واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: عمو پورنگ از خاطرات نوروز میگوید!!
هم پیك داشتیم هم كیك از بیشتر آدم ها كه می پرسی بهترین فصل سال كدام است بلافاصله می گویند بهار. اما من از بین فصل های سال پاییز را خیلی دوست دارم. البته پاییز تهران را نه. دوست دارم پاییز در تهران نیاید. پاییز وقتی است كه خش خش برگ ها را بشنوی. پاییز تهران قشنگ نیست. باید بروی قمصر كاشان تا از پاییز و بارانش لذت ببری. عید برای من فصل كار و اجرای برنامه است. 6 ـ 5 سالی می شود كه دارم در ایام عید برای بچه ها ویژه برنامه عید را اجرا می كنم. البته عید سال گذشته من در دانمارك و سوئد بودم و برای ایرانیان خارج از كشور برنامه اجرا می كردم. ویژه برنامه های عیدانه من با برنامه های عادی طول سال فرق دارد. در عید یك فصل نو آغاز می شود. بهار تولد دوباره طبیعت است. من هم سعی می كنم در فصل نو كار نو ارائه دهم. یعنی هر سال یك كلام نو، دكور نو یا آهنگ نو داشته باشم. من و خانواده ام در دوران كودكی وقتی عید می شد زیاد مسافرت نمی رفتیم. بازی های ما خیلی ساده بود. خانه دو تا همسایه می رفتیم. وضع مالی مان اینقدر خوب نبود كه بتوانیم برویم مسافرت. من نهایت لذت را از كودكی ام می بردم. نمی دانم چرا بچه های امروزی اینقدر از داخل خانه ماندن ناراحت می شوند. حسرت گذشته را نمی خورم. اما بچگی ام را دوست دارم. در بچگی دوست داشتم متمایز از دیگران باشم. همیشه دوست داشتم خاص باشم. می خواستم خاص بودنم در انشا نوشتن نشان داده بشود. پیك نوروزی هم داشتیم. هم پیك داشتیم هم كیك! همه مشق هایم را سر وقت می نوشتم. نمی خواهم از خودم تعریف كنم. با برنامه ریزی جلو می رفتم. هر روز تكلیف همان روز را می نوشتم. نمی گذاشتم برای روز سیزدهم. بچه های آن موقع خیلی بیشتر از امروزی ها مشق می نوشتند. ما هم خیلی بیشتر می نوشتیم هم عاشق تر بودیم. سر كلاس هم از درس خواندن بیشتر لذت می بردیم. بچه های الان می خواهند مدام بخوانند و بخوانند و محفوظاتشان را بیشتر كنند. موضوع اولین انشای مان بعد از تعطیلات این بود كه تعطیلات عید را چگونه گذراندید. من هر اتفاقی كه برایم افتاده بود می نوشتم. انشایم خوب بود. معلم مان می گفت شبیه رمان می نویسی. لحن مطالبم را عاطفی می كردم. رویایی فكر می كردم. انشاهایم صحنه پردازی داشت. یادم می آید توی مدرسه ادای معلم هایمان را در می آوردم. توی دفتر من را صدا می كردند و می گفتند ادای مدیر را در بیاور یك كم بخندیم. خود مدیر هم بود. تقلید صدایم خیلی خوب بود. تیك های معلم ها را تقلید می كردم. یك معلمی بود كه خودكار را پشت گوشش می گذاشت و بعد یادش می رفت و با خودش به خانه می برد. یك روز كه به خودش گفتم از خنده مرده بود. نمره انشایم را 20 داد. معلمی داشتیم كه وقتی حرف می زد آب در دهانش جمع می شد. من بسیار به این ضرب المثل خنده بر هر درد بی درمان دواست اعتقاد دارم. خنده حتی اگر موقتی باشد هم دواست. اگر یك نفر هزار تا درد داشته باشد و الكی بخندد همه فكر می كنند دیوانه است. مهم این است كه انرژی داشته باشی و قوی و مستحكم باشی. تو به مصیبت ها باید لبخند بزنی و به آنها بگویی كنار بروید. من هستم. یك نفر ممكن است بیماری صعب العلاج بگیرد و باز هم لبخند بزند. او روحیه اش را نباخته است. بهترین خاطره من در سال 89 مربوط به سفری می شود كه با امیر محمد رفتیم. سفرم به خارج از كشور كه خیلی خوش گذشت. عازم فنلاند و سوئد و دانمارك شدیم. با امیر محمد 14 ساعت در كشتی بودیم. ما طبقه 11 كشتی ساكن بودیم. من یاد كشتی تایتانیك افتادم! ترسیدم غرق بشویم و بمیریم. در دریای یخ زده بالتیك كشتی یخ ها را می شكست و جلو می رفت. بیشتر به خاطر بازخورد كارمان در آنجا خوشحال شدم. بچه های ایرانی خارج كشور من را می شناختند. آدم از طریق لنز دوربین ها به یك جاهایی سفر می كند كه خودش هم نمی داند. داریوش فرضیایی (عمو پورنگ)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]