تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خواب روزه دار عبادت ، سكوت او تسبيح ، دعايش پذيرفته و عملش دو چندان است. دعاى روزه دار ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816844771




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انحطاط دوم جهان اسلام (موسوم به عصر تاريكي)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آغاز دوره دردهاي بيدرمان


علل سياسي انحطاط فاجعهآميز
الف- تركيّه: سلطان سليمان قانوني آخرين و بزرگترين سلطان از سلاطين دهگانهي نخست عثماني بود كه در يك دورهي سيصدساله تركيّه را از هيچ به يكي از مهمترين و قدرتمندترين امپراتوريهاي جهان رساندند. امّا هر اوجي غالباً حضيضي در پي دارد. از اينرو ميبينيم كه نشانههاي انحطاط در نيمهي دوّم سلطنت سليمان قانوني ظاهر ميگردد. بنا بر گفتهي كوچي بيگ، مورّخ ترك، انحطاط يا دست كم نشانههاي انحطاطي را كه در پايان سلطت سلطان سليمان مشهود بود ميتوان به دلايل زير دانست.

سليمان در مشاورات شوراي دولتي به طور منظّم شركت نميجست، بلكه تنها در پس پردهاي مينشست و به مباحثات گوش ميكرد. جانشينان وي حتّي از اين كار هم طفره ميرفتند. نتيجه اين شد كه پادشاه، به جاي بهرهبرداري از مصلحت انديشي مشاوران پخته و كارآزموده، خود سرانه عمل ميكرد يا در بسياري موارد آلت دست زنان حرم يا آراء غرض آلود مداهنه گويان و فرصتطلبان قرار ميگرفت. سليمان افرادي را كه مدارج وصول به مقامات عالي را طي نكرده بودند يك مرتبه بر ميكشيد و به مشاغل مهم و پرمسئوليّت ميگماشت؛ مثلاً ابراهيم پاشا را كه رئيس غلامان شاهي بود منصب وزارت اعظم داد. معيار انتصاب به مشاغل عالي دولتي دوستي، تملّق گويي و توصيهي حرم بود، نه شايستگي، كارداني يا هوش و ذكاوت. سليمان به وزراي مقرّب و محبوب خود اجازه ميداد كه مال و خواستهي بسيار بيندوزند. رستم پاشا، داماد سليمان، پانزده سال وزير اعظم بود. وي در پركردن خزانهي دولت از طريق مطالبهي مبالغ هنگفتي پول از صاحب منصبان دولتي استادي داشت. اين مطالبات كه در ايّام پادشاهي سليمان ثابت و معيّن بود بعدها به دست جانشينانش گزاف و دلبخواه گرديد، چنان كه ديوان گردآوري ماليّات را به مزايده ميگذاشتند. كارگزاران دولتي، اعمّ از بلندپايگان و فرودستان، نهايت كوشش خود را ميكردند تا به هر طريق ممكن، خواه عادلانه و خواه ظالمانه، به جمع مال و ثروت بپردازند. اين گرايش به مال اندوزي از طريق فساد و حمايت از خويشاوندان و استثمار، اگر چه سودي عاجل داشت، امّا غالباً موجب گرفتاري و زحمت كارگزاران مربوط ميگرديد. بيگمان ثروت زياد يك كارگزار دولتي دليل آشكار نادرستي و فساد وي بود و بنابراين دليل كافي براي محكوميّت وي به دست ميداد. بسياري از كارگزاران دولتمند زندگي خود را به اتّهام فساد و رشوهخواري از دست دادند و دارايي آنها به دست حكومت مصادره گرديد. اين چارهانديشيهاي نادرست چندان تأثير عاجلي نداشت، امّا با گذشت ايّام، به ويژه هنگامي كه امپراتوري عثماني گرفتار روزهاي سختي گرديد، اهمّيّت بسيار يافت و عوامل بسيار مؤثّر سقوط امپراتوري گرديد.

