واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: پاورقي - مروركتاب تازه آندره اسلوند درباره روسيه پس از فروپاشي اتحاد شورويچرا اصلاحات بازار موفق شد و دموكراسي شكست خورد؟
نويسنده: آندره اسلوندمترجم: جعفر خيرخواهانبخش ششماين مردان بهترين و درخشانترينها در دولت برژنف بودند، اما آنها نقاط ضعف مشتركي هم داشتند. هر كدام از آنها تقريبا تمام زندگي خود را در منطقه موطن خويش به سر برده بودند جداي از يك دوره چند ساله كه در مسكو بودند.
نتيجه اينكه آنها كاملا بيخبر از اوضاع كشورشان بودند. هيچ كدام از آنها به زبان خارجي آشنايي نداشت و فقط به مدت چند هفته به عنوان بخشي از هيات نمايندگي حزب به شكل محدود و خطكشي شده در خارج از كشور به سر برده بودند. آنها از مباحث سياست بينالملل بيرون گذاشته شده بودند و مقدار كمي از سياست يا اقتصاد بينالملل ميدانستند. هر چيزي به آنها از طريق عينك خوش بينانه ديدن دستگاه تبليغاتي شوروي ارائه شده بود.
براي اين كه مشاغل خود را در سلسله مراتب شوروي حفظ كنند ناگزير به رفتار كردن مثل آدمهاي چاپلوس نوكرمآب و كار كردن با اصولي بودند كه به نظرشان غيرقابل قبول بود. معدود فرادستاني آموزش اينقدر ضعيف براي تغييرات مهم ديده بودند. وقتي كه آندرپوف شغل دبيري كميته مركزي را به ريژكف پيشنهاد داد ريژكف (1992) در خاطراتش صادقانه، آموزشهاي ناكافي خويش را افشا ميكند: «من يك توليدكننده هستم نه يك كارمند حزب. من 25 سال در كارخانه زحمت كشيدم و سه سال در وزارت صنايع سنگين ... پس از آن در گوسپلان بودم... من هيچ تجربهاي براي كار حزبي ندارم.»
بيدانشي اقتصادي و بينالمللي در خاطرات ريژكف و ليگاپوف تاثربرانگيز است. ليگاچف در بحبوحه فروپاشي اقتصادي در 1991 همه كمبودهاي عرضه را به خاطر تظاهرات سياسي ميديد كه مردم را از برداشت سيبزميني بازداشته بود: «اگر هر كسي در برداشت محصول همكاري كرده بود، آنها دست از تمام اين تظاهرات بيمعنا برداشته و به زندگي واقعي باز ميگشتند ... در كشورهاي غربي، وقتي آب و هوا نامساعد است ارتش به كشاورزان كمك ميكند تا سيبزميني را برداشت كنند.» كوتهبيني اين مردان قابل، نبايد دست كم گرفته شود.
اين تظاهرنمايان كه مدتي طولاني منتظر ترفيع بودهاند سرخورده شده بودند. يلتسين (1990) در خاطرات خود تشريح ميكند چگونه در هر نوبت، اما نه در زمان كافي و نه به اندازه كافي ترفيع پيدا ميكرد. ليگاچف با وي هم عقيده بود:«طي تمام دوره برژنف، به مدت هفده سال كه من دبير اول كميته حزب در تومسك بودم يك بار موفق به سخن گفتن در جلسات كميته مركزي نشدم. در سالهاي اوليه مرتب اسم من در فهرست سخنرانان قرار ميگرفت، اما در موعد مقرر اميد من از بين ميرفت ... وقتي آندرپوف دبير كل شد، من مثل بسياري از ديگر دبيرهاي شهرستاني حزب، بيصبرانه خواهان تغيير بوديم و با نگراني ميدانستيم كه كشور به سمت فاجعه اجتماعي و اقتصادي ميرفت.»
اما يك مرد در رهبري جديد بسيار متفاوت و با صلاحيتتر بود: الكساندر ياكولف. او آخرين فرد دروني از مسكو بود. از 1952 تا 1972 در اداره بينالملل تشكيلات كميته مركزي كار كرده بود. او انگليسي را بلد بود و در دانشگاه كلمبيا در نيويورك در 1959 حضور پيدا كرد. در 1972 مقالهاي به نام «درباره ضدتاريخيگرايي» منتشر كرد كه صراحتا به مليگرايي روسي حمله كرد، و آن را «ذهنيت پدرسالاري، ناسيوناليسم و ميهن پرستي لقب داد.» تعجبي نداشت كه اين عمل شجاعانه منجر به بركناري وي شد، اما به عنوان يك مقام عاليرتبه حزب به كانادا تبعيد و 11 سال سفير شد كه گورباچف طي بازديدي در 1983 او را شناسايي كرد.
