واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: سنتوری حالا ما ماندهایم كه باید برای عرضه نسخه مجاز (و البته سانسور شده) فیلم ناراحت باشیم یا خوشحال! اما چیزی كه مشخص است این است كه فرصت با ارزشی برای سینمای ایران از دست رفت. چه هنگام توقیف اولیه فیلم... 1 - «وقتی از ایستگاه مترو اومدم بالا، آسمون مثل همیشه كدر و بد رنگ بود. تو هوا پر از دود بود و من نمیدونستم كه این آخرین باریه كه این هوای كثیف و به ریههای سوختهام فرو میدم...» و من هم نمیدانستم كه برای همیشه فرصت دیدن «سنتوری» در سالن سینما، در حالی كه خیلی به آن نیاز داشتیم را از دست خواهیم داد. برای من كه فرصت دیدن فیلم را حتی در همان چند نمایش محدودش در جشنواره هم نداشتم، دیدن نسخه قاچاق آن مثل عشق ممنوعهای بود كه هر چند لذتبخش بود اما چیزی كم داشت. گمان میكردم میتوانم آن حلقه گمشده را در سالن سینما و در كنار دیگران پیدا كنم. امیدوار بودم این بار بتوانم در تجربه یك احساس جمعی، نفسهای كسانی كه در كنارم به پرده چشم دوختهاند را در تكتك لحظههایی كه با فیلم گریستم و خندیدم را حس كنم. این اتفاق هرگز رخ نداد و ما نتوانستیم ببینیم كه چگونه فیلم هم مانند علی تعهدش را به جامعهاش ادا میكند. حالا ما ماندهایم كه باید برای عرضه نسخه مجاز (و البته سانسور شده) فیلم ناراحت باشیم یا خوشحال! اما چیزی كه مشخص است این است كه فرصت با ارزشی برای سینمای ایران از دست رفت. چه هنگام توقیف اولیه فیلم كه میتوانست به راحتی یكی از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران باشد و چه هنگام عدم موافقت برای اكران محدود آن چند سال بعد از پخش شدن نسخه قاچاقش. به این ترتیب عشق ما به سنتوری همان ممنوعه باقی ماند و باید دلمان را به همان روزهایی كه تك تك لحظات فیلم از جلوی چشمانمان میگذشت (و میگذرد) و شبهایی را كه با گوش دادن چند باره قطعههای موسیقیاش به صبح میرساندیم خوش كنیم. 2 - «سنتوری» داستان كسی است كه ساز میزند. داستان كسی كه تاوان تن ندادن به خواستههای جامعه و خانوادهاش را میدهد. داستان تنهایی و بیگانه بودن، داستان كسی كه برای رسیدن به رستگاری دست به یك خود ویرانگری اساسی میزند. علی یك نوازنده سنتور است كه به خاطر همین نواختن حاضر شد از خانواده مرفهاش جدا شود و برای خودش زندگی كند. اینجا سنتور بیشتر حكم یك مرام و راه و روش زندگی را دارد. اینكه چقدر حاضریم برای آنچه دوست داریم انجام دهیم، فداكاری كنیم و تقاص پس دهیم. یا باید مثل علی برای رسیدن به رستگاری در جامعهای كه در قوانین، سنت و خط قرمزها اسیر است تلاش كنیم یا مانند حامد (برادر علی) آدمی منفعل و استثمار شدهای از طرف خانواده و جامعه باشیم. سنتوری تلنگریست به ما كه حواسمان باشد طوری زندگی كنیم كه سالها بعد وقتی كه دیگر برای جبران خیلی دیر است شرمنده خودمان و جوانی از دست رفتهمان نباشیم. آن وقت، موقعی كه مانند علی به رستگاری رسیدیم و توانستیم تنها كاری را انجام دهیم كه دوست داشتیم نوبت به تعهد به جامعه هم خواهد رسید. مثل علی كه بعد از به آرامش رسیدن در آسایشگاه رفت سراغ تدریس سنتور به بیماران دیگر. برای لذت بردن از«سنتوری» باید