بايد ياد مختصري از ينيچريها كرد كه در سال 936/1529 كه سلطان سليمان قانوني لشكركشي خود به وين را بينتيجه يافت و از آنجا عقب نشست بر وي شوريدند. ينيچريها نيرويي نظامي بودند كه از ميان جوانان مسيحي استخدام ميشدند. آنها در ايّام پادشاهي سلطان مراد اوّل (760-790/1359-1389) به وجود آمدند. آنها نه تنها ثابت كردند كه در جنگ با دشمنان امپراتوري عثماني اسلحهي بسيار نيرومندي هستند، بلكه علاوه بر آن، به واسطهي وفاداري و سر سپردگيشان، سلاطين عثماني را در آرام نگاه داشتن نيروهاي گردنكش نيز ياري ميرساندند. ينيچريها ابزار سودمندي در دست سلاطين نيرومند بودند، امّا در پادشاهي سلاطين ضعيف به نوعي نگهبان خاصّه مبدّل ميشدند كه سلاطين عثماني را از سرير شاهي خلع ميكردند و آن را كه خود ميخواستند بر تخت مينشاندند. در سدههاي يازدهم و دوازدهم / هفدهم و هجدهم، موجوديّت دولت عثماني را تهديد كردند، امّا سلطان محمود دوّم در سال 1242/1826 آنها را به سرعت سركوب كرد و بر جاي خود نشاند.
از وقايع مهّم ديگري كه در ايّام پادشاهي سليمان قانوني روي داد اعطاي امتياز ويژه به فرانسه در مسائل تجاري و بازرگاني و نيز دادن اجازه به آن كشور در تأسيس دادگاههاي كنسولي و برخورداري از حقّ قضاوت كنسولي و اعمال حقوق قضايي به اتباع فرانسه در امپراتوري عثماني بود. اين امتياز براي خنثي ساختن قدرت امپراتوري مقدّس روم در جنوبشرقي اروپا از طريق اتّحاد با فرانسه به اين كشور داده شد. پس از مرگ سليمان كه سلاطين عثماني اعتبار خود را از دست دادند، ديگر قدرتهاي اروپايي خواستار همان امتيازات سياسي و بازرگاني شدند كه به فرانسه اعطا شده بود و در واقع هم آنها را به دست آوردند. اعطاي اين امتيازات خطرهاي بسيار جدّي در پيداشت. دادن حقّ كنسولي به بيگانگان نه تنها موجب گرديد كه قدرتهاي مسيحي بيگانه به بهانهي تبعيضي كه عليه مسيحيان اعمال ميگرديد آشوبهايي را دامن بزنند و اتباع مسيحي كشور را تحريك كنند، بلكه سبب شد كه اينان براي استمداد و ادامهي حيات چشم به قدرتهاي ضد عثماني بدوزند. بدين ترتيب وفاداري اتباع مسيحي تقسيم گرديد؛ در واقع وفاداري آنها به قدرتهاي خارجي از وفاداري آنها به سلاطين عثماني پيشي گرفت. «كاپيتولاسيون» سدّ راه هرگونه اصلاحاتي بود كه تركان جوان قصد دستزدن بدان را داشتند. مسيحيان درباب موجوديّت جدا و مستقل خود چنان تعصّبي داشتند كه جوش دادن آنها به ملّت و دولت ممكن نبود. احساسات جدايي طلبانهي اتباع مسيحي كشور را از يك سو عمّال قدرتهاي مسيحي بيگانه تحريك ميكردند و از سوي ديگر بيتدبيري و بدرفتاري سلاطين بيخرد و بيكفايت دورهي اخير.
سلاطيني كه در پي سليمان قانوني آمدند نه ذهني خلّاق و مبتكر داشتند و نه فراست و ذكاوت سياسي كه براي حفظ يك امپراتوري پهناور از دستاندازي بيگانگان لازم بود. آنها نيروهاي خود را بر سر اختلافات كوچك، توطئهها و دسايس بيهوده و سرگرميهاي عبث تلف ميكردند. اين سلاطين در نمييافتندكه در عصر تكنولوژي و علم، سلاحهاي كهنه و قديمي آنها كاري از پيش نميبرد. شكست آنها در سال 1094/1683 سرنوشت آنها را در اروپا به طور قطع معلوم ساخت. امّا به واسطهي فشارهاي متقابل قدرتهاي اروپايي، امپراتوري عثماني نتوانست زمان درازي مرزهاي خود را حفظ كند. آن روزها ايّام رشد امپرياليسم غرب و نيز ظهور روسيّه به عنوان كشوري يكپارچه و نيرومند بود كه هر دوي آنها كفهي ترازو را به زيان تركان سنگين كردند.

