تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834153942




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گل نرگس


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گل نرگس«حسد ایمان را می خورد، همانگونه که آتش هیزم را».حضرت علی(ع)
گل نرگس
مبین و مبینا می خواستند خودشان گل نرگس بکارند، مامان دو تا پیاز گل، دو تا گلدان کوچولو و کمی خاک به آنها داد. بچه ها دست به کار شدند. نفری یک پیاز رو برداشتند و با راهنمایی مامان، پیازها رو کاشتن. چند روز بعد، تو هر گلدون یه جوونه ی کوچولو پیدا شد. بچه ها از خوشحالی دستای هم رو گرفتن و دور تا دور اتاق چرخیدن و آواز خوندن. مامان به بچه ها گفت که باید مواظب باشن تا نور و آب گلها کم یا زیاد نشه. جای گلدونا پشت پنجره ی اتاق بچه ها خوب بود. حالا دو تا عضو جدید تو اتاق بچه ها پیدا شده بود. مبینا دوست داشت هر روز دور گلدونش رو دستمال بکشه و با جوونه ی کوچولوش حرف بزنه. آروم بوسش کنه و براش کتاب بخوونه. مبین هم هر شب گلدونش رو می گذاشت بالای سرش که شب، خواب گل قشنگش رو ببینه. چند روز گذشت ساقه ی گلها حسابی بلند شد و غنچه قشنگی بالای اونا در اومد. چند تا برگ خوشگل و تر و تازه هم دور و بر ساقه ها رشد کرد. اما مبین زیاد راضی نبود. آخه ساقه گل اون از ساقه گل مبینا کوتاه تر بود. غنچه اش هم کوچولوتر بود. هر ساعت که می گذشت مبین بیشتر ناراحت می شد و به بهانه های مختلف مبینا رو اذیت می کرد. اون از لجش مداد مبینا رو شکست. اما مبینا به روی خودش نیاورد.. مبین عروسک مبینا رو برداشت و از پنجره به بیرون پرت کرد. مبینا بدو بدو رفت عروسکش را آورد و با مبین دعوا کرد. مبین هم پرید، موهای مبینا رو کشید و اونو به گریه انداخت.+ اول دلش خنک شد. ولی با دیدن ناراحتی خواهر مهربونش غصه اش گرفت. اما دوباره با خودش گفت: «حقشه. چرا گل اون بزرگ تر از گل من شده؟» مبینای بیچاره نمی دونست حسادت دل داداشش رو سیاه کرده. اون اصلاً سر در نمی آورد که چرا مبین اینقدر بد جنس شده.روز بعد غنچه مبینا شکوفا شد. گل نرگس قشنگی از توش در اومد. عطر نرگس همه جا پیچید. مامان گفت: «صد آفرین دختر گلم. کارت عالی بود. مبین جان! کار تو هم خوبه. حتماً گل تو هم فردا باز می شه». مامان با یه کاغذ گلدار و قشنگ دور گلدون مبینا رو پیچید و اون برد و روی میز اتاق گذاشت. مبینا خیلی ذوق زده شد. اما مبین برعکس، از ناراحتی نمی دونست چیکار کنه. یه هو فکری کرد. توپش رو برداشت و شروع کرد به شوت کردن. توپ به در و دیوار می خورد و بر می گشت. مامان بهش تذکر داد که تو اتاق جای توپ بازی نیست و بهتره بره تو حیاط. مبین گفت: «فقط یه شوت دیگه». مبین توپ رو گذاشت جلو پاش و با تمام قدرت اونو به طرف گل نرگس مبینا شوت کرد. گلدون کوچولو پرتاب شد زمین. گل نرگس قشنگ و خوشبو شکست و خاکش همه جا پخش شد. مبینا جیغ بلندی کشید و گریه کنان دوید به طرف گل. مامان هم اومد. مبین توپش رو گرفت تو بغلش و با نگرانی نگاه کرد. مامان عصبانی بود. توپ رو پرت کرد تو حیاط و گل رو گذاشت تو یه لیوان آب و اتاق رو تمیز کرد. مبینا خیلی گریه کرد و غصه خورد. مبین خجالت کشید. اما دیگه نمی شد کاری کرد. طفلکی مبینا همون شب تب کرد و مامان تا صبح از اون مراقبت کرد. صبح روی بعد، وقتی مبینا چشمش رو باز کرد، داداش مبین رو دید که با گلدون گل نرگسش یه کنار نشسته. مبین خواهرش رو بوسید و ازش معذرت خواست. بعد گلدون خودش رو که گل خوش رنگ و قشنگش باز شده بود رو به طرف مبینا گرفت و گفت: «این گل مال تو». مبینا با مهربونی به مبین نگاه کرد. عطر گلهای نرگس، محبت و خوشحالی این دو تا خواهر و برادر مهربون رو چند برابر کرد. دوست خوب من به سؤالاتی که در زیر آمده است پاسخ دهید و جواب ها را برای ما بفرستید:سوالات آخر داستان:1. بچه ها چه گلی رو برای کاشتن انتخاب کردند؟2. مبینا چگونه از گلدونش مراقبت می کرد؟3. چرا مبین گلدون مبینا را شکست؟4. مبین برای جبران اشتباهش چه کرد؟ فرشته اصلانی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 762]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن