واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
در روزگاران قديم، پادشاهى بود كه وزير مدبّرى داشت. آن وزير نسبت به پادشاه بسيار وفادار و سرسپرده بود، به طورى كه پادشاه هرگز از خدمات و توصيه و راهنمايىاش بىنياز نبود و در هيچ راهى بدون همراهى وزيرش قدم نمىگذاشت. روزى در حالى كه سلطان ميوهاى را به دو قسمت تقسيم مىنمود، تصادفاً انگشتش را بريد. همانطور كه دست سلطان را مداوا مىنمودند، او از وزيرش سؤال كرد كه چگونه اين اتّفاق براى او افتاد و اضافه كرد كه: "من بسيار مراقب بودم، امّا به نظر مىرسد كه چاقو به طور خود به خود در دستم لغزيد." وزير با كمال ملايمت گفت: "راجا، نگران نباشيد. مسلّماً خيرى در اين رويداد نهفته است." پادشاه خشمناك شد: "اين ديگر چه فلسفهاى است؟ انگشتم بريده شده و خون از آن جارى است و تو در آنجا به آرامى ايستادهاى و مىگويى كه خيرى در آن است. اگر من صرفاً همين قدر براى تو اهمّيت دارم، ديگر نمىخواهم كه در كنارم باشى." پادشاه نگهبانانش را صدا كرد و دستور داد تا وزير را به زندان بيندازند. وزير خود را در كمال آرامش تسليم كرد و هنگامى كه او را به زندان مىبردند با لحنى ساده گفت: "بله، در اين هم (يعنى به زندان فرستادن من) خيرى وجود دارد." چند روز بعد شاه تصميم گرفت به شكار برود. شاه با گروه بزرگى از همراهان به اعماق جنگل رفتند. ناگهان او شروع به تعقيب گوزن زيبايى كرد و چون داراى سريعترين اسب بود، در اندك زمانى ديگران را با فاصله زيادى پشت سر گذاشت. با اين وجود گوزن همچنان فرار مىكرد تا هنگامى كه پادشاه متوجّه شد كه از همراهانش بسيار دور افتاده است. دير هنگام بود و او به عمق جنگل رفته و راهش را گم كرده بود. خوشبختانه آن راجا از قبل تجربه ماجراهاى زيادى را داشت و از اين رو آرامش خود را از دست نداد. او بسيار خسته و تشنه بود. در همان نزديكى درخت سبز بزرگى بود كه نهر كوچكى از كنارش مىگذشت. او با آن آب رفع عطش كرده، سپس به آن درخت تكيه داد و به خواب فرو رفت. پس از مدّت كوتاهى، پادشاه با صداى خش خشى از خواب بيدار شد. آهسته چشمانش را باز كرد و از ديدن صحنهاى كه در مقابل چشمش قرار داشت، گويى از شدّت ترس منجمد شد. شير بزرگى در كنار او ايستاده و بدن او را بو مىكرد. او نمىدانست چه كار كند. بدون حركت مانده و شير را نظاره مىنمود. در حالى كه شير يكى از دستان شاه را بو مىكرد ناگهان غرّشى كرد و گريزان از محل دور شد. پادشاه از خوشاقبالى خود مات و مبهوت مانده بود. او فوراً برخاست و به سوى همراهانش كه تازه او را پيدا كرده بودند، فرياد كشيد و به آنها گفت: "گوش كنيد، در حالى كه خواب بودم شيرى به سراغم آمده بود. شير بسيار بزرگ و درندهاى بود كه آماده خوردن من بود. امّا نمىدانم چه روى داد كه ناگهان شير از محل دور شد." آنها خوشحالى خود را از سلامتى شاه ابراز كردند، امّا هيچ يك نتوانستند دليل گريختن شير از محل را كشف كرده و توجيه كنند. وقتى به قصر بازگشتند، پادشاه دستور داد تا وزيرش را از زندان به نزد او بياورند. شاه جزئيات داستان را براى او تعريف كرد. وزير به سادگى گفت: "در هر كار، خيرى وجود دارد ماهاراجا." شاه پرسيد: "منظورت چيست كه در آن خيرى وجود دارد؟ اگر راست مىگويى دليل اينكه چرا شير بدون صدمه رساندن به من محل را ترك نمود بيان كن." وزير گفت: "ماهاراجا، شير سلطان حيوانات است، همانطور كه شما پادشاه مردم هستيد، وقتى كه كسى ميوهاى را به شما تقديم مىكند مىبايست ميوه پاك و سالمى باشد. لحظهاى كه مشام آن شير بوى ناخوش زخم را از انگشت بريده شما احساس كرد، فهميد كه شما به طور كامل سالم و تندرست نيستيد و او به عنوان سلطان حيوانات تمايل نداشت از جاندارى تغذيه كند كه جسمش ناسالم و آلوده است. بنابراين، اى راجا، مىبينيد كه همان انگشت بريده و چركين شما زندگىتان را نجات داد. حال مىتوانيد به خوبى به اين امر پى ببريد كه در هر كار، خيرى وجود دارد. و امّا در مورد زندانى شدن من كه گفتم در آن هم خيرى نهفته است: همان طورى كه مىدانيد ما هرگز از همديگر جدا نمىشديم و اگر اين اتّفاق نمىافتاد، من در شكار نيز همراه شما مىآمدم و در جنگل سايه به سايه شما حركت مىكردم. زمانى كه آن شير فرا مىرسيد، ما هر دو در زير آن درخت در خواب بوديم، هر چند كه شير به سبب زخم انگشت شما و بوى نامطبوع جراحت از دريدن شما صرفنظر مىكرد ولى مرا حتماً تكّه تكّه كرده و مىبلعيد. امّا وقتى شما مرا به زندان انداختيد، درواقع زندگى من هم نجات پيدا كرد و اين همان خير نهفته در اين كار بود." اغلب، ديدن مصلحتها به هنگام وقوع مصيبت، كار سادهاى نيست. به هر حال خوب است به هنگام ابتلا به درد و رنج و گرفتارى، داستان اين شاه و وزير را به ياد بياوريد. و بدانيد كه اى بسا دردى كه بدان دچار آمدهايد خيرى در آينده نزديك برايتان داشته باشد و به نتيجه مثبت آن گرفتارى، اعتقاد داشته باشيد. در اين موارد مىتوانيد به خودتان بگوييد: "حتماً در آن خيرى هست." به نوعى هم، مانند مانترا عمل مىكند، مىتوانيد دائماً آن را تكرار هم بكنيد و به خودتان در مقابله با مشكلات شهامت بيشترى ببخشيد. متن فوق از كتاب اين لحظه طلايي استخراج شده است. اين كتاب داراي 365 پیام معنوی برای 365 روز سال است. براي توضيحات بيشتر به سايت زير مراجعه كنيد. www.TaalimeHagh.Com 22848777: دفتر فروش
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]