در سدهي دوازدهم / هجدهم امپراتوريهاي مسلمان سراسر جهان علائم ضعف و انحطاط خويش را آشكار كردند. اين ضعف و انحطاط همزمان بود با پيشرفتهاي سريع قدرتهاي اروپايي در تكنولوژي و صنعت (همان تكنولوژي و صنعتي را كه در جريان جنگهاي صليبي، از توسعه جهاني شدن اسلام، به دست آورده بودند.) اين قدرتها در تهيّهي ساز و برگ نظامي دريايي و نيز استراتژي جنگي بر ديگران پيشي گرفتند. قدرتهاي مسلمان كه در ميان خود به جنگ و ستيز مشغول بودند از اروپاييان درخواست جديدترين سلاحها ميكردند و اروپاييان هم فرصت بسياري براي ورود در محافل سياسي توطئهگر مشرق زمين پيدا كردند و توطئههاي آنها را به سود خود برگرداندند. اروپاييان در امور امپراتوري مغولان در هند، شاهان مملوك مصر، پادشاهان صفوي ايران و سرانجام در امور سلاطين امپراتوري عثماني مداخله كردند. قدرتهاي مداخله جو عبارت بودند از انگليسيها، فرانسويها، آلمانيها، هلنديها، اسپانياييها، پرتغاليها و روسها. اين امر نشان ميدهد كه در عمل هر كشور اروپايي را مهارت فنّي برتر و اهداف تجاري و امپرياليستي آن وا ميداشت كه تا آنجا كه ميتواند جهان اسلام را به زير سلطه بكشد. و اين در حالي بود كه قدرتهاي مسلمان از پس آنها بر نميآمدند.
در طّي اين دوره، تركان چندين بار كوشش كردند تا سپاه و دولت را اصلاح و بازسازي كنند. اين اصلاحات را «تنظيمات» ميخواندند. انتظار ميرفت كه اين اصلاحات امپراتوري را كه از درون و بيرون رو به ضعف ميرفت نجات بخشد. امّا به دلايلي اقدامات اصلاحي منجر به شكست گرديد.

پس از جنگ كريمه انحطاط امپراتوري ترك همچنان ادامه يافت تا آنجا كه « مرد بيمار اروپا » نام گرفت، بيماري كه نفسهاي آخر خود را ميكشيد.
پس سؤال اين است كه چرا تركيّه متحمّل آن همه خواري شده بود كه نه تنها دشمنانش بلكه دوستانش نيز حال و مزاجش را درمانناپذير اعلام كردند؟ در پاسخ به اين سؤال علّتهاي گوناگوني ذكر كردهاند. گويند كه جنگهاي بينتيجهي ميان امپراتوريهاي عثماني و ايران در طّي سدههاي دهم / شانزدهم تا دوازدهم / هجدهم اين دو امپراتوري را تضعيف ساخت و هر دوي آنها را در معرض نفوذ تجاري اروپا گذاشت؛ و اصول اداري امپراتوري عثماني به رفاه و آسايش كشور ميل نداشت، بلكه به خوشي و سعادت سلطان توجّه داشت، و مدّت اشتغال پاشاها بسيار كوتاه بود و مناصب عالي آنها با رشوه خريد و فروش ميشد؛ و به محض سپري شدن شكوه مستعجل امپراتوري عثماني قدرت سلاطين رو به ضعف نهاد. و نيز ادّعا ميشود كه عثمانيها مدّت دويست سال در اروپا حضور داشتند كه براي يك سلسلهي شرقي در حفظ و ادامهي تجاوز كاريش زمان بسيار درازي است. از اين گذشته تدابير جنگياي كه بر ضدّ شيران مجارستان به كار ميرفت در ميانهي سدهي يازدهم / هفدهم ديگر به طور نااميد كنندهاي كهنه و منسوخ شده بود. فساد سلاطين نيز مزيد بر اين علل بود. قدرت عاليهي حكومت در دست وزيران يا حرم سلطان، يعني مراكز توطئه چينيها و فساد افتاد. روشنتر بگوييم، عقيده بر اين است كه نه سلطان بود كه حكومت ميراند و نه وزير بود كه تدبير امور ميكرد. قدرت در واقع در دست احضاركنندگان ارواح و كنيزان زرخريد بود. به علاوه ماليّاتها بيداد ميكرد و سپاه غرق در فساد بود و ترفيعات افراد آن نيز بر پايهي رشوهدهي بود نه بر اساس لياقت و شايستگي.

