محبوبترینها
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1824946349
افسانه معنويت در ادبيات كوئيلو
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : افسانه معنويت در ادبيات كوئيلو bidastar13-09-2008, 12:31 AMچكيده حقيقت انسان به روح اوست و روح، ساكن عالم غيب است؛ از اين رو، روح اگر چه اكنون در جهان ملموس مادي، هم آغوش تن خاكي به سرمي برد؛ اما ناآرام و جوياي اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خويش در عالم ملكوت است. از همين جاست كه ميل به خيال و توهم براي تصوير پردازي عالمي ديگر، او را به خلق آثاري تخيلي و رؤيايي ازدنيايي مرموز، اسرارآميز و ناشناخته واداشته. كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است؛ ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد؛ اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت. كوئيلو مي كوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نيازهاي معنوي بشر برود. به گمان او، اگر بعدي جادويي و سحرآميز به زندگي بيفزاييم، مشكل ارزش و معناي زندگي حل مي شود و شور و نشاط به زندگي پوچ غم زدگان تمدن غرب باز مي گردد. در اين نوشتار نویسنده کوشیده است تا چيستي سحر و جادو را در انديشه و آثار كوئيلو باز كاود و نسبت آن را ا معناي زندگي بيابد و كاستي ها و كژي هاي انديشه او را بررسي نماید. bidastar13-09-2008, 12:32 AM● مقدمه بدون ترديد، زبان هنر مي تواند، حقايق متعالي را در حد خيال فروآورد وراه جويان عالم معنا را راه نمايد؛ اما همين فرصت مي تواند، به توهم پردازي هاي بي اساس تبديل شود و به جاي راهنمايي و راهگشايي، راه زني كند. حقيقت انسان به روح اوست و روح، ساكن عالم غيب است؛ از اين رو، روح اگر چه اكنون در جهان ملموس مادي، هم آغوش تن خاكي به سرمي برد؛ اما ناآرام و جوياي اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خويش در عالم ملكوت است. از همين جاست كه ميل به خيال و توهم براي تصوير پردازي عالمي ديگر، او را به خلق آثاري تخيلي و رؤيايي ازدنيايي مرموز، اسرارآميز و ناشناخته واداشته. توگويي روح او در اين جهان محسوس نمي گنجد و با دنياي مادي محض راضي نمي شود. هم از اين رو، بشر هيچ گاه از رؤيا جدا نشده و اگر راهي به سوي معنويت آسماني و الهي نيابد، در برخي پديده هاي زميني و بشري، مانند هنر وسنت هاي معنوي، گريزگاهي به سوي عالم غيب يا دست كم لحظاتي خاطره انگيز از آن را مي جويد. كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است؛ ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد؛ اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت. كوئيلو مي كوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نيازهاي معنوي بشر برود. به گمان او، اگر بعدي جادويي و سحرآميز به زندگي بيفزاييم، مشكل ارزش و معناي زندگي حل مي شود و شور و نشاط به زندگي پوچ غم زدگان تمدن غرب باز مي گردد. در اين نوشته مي كوشيم، تا چيستي سحر و جادو را در انديشه و آثار كوئيلو باز كاويم و نسبت آن رابا معناي زندگي بيابيم. و كاستي ها و كژي هاي انديشه او را بررسي كنيم. از اين رو، نوشتار در دو فصل تدوين شده است: فصل نخست به شرح وتبيين انديشه هاي پائولو كوئيلو مي پردازد و فصل دوم به طرح نقدهااختصاص يافته است. bidastar13-09-2008, 12:34 AMفصل نخست: سیری در آثار کوئیلو ● سحر و جادو (ساحر) به زناني گفته مي شود كه با عالم اسرار سروكار دارند و از آن سردر مي آورند و مرداني كه از اين ويژگي برخوردارند، (جادوگر) ناميده شده اند. اين تفاوت در كتاب (بريدا) و در رابطه با دو استاد زن و مردبريدا، به خوبي معلوم است. استاد مرد كه با سنت خورشيد آشناست، جادوگر ناميده شده و (ويكا) كه زني آشنا با سنت اسرارآميز ماه است، ساحر خوانده مي شود. سحر و جادو برقرار كردن ارتباط با جهان نامرئي و مرموز است كه نيروهاي آن دنياي ما را تحت تاثير قرار مي دهند؛به بيان ديگر، بين دنياي مرئي و جهان نامرئي ارتباط ايجاد كردن و به دينسان نيروهاي جادويي را از جهان نامرئي در دنياي مرئي به كار گرفتن و كارهاي خارق العاده انجام دادن. با اين نيروها مي توان، باد و توفان به راه انداخت يا برخي اشيا را بدون لمس كردن حركت داد يا از بعضي وقايع، پيش از وقوع آگاه شد و به نوعي قدرت پيش گويي پيدا كرد. جادوگري به كارگيري نيروي هاي نامرئي وناشناخته در جهان مرئي و آشكار است. قرار گرفتن ميان اين دوجهان (1) و واسطه انتقال نيروهاي آن شدن، با فنون سحر و جادوصورت مي گيرد. با دقت در آثار پائولو كوئيلو معلوم مي شود، جهان نامرئي اي كه او از آن سخن مي گويد، در برابر جهان مرئي نيست، بلكه در برابر دنياي واقعي است و حقيقتي غير از توهم ندارد؛ از اين رو به صراحت، سحر و جادو راموهوم و تخيلي اعلام مي كند. (2) ماجرا از اين قرار است كه او براي نيروهاي عادي رواني كه با نيروهاي مادي فيزيكي متفاوت است و فعال كردن و به كار گيري آنها، با كنترل تصورات و احساسات امكان پذيراست؛ جهاني تخيلي به نام جهان نامرئي ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادين سحر و جادو معرفي كرده است. هيجانات شادي، اميد، لذت، خشم و نفرت، نيروهاي جادويي جهان نامرئي پائولوست كه اگر به زندگي راه يابد، با آنها مي توان كارهاي بزرگي انجام داد و زندگي رامتحول ساخت. او مفاهيم: (خوارق عادت) و (تصرف در جهان) را نماد تغيير نگرش به خويش، جهان و زندگي مي داند. و تحول زندگي را كيمياگري. مهار وبه كارگيري نيروهاي رواني، براي دستيابي به اهداف و تحقق رؤياهاكيميايي حقيقي است كه به سادگي مي توان، در درون خود يافت و چون انسان ها حقايق ساده را نمي پذيرند و باورشان نمي شود كه گنج شان زير سرشان است، اساتيد معنوي و كيمياگران به زبان رمزي و پيچيده، آن را نوشته اند(3) و راهنمايان جاده هاي معنا، اين گوهرها را از راه هاي دور و پر پيچ و خم، به دست جويندگان مي رسانند، تا زاير نوپا و جست وجوگر نو خواسته، باور كند كه اين كيميا است يا معجزه. بنابراين سحر وجادو در نظر كوئيلو، تحولي دروني است كه احساسات و عواطف را درزندگي سرد و بي روح به جريان مي اندازد و همانند كيميا، زندگي هاي بي حرارت و تاريك را پر از نور وشور كرده، افسردگي پيري را به شورجواني مبدل مي كند. او با تخيلاتي اسرارآميز، تجارب روان درماني خود را روايت كرده است؛اما نمادهايي كه برگزيده، آميزه اي از سنت هاي معنوي تعاليم جادويي واديان الهي است كه از معناي حقيقي خود فاصله گرفته، به معاني مجازي و نمادين در ادبيات كوئيلو پيوسته است. سحر و جادو، يعني تغيير تصويربي روح و بي نشاط، زندگي به تصوري پرشور و جذاب، به نوعي از چهارچوب خشك منطقي و مرسوم خارج شدن و با شوق و هيجان زندگي كردن؛ مانند يك مكانيك كه كار خود را دوست دارد و مهارت كافي راپيدا كرده و به موتور اتومبيل مي نگرد، اشكال را تشخيص مي دهد؛ گويابا ماشين حرف مي زند و سخن آن را مي شنود. او غرق كار شده و طي دردچند لحظه ماشين را مي فهمد، چون با احساسش كار مي كند. (4) جادونامي براي كشف اين شوق و شور ساده در زندگي است. در هر كار و لحظه لحظه زيستن، همراه با شعف، اشتياق و سرانجام موفقيت و كاميابي. هرلحظه زندگي يك ساحر، كشف يك معجزه شور انگيز است، زيرا اوهستي را لمس مي كند و از زيستن و تجربه كردن به هيجان مي آيد. زندگي او متفاوت است، چون متفاوت مي نگرد وجهان را پر از رمز، راز واسرار مي بيند و هر لحظه منتظر و آماده پذيرش چيزي خارق العاده است، پس از هر چيزي هيجان زده شده و لذت مي برد. خدا اصل و سرچشمه همه هيجانات و عشقي است كه در زندگي جريان مي يابد و لحظات تاريك و بي احساس زندگي را سرشار از نور وشور مي سازد؛ از اين رو، خدا را مي توان در همه جا حس كرد؛ البته درصورتي كه با اشتياق و ايمان به اسرار، به هر سو نگاه كني: به باليد يك گياه و شكفتن يك غنچه و شكوه اسرار آميز آسمان يا پرواز پرندگان. اگر با اشتياق به اينها بنگري، خدا را ديده اي و حضور او را احساس كرده اي. او برتر از عقل عادي و سرچشمه احساسات و هيجانات است واو خرد اعظم است كه با او مي توان، فراتر از تصورات معمول و شناخت عادي، جهان را احساس كرد. درك حضور خدا، يعني با احساس بودن و