واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به گزارش خبرنگار اجتماعي ايرنا، پرسش بزرگي در ذهنم شكل گرفته و هنوز نمي توانم توصيفي از چهره واقعي پدرم داشته باشم چرا كه تصوير ذهنم پر شده از كاغذهاي رنگي كه مادرم سال هاست برايم به يادگار نگه داشته است. اين ها حرف هاي ناگفته پسري است كه امروز همانند پدر قد كشيده و با قامتي استوار بر مزار پدري كه سال ها پيش در اثر بيماري درگذشته، ايستاده است. ايمان مزار پدر را با گلاب شست و شو داده و سپس فضاي قطعه بهشت زهرا(س) را با دود اسپند عطر آگين مي كند. او مي گويد: كودكي و نوجواني ام بدون حضور پدر سپري شد اما فصل جواني، مهمترين دوراني است كه به او بيش از گذشته نياز دارم. وي مي افزايد: من هر شب او را در خواب مي بينم اما آرزوي قلبي ام اين است كه اين رويا روزي تبديل به واقعيت شود و من از نزديك پدرم را حس كنم. نگاهش مملو از حسرت است و در حال پرپركردن گل هاي سرخ و ارغواني است، وقتي با او همكلام مي شوم، مي گويد: روز پدر، نامش برايم آشنا است، اما هيچ وقت نتوانستم براي پدرم هديه بخرم و خوشحالي او را در اين روز ببينم. علي ادامه مي دهد: پدرم، ساعاتي قبل از به دنيا آمدن من، درگذشت و هيچ وقت نتوانست دست و پا زدن من را ببيند و صداي خنده و گريه هايم را بشنود. وي گفت: اسم پدرم هم علي بود و من تنها يادگار او هستم اما دلم مي خواست فقط براي يكبار به او بگويم پدر دوستت دارم. صداي بلند گريه اش فضاي بهشت زهرا(س) را پر كرده، صدا را دنبال مي كنم، نگاهم به سوي جمعيتي سياه پوش است كه مشغول برگزاري مراسم تدفين هستند اما هرچه مي نگرم آنان را پيدا نمي كنم. ناگهان قبري را مي بينم كه صداي ناله و شيون از آنجا مي آيد، دختري با چادر مشكي سر بر روي قاب عكسي قديمي گذاشته و بلند بلند گريه مي كند. اشك هايش مهلت حرف زدن به او نمي دهد اما با صداي بلند مي گويد اي همه جواني مادرم، پس كي مي آيي، وقت است كه باز آيي. جملات اين دختر مرا به فكر فرو مي برد و اين پرسش در ذهنم شكل مي گيرد كه طرف سخن او چه كسي است؟ اين دختر در حالي كه نگاهش همچنان به قاب عكس معطوف شده، مي گويد: سال هاست در انتظار آمدن پدر و آرزو به دل ديدار با او هستم. نازنين زهرا، ادامه مي دهد: همزمان با ولادت امير مومنان و روز پدر، مراسم عقد من است و درست زماني كه به حضور پدرم احتياج دارم، جايش بسيار خالي است. وي كه 20 سال دارد، مي گويد: آخرين بار سه سالم بود كه پدر مرا در آغوش گرفت و برايم لالايي خواند، اما مدت هاست كه هم صحبت من در زمان ناراحتي و درد و دل، اين قاب عكس قديمي است. اين دختر گفت: احساس مي كنم پدر تمام حرفهايم را مي شنود و به من اميد مي دهد و مرا در مواقع ضروري و حتي در زمان برگزاري مراسم ازدواج هم راهنمايي مي كند. وي كه قطره هاي اشك در چشمانش حلقه زده است، ادامه داد: سال ها در حسرت لبخند، در آغوش گرفتن، بازي كردن و حتي لالايي گفتن پدر مانده ام و دوست دارم دوباره با آن عروسك هاي رنگي كه برايم مي خريد به خانه بازگردد. او افزود: فقط چند روز تا روز پدر باقي مانده و تنها آرزويم اين است كه پدرم در اين روز بر سر سفره عقد كنارم باشد گرچه مي دانم كه از راه دور نظاره گر تمام اتفاقات تلخ و شيريني است كه در اين مدت برايم رخ داده است. اي پدر تو را من چشم در راهم، كي مي آيي... اجتمام*9134 **1569**
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]