ليگاچف كه جديترين صاحب منصب و رقيب اصلي ياكولف ديده ميشد، ياكولف را «يكي از با تجربهترين صاحب منصبها در كميته مركزي ناميد.....او استعداد تهييج كردن داشت و رشته گفتوگو را با منطق دقيق دنبال ميكرد.» ليگاچف ميگويد در حالي كه ياكولف حسابگر و موذي سردبير روزنامهها را عوض ميكرد «ما هيچ ايدهاي نداشتيم كه رسانهها چه سلاح قدرتمند و خطرناكي در گلاسنوست و تكثرگرايي ميتوانند باشند. الكساندر ياكولف كه سالهاي زيادي در غرب بسر برده بود، طبيعتا درك بسيار بهتري از اين مساله نسبت به ساير اعضاي دفتر سياسي داشت...» پس تصادفي نبود كه ياكولف، كه صاحب منصب و روشنفكر طراز جهاني بود، ايدئولوژيست اصلي پروستريكا شد.
همه رهبران جديد تشخيص دادند كه اتحاد شوروي شكل بدي پيدا كرده بود و بايد به روشهاي مختلف بهبود مييافت، اما به استثناي ياكولف، آنها فرض ميكردند كه همه راهحلها بايد سوسياليستي باشد. شوكي كه به آنها وارد شد اين بود كه سوسياليسم راه حل شوروي نبود بلكه بنبست و بدون آينده بود: كمونيسم شوروي قابل اصلاح شدن نبود و فقط بايد نابود ميشد. اما اگر آنها اين را درك ميكردند، هرگز به پستهاي بالاي خود نميرسيدند و احتمالا هرگز اصلاح كردن كمونيسم را شروع نميكردند.
در زمان مقتضي، راه آنها از هم جدا شد. در 1990، ليگاچف و ريژكوف به محافظه كاري برژنفي بازگشتند در حالي كه يلتسين و ياكولف به سمت اقتصاد بازار ليبرال و دموكراسي قدم گذاشتند. فقط گورباچف باور خويش به اين كه ميتوان كمونيسم شوروي را اصلاح كرد حفظ كرد.
پرسترويكاي اوليه: اصلاحات اقتصادي احتياطآميز براي رشد بيشتر در 1985، رهبران جديد شوروي در اشتياق به سرزنده كردن اقتصاد و جامعه شوروي متحد بودند. گزارش شد كه گورباچف و شواردنادزه در تفرجگاه جنوبي پيتسوندا در دسامبر 1984 ملاقات كرده بودند و توافق كردند: «ما ديگر نميتوانيم اين گونه زندگي كنيم.»
در برابر اين راديكالهاي «جوان» در سن 54 تا 62 سال، آدمهاي هفتاد هشتاد ساله برژنفي بودند كه از انفعال كامل در سياست اقتصادي و سركوب قاطع در سياست داخلي حمايت ميكردند. پس از اشغال چكسلواكي در 1968 توسط شوروي، دولتهاي شوروي، دولتي محافظه كار بوده است كه هيچ كاري انجام نميدادند. معدودي از آنها با هر ايمان ايدئولوژيكي هدايت شده بودند. با نگاهي به گذشته، آنها پيشگوتر از آن وقت به نظر ميرسيدند و فكر ميكردند كه تغيير عمده خطرناك خواهد بود.
سياست اقتصادي بر مرحله نخست پرسترويكا مسلط بود. در آن هنگام كه گورباچف و متحدان وي به قدرت رسيدند، يك برنامه پنج ساله جديد براي 90-1986 آماده شده بود و آنها سعي ميكردند نقش خود را روي اين سند سياستي مهم نشان دهند.
سه برنامه متفاوت پرسترويكا
كساني كه به رهبري شوروي رسيدند در اشتياق به تغيير سريع هم فكر بودند، اما آنها ديدگاههاي بسيار متفاوتي درباره چكار انجام دهند داشتند. با اين كه همه آنها فهم مشترك مساعدي داشتند، تصورشان از فهم مشترك بشدت تغيير ميكرد، با چشمبندهاي ايدئولوژيك و تنگ نظري محدود ميشدند.
گروه اول به رهبري ليگاچف از اخلاقيات سوسياليستي دفاع ميكردند و چيزي به جز تقويت انضباط كمونيستي نميخواستند.
گروه دوم به رهبري ريژكف، بهبودهاي تكنوكراتيك درون نظام شوروي را انتخاب كردند. جسورانهترين برنامه از اقتصاد بازار سوسياليستي حمايت ميكرد كه پيش از اين در مجارستان و لهستان به اجرا درآمد و عناصري از كارآفريني خصوصي را داشت. اين رويكرد هيچ پشتيبان تام و تمامي در دفتر سياسي نداشت اما گورباچف پشتيباني جزيي از آن ميكرد.
چهارشنبه 3 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 142]