تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 25 مرداد 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص): هرگاه سفره پهن مى‏شود، چهار هزار فرشته در اطراف آن گرد مى‏آيند. چون بنده ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1811140575




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه ای از خدا...


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: ظهر يک روز سرد زمستانی، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاكت نامه ای را ديد كه نه تمبری داشت و نه مهر اداره ای پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روي پاكت نوشته شده بود. او با تعجب پاكت را بازكرد و نامه ی داخل آن را خواند:
امیلی عزيز، عصر امروز به خانه ی تو می آيم تا تو را ملاقات كنم. "با عشق، خدا"
اميلی همان طور كه با دستهای لرزان نامه را روی ميز می گذاشت، با خود فكر كرد كه چرا خدا می خواهد او را ملاقات كند؟ او كه آدم مهمی نبود. در همين فكر ها بود كه ناگهان كابينت خالی آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت: من، كه چيزی برای پذيرايی ندارم
پس نگاهی به كيف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يک قرص نان فرانسوی و دو بطری شير خريد. وقتی از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر كند. در راه برگشت، زن ومرد فقيری را ديد كه از سرما می لرزيدند.
مرد فقير به اميلي گفت: "خانم، ما خانه و پولی نداريم. بسيار سردمان است و گرسنه هستيم. آيا امكان دارد به ما كمكي كنيد؟"
اميلی جواب داد: "متاسفم، من ديگر پولی ندارم و اين نان ها را هم براي مهمانم خريده ام"
مرد گفت: «بسيار خوب خانم، متشكرم» و بعد دستش را روی شانه های همسرش گذاشت و به حركت ادامه دادند.
همانطور كه مرد و زن فقير در حال دور شدن بودند، اميلی درد شديدی را در قلبش احساس كرد. به سرعت دنبال آنها دويد: " آقا،خانم، خواهش می كنم صبر كنيد"
وقتی اميلی به زن و مرد فقير رسيد، سبد غذا را به آ‎نها داد و بعد كتش را در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشكر كرد وبرايش دعا كرد.
وقتی اميلی به خانه رسيد، يک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بيايد و او ديگر چيزی براي پذيرايی از خدا نداشت. همانطور كه در را باز ميكرد، پاكت نامه ديگری را روی زمين ديد. نامه را برداشت و باز كرد:
اميلی عزيز،از پذيرايی خوب و كت زيبايت متشكرم ،
" با عشق ، خدا"





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن