واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: درنگي در «كوچه »ي فريدون مشيري
يك دهه ميگذرد و يازده سال است كه فريدون مشيري ديگر در كوچههاي شعر و موسيقي قدم نميزند و من «بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ».
و فريدون در مهتاب شبي از كنار ما پر كشيد و رفت و «اشكي از شاخه فرو ريخت / مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت / اشك در چشم تو لرزيد / ماه بر عشق تو خنديد...»؛ اما هنوز ردّ قدمهايش و سايهاش در برنامههاي راديويي «گلهاي تازه» و فرهنگ و ادب پارسي و در كتابچههاي بچههايمان به جا مانده است.
فريدون در سوم آبانماه 1379 رفت و مهربانيها و شعرهايش و خاطرههايش را برايمان باقي گذاشت. وقتي رفت كه «آسمان صاف و شب آرام» بود؛ «بخت خندان و زمان رام / خوشه ماه فرو ريخته در آب / شب و صحرا و گل و سنگ / همه دل داده به آواز شباهنگ » .
در آن شب رفت و پس از آن « رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم » ؛ و چرا تو «نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم» ؟... به همين رواني! وبه رواني و مهرباني شعرهايش همچنان ساده رفت. «يادم آيد تو به من گفتي: از اين عشق حذر كن... » .و من در روز تولدش در 30 شهريور 1305 وقتي « اشكي از شاخه فرو ريخت»، به او گفتم: «حذر از عشق ندانم/ سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم... » .
در همان كوچه بود كه با دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران با خانم «اقبال اخوان » روبرو شد و درست در همان سال 1333 كه من متولد شدم، محو تماشاي او گرديد و بهار و بابك يادگاران اويند. در سال 1334 كه اولين مجموعه شعرش با نام «تشنه طوفان» به چاپ رسيد؛ در حالي كه دفتر شعرش را در دست داشت، با آواز بلند برايم ميخواند: « يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم / پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم / ساعتي بر لب آن جوي نشستيم / تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت / من همه محو تماشاي نگاهت...».
در سال 1339 بود كه «كوچه» را به روي كاغذ آورد و من و تو هم از همان كوچه گذشتيم و «تو به من سنگ زدي، من نه رميدم نه گسستم... ». كوچهاي كه تو در آن « نگاهت به نگاهي نگران است» و من در كوچه تنهاييام بارها گفتم كه «باش فردا كه دلت با دگران است » و چه سرد و بي روح به من گفتي: «تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن » ؛و سفر كرد، نه بي او بلكه همراه او و با او؛ و در سال 1337 به آلمان و آمريكا سفر كرد.
مراسم شعرخواني را در شهرهاي كلن و فرانكفورت داشت و زمزمه ميكرد: «حذر از عشق ندانم... » .در دانشگاه نيوجرسي آمريكا و در استكهلم سوئد، در مراسم شعرخواني باز هم گفت: «سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم... » .
او در سال 1341 كه به شوراي نويسندگان راديو ايران در آمد، همان « روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد / چون كبوتر لب بام تو نشستم / تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم... » ؛ با توجه خاصي كه به موسيقي ايراني داشت و در پي همين دلبستگي، طي سالهاي 50 تا 57 عضويت در شوراي شعر و موسيقي راديو را پذيرفت و «باز گفتم: كه تو صيادي و من آهوي دشتم / تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم / حذر از عشق ندانم، نتوانم » و وقتي كه «دگر از تو جوابي نشنيدم / پاي در دامن اندوه كشيدم » .
بعدها صداي محمدرضا شجريان با ترانه «پر كن پياله را » از فريدون، در طاق آسمان ايران طنين انداخت و عليرضا افتخاري هم ترانه « شور عاشقانه»ي او را و كاوه ديلمي هم ترانه «ياد يار مهربان»ش را به ياد غلامحسين بنان به اجرا درآورد و من » دگر از تو جوابي نشنيدم/ پاي در دامن اندوه كشيدم / نه گسستم، نه رميدم... » .
من سوخته دل در همان كوچه عاشقي خسته و در راه مانده، منتظر ماندم و اشك ريختم و ناليدم. اگر به ياد بياوري «روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد / چون كبوتر لب بام تو نشستم / تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم / باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم / تا به دام تو در افتم،همه جا گشتم و گشتم / حذر از عشق ندانم،نتوانم / سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم.... » .
ولي افسوس كه دنيا بي وفاست و تو هم
بي وفايي!... تواي هستي من، تو را ميگويم كه براي هميشه مرا تنها گذاشتي و رفتي! نه، نه... اشتباه ميگويم. براي هميشه تو با مني؛ براي هميشه ما، همه ما، دنيا را تنها ميگذاريم و ميرويم؛ ولي خب من در آن شب... «يادم آمد كه: دگر از تو جوابي نشنيدم / پاي در دامن اندوه كشيدم / نه گسستم، نه رميدم / رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم / نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم / نكني ديگر از آن كوچه گذر هم.... / بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم... »
... و من هنوز تنها در كوچه تنهايي خودم پرسه ميزنم.
www.shapur.blogfa.com
سه|ا|شنبه|ا|11|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]