حتّي پس از قبول همهي اينها حقيقت ديگري ناگفته ميماند كه تبيين زوال امپراتوري عثماني برحسب عوامل داخلي و خارجي ناقص خواهد بود مگر آنكه دسايس قدرتهاي خارجي را كه سرانجام امپراتوري را از ميان بردند در نظر بياوريم. «فساد و سوء اداره و بيكفايتي موجب سقوط امپراتوري عثماني نشده است. اين چيزها همواره وجود داشته و امپراتوري هم همچنان بر جا بوده است. آنچه عاقبت طومار آن را در هم پيچيد فشار مطامع اروپاييان بود... امپراتوري عثماني را اروپا از ميان برد. (1)

ب- ايران. پس از فروپاشيدن قدرت تيموريان، دو نيروي تازه يعني ازبكان در تركستان و صفويان در ايران پاگرفتند. با دست شيبانيخان (شيبك خان)، نخستين امير ازبكان بود كه بابُر پايهگذار سلسلهي مغولان هند متحمّل شكست گرديد. بابُر بر اثر اين شكست متوجه هند گرديد و امپراتورياي را كه تا سال 1274/1857 دوام آورد پايهگذاري كرد.

صفويان رهبران طريقهي صوفي شيعه مذهب در آذربايجان بودند و پس از فروپاشي امپراتوري تيموريان كه هر سردستهاي با استفاده از هرج و مرج اوضاع ميكوشيد تا موقع خود را تثبيت كند متوجّه سياست گرديدند. در سال 904/1499 اسماعيل، رهبر صفويان، خود را رهبر كليّهي شيعيان خواند و سه سال بعد لقب شاه گرفت. افتخار ايجاد مجدّد كشور و ملّت واحد ايران به صفويان تعلّق دارد. ظهور سلسلهي صفوي سرآغاز تجديد امپراتوري ايران و احياي ملّيت ايراني است.

دولت صفوي در ايّام سلطنت شاه عباس بزرگ به اوج خود رسيد. به جز چند استثناء جانشينان شاه عبّاس دستهاي افراد بيكفايت بودند كه از ستمكاري لذّت ميبردند و نسبت به مسائل جدّي كشور بياعتنايي محض نشان ميدادند. علّت عمدهي بدبختي ايرانيان به مداخلهي اروپاييان در امور داخلي كشورهاي مسلمان به بهانههاي مختلف مربوط ميشود. حملهي ناپلئون به مصر در سال 1213/1798 سرآغاز تاريخ جديد در ايران است. انگليسيها نقشهي ناپلئون براي رسيدن به هند از راه ايران را جدّي گرفتند. از اينرو آنها از سمت مشرق در ايران پيش رفتند. روسيّهي تزاري در شمال و انگليسيها در مشرق در واقع ايران را احاطه كرده بودند. تنها در جانب تركان بود كه مرزهاي ايران ثابت و بيچون و چرا باقي ماند. به واسطهي اين احاطه، ايران چارهاي نداشت مگر آنكه به نوبت با مقاصد بريتانيا و روسيّه همراه و دمساز گردد. بنا بر خواست بريتانيا روسيّه چند بار ميان ايران و افغانستان جنگ در گرفت امّا اين دو قدرت براي حفظ و تحكيم منافع خود حوزهي نفوذ خود را توسعه بخشيدند. راهي براي انتخاب ميان روسها و بريتانياييها وجود نداشت، هر دو قدرت بر سر استثمار و توسعهي ارضي با يكديگر رقابت ميكردند.

دسايس غرب در ايران را نبايد بهانهي گذاشتن بار انحطاط ايران تنها بر شانهي غرب كرد. ايرانيان خود در اين مورد بيشتر مسئول بودند. اگر در خانهي كسي هرج و مرج حاكم است، نبايد ديگران را سرزنش كرد كه چرا از آن استفاده ميكنند. كشوري كه انسجام سياسي در آن وجود ندارد و اختناق فكري و تعصّب مذهبي و استبداد و سلطهطلبي بر آن حاكم است، و مردم آن كاهل و خونسرد و بيقيدند، اگر رو به زوال گذارد و در راه انحطاط افتد تعجّبي ندارد. در طّي اين دوره ايران يك متفكر معتبر در هيچ يك از شاخههاي معرفت بشري نداشت. به جز چند شاعر و نثرنويس و تاريخنگار، شخصيّت شايان ذكري در اين دوره وجود نداشت.

