واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: بدون تعارف، وضعیت کنونی چنگی به دل نمیزند. وقتی بعد از این همه سال برای هنرت ارزشی قائل نیستند و هنر یک هنرمند را در حد کالای مصرفی در سوپرمارکت نازل میکنند به خودم میگویم همان بهتر که کار نکنم. زندهیاد مهین شهابی در گفتوگویی مفصل که در روزهای حیاتش با خبرنگار «خبرآنلاین» داشته، از دغدغههایش نسبت به هنرمندان و وضعیت هنر بویژه «تئاتر» گفته است و تاکید کرده که امیدوارم شاهد این موضوع نباشیم که قشر تحصیلکرده و نخبه در حاشیه باشند و آدمهای کوچک تصمیمگیرنده شوند. به گزارش خبرآنلاین، زندهیاد شهابی در این گفتوگو گفته است: «به گذشتهها بسیار فکر میکنم. به دوستان خوبی که سالها روی صحنه در کنارشان بودم و حالا خبری از آنها نیست. هنوز هم عاشق بازیگری هستم، وقتی کار میکنم انگار زندگی برایم دلچسب است.» وی با انتقاد از وضعیت فرهنگی کشور نیز تصریح کرده است: « بدون تعارف، وضعیت کنونی چنگی به دل نمیزند. وقتی بعد از این همه سال برای هنرت ارزشی قائل نیستند و هنر یک هنرمند را در حد کالای مصرفی در سوپرمارکت نازل میکنند به خودم میگویم همان بهتر که کار نکنم.» این هنرمند محبوب کشورمان در این گفتگو از چگونگی ورود به عرصه بازیگری، خانواده خود، دوران بازیگری تئاتر، جوائزی که دریافت کرده و وضعیت فرهنگی کشور، نیز گفته است. هنر یک هنرمند را در حد کالای مصرفی در سوپرمارکت نازل میکنند امیدوارم هنر این مملکت بزرگ اوضاع بهتری داشته باشد. امیدوارم شاهد این موضوع نباشیم که قشر تحصیلکرده و نخبه در حاشیه باشند و آدمهای کوچک تصمیمگیرنده شوند...بدون تعارف، وضعیت کنونی چنگی به دل نمیزند. وقتی بعد از این همه سال برای هنرت ارزشی قائل نیستند و هنر یک هنرمند را در حد کالای مصرفی در سوپرمارکت نازل میکنند به خودم میگویم همان بهتر که کار نکنم. طیبه نهانی: شهابی که اول شهریور بعد از تحمل مدتها بیماری دارفانی را وداع گفت، از جمله هنرمندانی است که اطلاق واژه هنرمند مردمی به او بیراه نیست. شاید نسل جدید به علت کمکاری شهابی در سالهای اخیر کمتر با او و آثارش آشنایی داشته باشد، اما سالهای طولانی فعالیت این هنرمند در تلویزیون او را با بازیهای روان و باورپذیرش محبوب خانوادهها ساخته بود. خاستگاه زندهیاد شهابی همچون بسیاری از هم نسلانش تئاتر بود، اما طبعآزمایی او در عرصههایی همچون سینما و تلویزیون موجب محبوبیت او در میان خاص و عام شد. سربالهای تلویزیونی پرمخاطبی همچون «مثل آباد»، «آیینه»، «بازم مدرسهام دیر شد» حاصل سالهای پرکاری شهابی بعد از انقلاب بود. هنوز بسیاری شهابی را با لبخند مادرانه و بازی روان و بیغل و غش در سریال «بازم مدرسهام دیر شد» به یاد میآورد. به خصوص آنکه گاه و بیگاه در واکنش به شیرین کاریهای اکبر عبدی جوان صورت پرمهرش به لبخندی مادرانه منقش میشد. آذر ماه سال 86 فرصتی دست داد تا با شهابی گفتوگویی انجام دهیم، اما امکان انتشار آن فراهم نشد تا روزهایی که نزدیک به یک هفته از آخرین وداع با این بازیگر سرشناس میگذرد و این گفتوگو را در «خبرآنلاین» منتشر میکنیم. --------------------- خانم شهابی! مدتی است کم کار هستید، این روزها چطور می گذرد؟ به گذشتهها بسیار فکر میکنم. به دوستان خوبی که سالها روی صحنه در کنارشان بودم و حالا خبری از آنها نیست. هنوز هم عاشق بازیگری هستم، وقتی کار میکنم انگار زندگی برایم دلچسب است. اما بدون تعارف، وضعیت کنونی چنگی به دل نمیزند. وقتی بعد از این همه سال برای هنرت ارزشی قائل نیستند و هنر یک هنرمند را در حد کالای مصرفی در سوپرمارکت نازل میکنند به خودم میگویم همان بهتر که کار نکنم. این وضعیت را برای تئاتر هم قائل هستید؟ جوانان خوب و تحصیل کردهای را میبینم که در این عرصه با تلاش و انگیزه فعالیت میکنند و به این هنر عشق میورزند، اما کوه مشکلات در برابر عشق و علاقه آنان خودنمایی میکند. فکر میکنم سینما و تلویزیون در شرایط فعلی امکانات بهتری را برای بازیگر فراهم میکنند. البته تئاتر همیشه جایگاه خود را دارد. ای کاش مسئولان توجه بیشتری به این هنر داشته باشند. اینها شما را از بازیگری دلزده نمیکند؟ من عاشق بازیگری هستم. خاطرم هست سالها پیش، در دوران کودکی و نوجوانی به اتفاق اعضای خانوادهام به سینمای میهن در نزدیکی چهارراه حسنآباد میرفتیم، هر فیلمی که میدیدم تا مدتها ذهن مرا به خود مشغول میکرد. خودم را به جای هنرپیشهها میگذاشتم و با آنها همذاتپنداری میکردم. بعدها که بزرگتر شدم و به دبیرستان رفتم کمکم جذب تئاتر شدم . در دبیرستان تئاترهای هفتگی داشتیم و همانجا بود که گمشده خود را یافتم. خانواده با انتخاب شما مشکلی نداشت؟ پدرم نظامی متعصبی بود. اما مادرم اهل هنر بود. به موسیقی علاقه داشت و نوازنده متبحری بود. او موسیقی را نزد استاد شهنازی آموخته بود و به زیبایی ساز میزد. البته پدرم هم برخلاف سختگیریهایش به موسیقی علاقه داشت و برای خود کلکسیونی از صفحات موسیقی دست و پا کرده بود، با این حال پس از ازدواج بود که راه تازهای برای من گشوده شد. کار حرفهای را در تئاتر چگونه آغاز کردید؟ کارهایی که در دبیرستان انجام دادم بیشتر در حکم دستگرمی بود. بعد از ازدواج به این دلیل که همسرم هنرمند بود، آهنگسازی میکرد و دستی هم بر قلم داشت مرا تشویق کرد تئاتر را به طور جدی دنبال کنم. بعد از آنکه گروه اسکوئیها از خارج به کشور آمدند با راهنماییهای همسرم به گروه آنان پیوستم .خدا رحمت کند خانم مهین اسکوئی را، از ایشان بسیار آموختم. بعد از مدتی کارم را در تئاتر آناهیتا آغاز کردم که بالای چهارراه یوسفآباد بود. خاطرم هست نخستین کار حرفهایم تئاتر «طبقه ششم» بود که بسیار مورد توجه قرار گرفت. خانم اسکوئی کارگردانی این نمایش بودند. به تدریج کارهای دیگری را روی صحنه بردیم. از جمله «غار سولومون» و «روباهها» که استقبال مردم را به دنبال داشت. یادم هست این کارها را در مناطق نفتخیز هم بر صحنه بردیم. بعد از مدتی، کارم مورد توجه دکتر فروغ که آن زمان رئیس اداره تئاتر بود قرار گرفت. جذب اداره دراماتیک شدم. خوب به خاطر دارم که آن موقع پی اسهای تلویزیونی زنده اجرا میشد. عصرچهارشنبهها تلویزیون میرفتیم و به طور زنده برنامه اجرا می کردیم. همان موقع در تئاتر سنگلج هم فعالیت داشتم و از مهرماه تا خرداد ماه به طور پیوسته نمایش روی صحنه میبردیم. البته مدتی هم در «رادیوی