويي حکمت براي هر کدامش يک سفارش فيلمنامه داده است. زنان در فيلم اول حکمت در يک خط صاف و بر سر گذرهايي همديگر را قطع مي کنند و مي توانند همديگر را ببينند. چشم بيناي فيلم اول حکمت مي شود کاراکتر رويا نونهالي در يک سو و رويا تيموريان در ديگرسو. اما دقيقاً نقطه مقابلش مي شود سه زن. تقابل زاويه ديد سه نسل از زنان جامعه ايراني که هيچ گاه همديگر را پيدا نمي کنند. چون سه نسل را در سه خط موازي در کنار هم طوري پياده مي کند که اگر فيلم دو ساعته اش تبديل به يک سريال هزار دقيقه يي هم بشود باز هم هيچ تفاوتي در اجراي لکنت گونه فيلم به وجود نمي آمد. پاشنه آشيل فيلم دقيقاً در همين است که با يک جابه جايي در تعريف يک روايت، يک ايده مشترک در دو اثر دو نتيجه متضاد پيدا مي کند. شخصيت ها در سه زن هيچ کدام تکليف مشخصي ندارند و بيشتر شبيه دانه هاي پازلي هستند که ابعادشان براي آن پازل تعريف نشده است. مينو سرگردان در پي دخترش ميگردد كه درمييابد ميراث كهني را به يغما ميبرند. در اين حين مادرش ميگريزد و در زمان گم ميشود. حالا سه زن دور از يكديگر حرفها، ترديدها و خيالهاي خود را در سفري بيانتها به تصوير ميكشند. سفري در گذشته، درآينده و در زمان حال...شايد همين توجه کردن به ايده باعث شده سه زن از فيلمنامه ضربه بخورد. و کارگرداني از همان دقيقه اول حسابش را سوا مي کند. شاهد بر اين مدعا بيست دقيقه آغازين فيلم است که تماشاگر را تنها دکوپاژهاي منظم حکمت است که نگه مي دارد تا به جريان اصلي فيلم برسد. جرياني که از گم شدن مادر مينو (مريم بوباني) آغاز مي شود. و دقيقاً از همين مسير است که سه شخصيت زن درون فيلم به دليل سردرگمي فيلمنامه و نبود حتي يک نيم خط قصه سرراست به همان سه مسير موازي که پيشتر گفته شده پرتاب مي شوند. قصه وظيفه شناسي يک کارشناس و کارمند موزه فرش ايران بر سر نگهداري از يک فرش عتيقه که ميراث ملي است و درگيري آن با يک کاسب بي وجدان براي رهايي فرش، عصيان دختر يک خانواده ازهم گسيخته که نه پدر آن را درک مي کند و نه مادر، کند و کاو عده يي جوان دانشجو براي يافتن گنج در کوير، شيوه تصميم گيري درباره يک دختر جوان روستايي که از خفقان درون روستا فرار مي کند؛ فيلم پر است از اين قصه هاي کوتاه که هيچ کدام شان نمي تواند به همديگر مربوط باشد. همين پراکندگي در روايت قصه هاي کوتاه است که اجازه تنفس به بازيگرهاي اصلي را نمي دهد و دقيقاً همين نکته باعث شده کاراکترهاي کوتاه جلوه بيشتري پيدا کنند.
شخصيت عزيزخاني با بازي خوب مهران رجبي و حامد (صابر ابر) دقيقاً به دليل ظرف کوچک اجرايي قصه است که رنگ و لعابش بيشتر است از مثلاً کاراکتر مينو (نيکي کريمي) که نمي داند در کجاي فيلم خسته باشد، کجاي فيلم گريه کند و کجاي آن نسبت به اطرافش عصيان کند. پس طبيعي است از معدود بازي هاي خوب نيکي کريمي (مقايسه کنيد با فيلم دو زن و تله تئاتر خرده جنايت هاي زناشوهري) اينقدر توي ذوق بزند.صحنه هاي ورود مينو به بازار فرش را به ياد بياوريد. ريتم تند و فضاسازي از محيط بازار فرش و اضطراب درون مينو و نماهاي لانگ شات و دونفره دوربين اين امکان را به بازيگران داده بود که بازي شان در يک دوربين روي دست و مستندگونه زياد کنترل شده نباشد و خواه ناخواه موقعيت هاي خوبي خلق شود. يادآوري مي کنم صحنه برخورد مينو و خريدار فرش را در حجره عزيزخاني (مهران رجبي) که مخاطب بدون اطلاع از ادامه داستان مشتاقانه در دوسوم پاياني فيلم به دنبال «چيز» ي مي گشت. سه زن اين «چيز» را نداشت چون بيشتر شبيه به يک فيلم اپيزوديک بود که هيچ نقطه مشترکي بين قصه هاي آن به غير از حضور بازيگرهايش نمي توانيم پيدا کنيم. به همين دليل است که حس هاي افسردگي و گريه و فرياد مينو در جاي جاي قصه هيچ تعريف به خصوصي ندارد و باز هم به دليل همين سردرگمي است که تعريف مشخصي از حضور هيچ يک از شخصيت ها در فيلم نيست. حتي گاه فيلمساز تکليفش با خودش مشخص نيست و نمي داند مي خواهد چه چيزي را تعريف کند و اين مشکل تنها به پايان فيلم مربوط نمي شود که جوابيه اش بشود «پايان باز» يک فيلم متفکر و جريان ساز. وقتي براي اولين بار منيژه حکمت در اوج روايت هاي غيرمعمول سينما و در زمان اصلاحات پشت دوربين رفت و زندان زنان را با تجربه يک نگاه مستندگونه ساخت و حتي در جشن سينماي ايران مورد توجه قرار گرفت، آنهايي که حتي کوچک ترين احاطه يي به مقوله سينما ندارند....فيلمساز نمي داند چرا مادر مينو به ناکجا آباد رفته است. فيلمساز نمي داند مينو با خودش چه تصميمي مي گيرد. حتي فيلمساز بعضاً در طرح مسائل تئوري هم عاجز مي ماند. او نمي داند چرا بايد نسل سوم ايران را اينقدر يلخي نشان دهد. شما را به خدا نگوييد اين «ندانستن» از دغدغه طرح مسائل اجتماعي مي آيد. که منطق نبود. همين «ندانستن» است که حتي يک دوست دختر در زندگي پگاه پيدا نمي شود و کاراکتر وي را شبيه به يک دختر خياباني و روسپي در ذهن متبادر مي کند. لذا همين سرگرداني شخصيت هاست که آدم هاي فرعي قصه هيچ کار مشخصي نمي کنند. مثلاً اگر بياييم رفيع (رضا کيانيان) و شخصيت بابک حميديان و حتي مادر مينو را از قصه حذف کنيم هيچ تاثير مخربي در قصه ندارد. و انگار فقط آمده اند و نشسته اند تا فيلمساز بتواند حرف هاي ناگفته اش را از يک تريبوني بزند. لابد منيژه حکمت با تصور اينکه ديگر بعد از اين نمي تواند فيلم بسازد، از تمام ظرفيت هاي زماني فيلمش براي بازگو کردن يکسري حرف ها و دغدغه هاي دروني اش استفاده کرده که به درد هيچ کس نمي خورد. مي دانيد شبيه به چه چيزي مي ماند؟ سه زن شبيه اجراي يک کنسرت موسيقي است که وسط اجراي يک قطعه زنده نوازندگان بخواهند هر ملودي و سازي را که دوست دارند بنوازند. آن وقت خودتان حدس بزنيد چه مي شود. شنوندگان سرسام مي گيرند. مثل تماشاي «سه زن».منبع : اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]