ج- هند. سوّمين امپراتوري بزرگ مسلمان، يعني امپراتوري مغولان هند، در ايّام پادشاهي اكبر ، جهانگير ، شاه جهان و اورنگ زيب در اوج رونق و شكوفايي بود. پس از اورنگ زيب كه در سال 1119/1707 ديده از جهان فروبست، اين امپراتوري به سرعت در سراشيب انحطاط افتاد. انحطاط امپراتوري مغول علل بسيار داشت. امپراتوري عثماني در ايّام سلطان سليمان قانوني و پادشاهي صفوي در سلطنت شاه عباس بزرگ و امپراتوري مغولان هند در روزگار اورنگ زيب به اوج قدرت خود رسيدند. اورنگ زيب را نيز مانند سليمان قانوني و شاه عباس بزرگ رشتهي درازي از جانشينان نالايق و بيكفايت در پي آمدند. در جامعهي سلطهجو، اگر پادشاهي موروثي گردد خواه ناخواه پادشاهاني يافت ميشوند كه يا اصلاً قوّهي ابتكار ندارند يا اگر دارند اندك و ناچيز است. و چون فساد آغاز گردد، جلوگيري از آن سخت دشوار است. در امپراتوريهاي مسلمان در پي پادشاهي ضعيف و ناتوان پادشاه بيارادهي ديگري ميآمد و گهگاه اين رشته سر دراز مييافت و از اينرو اگر معدودي رجال لايق دست به اقدامات اصلاحي ميزدند دستاوردهاي آنان هرگز فراموش نميگشت. كليّهي جانشينان اورنگ زيب، بدون استثنا، افرادي نالايق بودند. آنها غرق در خوشگذراني بودند و از مهمّات مملكت دور. به جاي درمان بيماريهايي كه در كالبد سياسي امپراتوري خزيده بود و از درون آن را ميخورد، خود را سرگرم عيّاشيها و دسايس حقير ساخته بودند.

اعيان و محتشمان مغول وضعي بهتر از پادشاهان نداشتند. زندگي پرتنعّم، آسوده و راحت آنها را نيز فاسد كرده بود. همراه با اشرافيّت مغولان، سپاه نيز به گرداب فساد در غلتيد.
قدرتهاي خارجي مترصّد بودند كه هر چه زودتر شاهد ناتواني و فساد سپاه مغولان و نيز رجالي باشند كه سرنوشت امپراتوري مغولان را در دست داشتند. در سال 1152/1739، نادرشاه افشار به هند لشكر كشيد. به فرمان او نه تنها اهالي دهلي قتل عام شدند، بلكه كليّهي ثروتهاي مغولان هند به يغما رفت. تهاجم نادر به هند امپراتوري مغولان را «بيخون و ناتوان» ساخت. امپراتوري مغولان هنوز از ضربهي تهاجم نادر كمر راست نكرده بود كه موجي از تاخت و تازهاي رئيس افغاني طايفهي ابدالي، معروف به احمدشاه ابدالي، بار ديگر آن را از پا در آورد. 18-1- انحطاط دوّم عالم اسلام، يعني عصر تاريكي آن، تقريباً از آغاز سدهي دوازدهم / هجدهم شروع ميشود و به ميانهي سدهي سيزدهم / نوزدهم ميرسد. به استثناي اندونزي كه درآنجا انحطاط زودتر آغاز شد، كليّهي كشورهاي اسلامي اندكي پس از بيداري اروپا از خواب طولاني (بيدارياي كه نتيجهي جنبشهاي فكري، علمي و فلسفي آن بود) نه تنها شاهد انحطاطي هولناك در منزلت سياسي خود بودند، بلكه حيات فكري و فرهنگي آنها نيز دستخوش انحطاط شده بود. به هنگامي كه عثمانيها پس از سلطان سليمان قانوني، و صفويان پس از شاه عباس بزرگ و مغولان هند پس از اورنگ زيب، شكوه و عظمت خود را از دست دادند، ملّتهاي اروپايي رفته رفته نيرو گرفتند، هر روز سرزمينها و مراكز بازرگاني تازهاي را از كف پادشاهان مسلمان بيرون كردند، آنها را در دريا و خشكي شكست دادند و سرانجام امپراتوريهاي مسلمان را گرفتار دردهاي بيدرمان كردند. براي وقوع اين فاجعه چندين دليل قائل شدهاند كه از پارهاي از آنها در اين فصل سخن خواهد رفت. اجمالاً ميتوان گفت اين علل يا سياسي هستند يا غيرسياسي؛ از اينرو بحث ما در آنها به دو بخش تقسيم شده است - بخش اوّل به علل سياسي ميپردازد و بخش دوّم به علل غيرسياسي. چون ميان علّتهاي سياسي در هر مورد تفاوتهاي اندكي وجود داشت، از اينرو از امپراتوريهاي مسلمان بزرگ اين دوره به طور جداگانه سخن خواهد رفت. امّا به علّتهاي غيرسياسي يكجا ميپردازيم.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن