واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: چقدر احساس ناآرامی و ناامنی میکنم! در هوا معلقم، زیر پاهایم خالی شده و چیزی نیست که به آن تکیه کنم، الآن پرت میشوم به فضای آبی و گود آن پایین... وای خدای من!دوباره به پاهایم نگاه میکنم. اما نه، انگار روی زمین قرار دارند، محکمِ محکم. سرم را بلند میکنم. آن بالا هم آسمان آبی سر جایش است، آرام و آرامشدهنده؛ مثل همیشه. هیچ چیز تغییر نکرده. با خیال راحت یک قدم به عقب برمیدارم، اما باز می بینم که دارم در آسمان راه میروم... نه، دیگر نمیتوانم تحمل کنم!اینها همه زیر سر «آنیش کاپور» است، با این مجسمه غولپیکری که ساخته؛ این «انحنای حرفC». آن قدر بزرگ است که وقتی به آن نگاه میکنم، دیگر نمیتوانم چیزهای دوروبرش را ببینم و فقط تصویر آنها را در سطح صیقلی مجسمه میبینم، آن هم وارونه. احساس میکنم در دنیای دیگری متولد شدهام؛ دنیای تازهای که همه چیزش آشناست، اما متفاوت. انگار بار اول است که همه این چیزها را میبینم و به من احساسهایی میدهند که تا پیش از این تجربه نکرده بودم. از خودم میپرسم از کجا معلوم که دنیای واقعی این شکلی نباشد و دنیایی که من فکر میکنم واقعی است، تصویری نباشد از این دنیا؟ نکند حقیقت چیزها جور دیگری است، اما من آنقدر به ظاهرشان عادت کردهام که درکشان نمیکنم؟ و... سؤالهایی که جواب دادنشان آسان نیست.میدانم که اینجا در پارک طبیعی «کِنسینگتُن» لندن، من تنها کسی نیستم که این معلق بودن را تجربه میکند. مجسمه اسبسوار برنزی هم با آن ماهیچههای قویاش که سالها سرجایش محکم و استوار ایستاده، احساس میکند که دارد از پشت میافتد، وقتی تصویرش را در مجسمه دیگری از کاپور میبیند: «آینه آسمان»؛ دایره بزرگی که در مرکزش کمی گود شده و مثل یک آینه مقعر عمل میکند و کاپور آن را پشت مجسمه اسبسوار قرار داده. عقبعقب می روم و از آن دور میشوم، اماچشم از آن بر نمیدارم: باز هم همان وارونگی،باز هم یک تجربه تازه: به زمین نگاه میکنم، سرم را بالا نمیکنم، اما فضای اسرارآمیز آسمان آن بالا را در دل زمین میبینم.به طرف شرق میروم. از دور و از لابهلای درختها، جسم درخشانی میبینم شبیه مخروط، مخروطی صیقلی که تغییرشکل پیدا کرده: «نَهچیز(مخروط)»؛ چیزی که چیز نیست. از این فاصله تصویر مجسمه نظرم را جلب میکند که در خودش منعکس شده؛ تصویری مینیاتوری و خیلی کوچک. همینطور که نزدیکتر میروم، این تصویر محو میشود و به جایش تصویر یک انسان شکل میگیرد؛ انسانی که دارد به من نزدیک میشود. خوب که نگاه میکنم، میبینم تصویر خود من است؛ منی که آنقدر با من فرق میکند که نمیشناسمش. در چهره دیگران هم که به مجسمه نزدیک میشوند، همین شگفتی را میبینم. آنها هم به تصویر بیاندازه باریکشده و وارونه خودشان در مجسمه نگاه میکنند!به راهم ادامه میدهم. از دور خورشید را میبینم که دارد در آب حوض بزرگ و گرد پارک غروب میکند... اما حالا که موقع غروب آفتاب نیست! این دایره بزرگ صیقلی چهقدر شبیه «آینه آسمان» است؛ اما اگر آن ماه بود، اینیکی هم خورشید است: «آینه آسمان، قرمز». یک قوی زیبا روی آب شنا میکند. او ملکه استخر بزرگ است. با خودم فکر میکنم کاپور بیدلیل حوض را برای این مجسمهاش انتخاب نکرده و در آینه به دنبال تصویر قو میگردم. اما هیچ تصویری از او نمیبینم. آینه رو به ابرها دارد و تصویر آنها را در خودش منعکس کرده، با زمینهای قرمزرنگ.تا اواخر اسفند که این چهار اثر در این پارک قرار دارند، هر روز طبیعت اینجا تغییر میکند و این چهار مجسمه که بخشی از طبیعت این پارک شدهاند، همراه با تغییرات آن جلوههای متفاوتی پیدا میکنند. دوست دارم همه این جلوهها را تجربه کنم . راستش را بخواهی، اول از کاپور عصبانی بودم، به خاطر تجربه ناخوشایند معلق بودن. اما حالا از او تشکر میکنم، بهخاطر درک تازهای که به من داد. مجسمههای او خیلی سادهاند، ورقههای فولادی صیقلی که خم شده و شکلهایی ساده گرفتهاند، اما تأثیری که میگذارند بهاین سادگی نیست. حالا میدانم که میتوانم همین دنیا را جور دیگری هم ببینم و جور دیگری بفهمم. و برای رسیدن به این «جوری دیگر» باید بتوانم سختی معلق بودن را هم تحمل کنم! از پارک بیرون میروم.
جهان وارونه
«نه چیز (مخروط)»؛ این مجسمه تصویر کوچک خودش را در خودش منعکس میکند و تصویر چیزهای دیگر را وارونه
«آینه آسمان»؛ تابهحال چند نمونه از این مجسمه ساخته شده. قطر اولین نمونه آن شش متر و قطر یکی دیگر از نمونههای آن 675 /10 متر است، یعنی بلندتر از یک ساختمان سه طبقهمنبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]