آن را با چشم دل دید. این فیلم حدیث نفس نسل ماست، نسلی كه با محدودیت و باید و نبایدها رشد كرده. اینجا دیگر مثل فیلمهای قبلی مهرجویی از عرفان و فلسفه و نمادهای جورواجور خبری نیست. «سنتوری» دقیقا مثل زندگی است و حاصل كار كارگردانی كه روح بزرگی دارد و روح زمانهاش را هم خیلی خوب میشناسد. مهرجویی هنرمندانه فیلمی خلق كرده كه همانقدر رها و بیقید و بند است كه دقیق و زیركانه. تك تك عناصری كه ممكن بود روح زندگی فیلم را خدشه دار كنند یا از صادقانه بودنش بكاهند توسط كارگردان حذف شدهاند. اگر خودمان را به آسودگی به جریان فیلم نسپاریم و همش دنبال پیدا كردن نماد و چگونگی ربط دادن شخصیتها به مسائل مختلف اجتماعی یا سیاسی باشیم آن وقت است كه باید ما هم مثل هانیه كه علی را تنها گذاشت، فیلم را ول كنیم و برویم (شاید به خاطر همین عدم درك صحیح هانیه از آرمانهای علی است كه نه شخصیتاش را دوست دارم و نه بازی گلشیفته فراهانی را)، چون دنیای آزاد و شناور علی سنتوری را درك نكردیم. اتفاقا فیلم مصالح این نماد پردازی را هم در اختیار میگذراد (مثل شخصیت جاوید و مثلا سكانس تزریق مواد توسط پدر به پسر) اما حیف است كه هنگام مواجهه با چنین فیلمی خودمان را با اینجور چیزها مشغول كنیم. آن وقت دیگر حواسمان به لذت بردن از اجزا و جزئیات به ظاهر بیاهمیت فیلم نخواهد بود. اینكه علی چطور سنتور را زیر بغل زده و در بطری آب را با یك دست دیگر باز میكند و مینوشد یا چگونه برگ كالباسی را لای نون میگذارد. آن وقت دیگر حواسمان به لحظه سوسیس برداشتن علی از پلاستیك در سكانس غذا دادن به معتادها یا لحظه جدا كردن برگهای كاهو از لای سیمهای سنتورش نیست. برای همراه شدن با علی و داستان پر فراز و نشیب رستگاریاش باید به اندازه ردایی كه به تن دارد آزاد و رها بود. 3 - حالا كه چهار سال از آشنا شدنم با دنیای علی سنتوری میگذرد بیشتر كنجكاوم بدانم كه علی الان دارد چه میكند؟ آیا به جامعه برگشته؟ یا هنوز خودش را در آن آسایشگاه محدود كرده است؟ به نظرم مرحله بعدی رستگاری علی آن است كه چطور به این مرحله برسد كه در بازگشت به دل همان جامعهای كه از آن وحشت داشت و تن به قوانین و تعهدهایش نمیداد باز بتواند همان راه و روش خودش را ادامه دهد بدون آنكه دیگر مجبور باشد تقاصی پس دهد اما نمیدانم رسیدن به این مرحله در این شرایط اساسا امكانپذیر هست یا نه. 4 - پشت صحنه فیلم را كه نگاه میكنم بیش از هر چیز حواسم را میدهم به داریوش مهرجویی كه چگونه لیوان چای به دست سر صحنه حاضر میشود و آنقدر راحت است كه اصلا فكر نمیكنی حواسش به همه چیز هست، ولی هست و با دقت نكاتی را كه از دست دیگران در رفته را یادآوری میكند. در این روزها داشتن فیلمسازی مثل مهرجویی غنیمت است. فیلمسازی كه با توجه به همه مشكلاتی كه برایش پیش آمد باز دارد پر شورتر از هر جوانی جلو میرود، فیلم میسازد و مشكلات را بهانه نمیكند تا كنج خانه بنشیند و به فیلم نساختنش افتخار كند. حیف است كه از بركت وجود مهرجویی نتوانیم به درستی استفاده كنیم. منتظر اكران فیلم بعدی استاد، آسمان محبوب میمانیم. منبع: tehrooz.com
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]