عزیز» که همیشه رسانهای متعلق به همه مردم است حضور داشتم و برنامههای جوانان و زن و زندگی را گویندگی میکردم. بعد از پیروزی انقلاب گویا از تئاتر فاصله گرفتید... قبول دارم که تاحدودی اینچنین بود. بعد از انقلاب خیلی به سمت سینما و به ویژه تلویزیون کشیده شدم. دوری از تئاتر اگرچه سخت بود اما این فرصت را به من داد تا در سریالهای خوب و پرمخاطبی حضور داشته باشم. بعد از انقلاب تئاتر ما با وقفهای مواجه شد که همین موضوع باعث شد خیلی از هنرمندان خوب تئاتری جذب سینما و تلویزیون شوند. ناملایماتی بود که از سلیقهها ناشی میشد. از این ناملایمات چقدر ضربه خوردید؟ در طول زندگی هنری اجحاف زیادی در حقم شد و البته گاه تشویق هم شدم. یک سال قبل از پیروزی انقلاب به عنوان بهترین هنرپیشه سریالهای تلویزیونی انتخاب شدم و یک جام زرین به من دادند که پلاستیکی بود! بعد از انقلاب برای بازی در فیلم «دو نیمه سیب» کاندیدای بهترین بازیگر نقش دوم شدم. قبل از انقلاب در سریال موفق و پر مخاطب «مرد اول» حضور یافتم و پس از انقلاب افتخار حضور در 36 قسمت از سریال «آیینه» نصیبم شد که محبت فوقالعاده مردم را برایم به همراه داشت. همیشه سعی داشتم در کارهایم تعادل را حفظ کنم به همین علت کمتر گرفتار ذهنیتها شدم. درسالهای اخیر بسیاری از هنر مندان پیشکسوت از میان ما رفتند، فقدان کدامیک برای شما دشوارتر است؟ هنرمندان روح حساسی دارند و به علت همین حساسیت خیلی از آنان در برابر ناملایمات تاب نمیآورند. امیدوارم مسئولان متوجه این موضوع باشند. در این سالها هر یک از هنرمندان عزیز را که از دست دادیم به شدت متاثر شدم. اما فقدان جمیله شیخی خیلی مرا اذیت کرد. خانم شیخی هنرمندی مردمی بود و پایبندی عجیبی به روابط اجتماعی داشت. وقتی به گذشتهها مینگرید از تلاشهای هنریتان راضی هستید؟ تقریباً. وقتی محبت مردم را میبینم، هنگام خرید یا تاکسی سوار شدن و خلاصه ظاهر شدن در سطح اجتماع، احساس میکنم کارم بیثمر نبوده است. بهترین آرزویی که به آن دست یافتهاید؟ در جوانی آرزوهای زیادی داشتم. همیشه میخواستم در طبیعت زندگی کنم. خدا قسمت کرد در این سالهای پیری جایی را در شمال کشور برای خودم دست و پا کردم و به درخت، سبزه و طبیعت پناه بردم. حالا در تنهاییهای خودم نقاشی میکشم و این به من بسیار آرامش میدهد. آرزوی باقی مانده... به روزگاری نیفتم که سربار دیگران باشم. همیشه در نجواهای خود از خدای متعال خواستهام که تا سرپا هستم مرا ببرد. دیگر اینکه من داغ فرزند جوان دیدهام، همینطور مرگ مادرم تاثیر عجیبی روی من داشت. دلم میخواهد اگر قرار است دری گشوده شود و من دیدار کسی را طلب کنم؛ آنها باشند. وحرف آخر... بسیاری از هنرمندان واقعی، وضع مالی خوبی ندارند. امیدوارم تهیهکنندهها وقتی میخواهند قرارداد ببندند در وهله اول هنر یک هنرمند را مورد توجه قرار دهند. امیدوارم هنر این مملکت بزرگ اوضاع بهتری داشته باشد. امیدوارم شاهد این موضوع نباشیم که قشر تحصیلکرده و نخبه در حاشیه باشند و آدمهای کوچک تصمیمگیرنده شوند و از همه مهمتر اینکه همیشه از خدا میخواهم مرا مورد آمرزش خود قرار دهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]