باشور و اشتياق زيستن؛ دست كشيدن از تلاش، براي شفاف كردن همه چيز با عقل و با احساس زيستن، به جاي انديشمندانه عمل كردن. كارهاي خارق العاده اي كه ساحران و جادوگران آثار كوئيلو انجام مي دهند، تحول احساسي و هيجاني در زندگي است كه با شور آفريني ونشاط انگيزي، زندگي را ارزشمند، معنادار و جذاب ساخته، به خرد اعظم نزديك مي شوند؛ البته (جادوگري يكي از راه هاي نزديكي به خرد اعظم است؛ اما هر كار ديگري كه آدم مي كند تا زماني كه با قلبي سرشار ازعشق كار مي كند، مي تواند او را تا اين مرحله برساند). (5) جهان نامرئي وجود دارد و هر كس با اشتياق و هيجان زندگي مي كند، با آن مرتبطاست؛ وبدين ترتيب، همه كارها مي تواند، جادويي باشد. به شرطي كه نيروهاي هيجاني را برانگيزد و سردي و مرگ را از روح و زندگي بازستاند. شهامت كنار گذاشتن راه هاي روشن عادي و معقول و رها كردن احساسات و با اشتياق زندگي كردن شالوده دستيابي به سحر و جادو وسرشار كردن زندگي از معناست. bidastar13-09-2008, 12:34 AM● روح جهاني همه عالم، جنبه نامرئي و پنهاني دارد كه به واسطه آن با خدا ارتباطبرقرار كرده، نيروي زندگي و حيات را از سوي او در يافت مي كند. جهان نامرئي ماورا، پر از نيروهاي سحرآميز و جادويي است. آموزه هاي سري وتعاليم جادويي كمك مي كند، تا انسان از بعد مرئي جهان بگذرد و كالبدكيهاني را به روح كيهاني پيوند زند. با درك ربط جهان مرئي و نامرئي، حضور روح كيهاني در همه چيز احساس مي شود و نوعي حيات و زندگي در تمام پديده هاي عالم محسوس مي گردد؛ هم از اين رو (ويكا) به (بريدا) مي گويد: (هميشه خود را روي پل جهان مرئي و نامرئي بگذار. تمام كيهان جان دارد، سعي كن هميشه با اين زندگي ارتباط داشته باشي. اين زندگي زبان تو را مي فهمد و كم كم جهان اهميت ديگري پيدا مي كند). (6) وقتي جهان، اشيا و پديده هاي آن با شعور باشند، پس مي توان ارتباطي شعورمند با آنها بر قرار كرد؛ مثل ارتباطي كه دو انسان با هم برقرار مي كنند. براي مثال شما از كسي كمك مي خواهيد يابه او عشق مي ورزيد. در علوم جادويي كه مي كوشند، به نيروهاي خارق العاده دست يابند. در حقيقت تلاش، براي رسيدن به روح كيهاني يا دست كم بخشي از آن است تا به اين ترتيب بتوانند، در شعور كائنات نفوذ كنند و از اين طريق كارهاي غير عادي انجام دهند. براي ارتباط با روح جهان، بايد به او توجه كرد، به صداي او و هياهويي كه در جهان برانگيخته، گوش فرا داد؛ از اين رو ويكا به بريدا توصيه مي كند كه در گوشه اي از خانه اش، شمعي برافروزد و با نگريستن و تمركزبر آن، به هياهوي جهان گوش سپارد. او مي گفت: (اين هياهويي ابدي است كه در كوه ها، در شهرها، در آسمان ها و در ژرفاي دريا وجود دارد. دراين هياهو كه به ارتعاشي مي ماند، روح جهان در حال دگرديسي است كه به سوي نور حركت مي كند). (7) هياهوي جهان شور، هيجان و احساسي است كه در همه چيز حضور دارد و حركت به سوي نور، تكاپو به سوي معنا، ارزش، بودن و زيستن است. روح كيهاني روح مادري است كه حيات و روح همه موجودات از او و دراوست و هر كس روح خود را به آن برساند و به او بپيوندد، به سرچشمه زندگي همه كائنات رسيده و مي تواند، ارتباطي موثر با آنها برقرار كند. نيز پي مي برد كه (روح جهان، بخشي از روح خدا است و.... روح خدا روح خود اوست و...... بدين ترتيب مي تواند، معجزه كند)(8)؛ به بيان ديگرمي تواند، از طريق ارتباط با روح جهاني با روح خدا مرتبط شده، بر امورعالم تاثير گذارد. چنان كه جوان چوپان در كيمياگر، پس از ملاقات با روح خورشيد، باد وبيابان، روح جهان را درك كرده و با دست آفرينش گر و تقديرنگار آشناشد و در اين لحظه، اراده خود را در اراده او ديد و بي اينكه حرفي بزند، نيايشي در سكوت انجام داد و آن طور كه خواسته بود، بادي عظيم برانگيخت. (9) وقتي انسان با روح جهان ارتباط برقرار كند و در يابد كه همه چيز زنده است و بخشي از روح جهان را در خود دارد و به واسطه آن مي تواند، به درك روح كل برسد، پي مي برد كه (تمام اين دنيا مقدس است و يك دانه مي تواند، پلي به سوي نامرئي باشد). (10) شكفتن يك غنچه، شفافيت يك قطره، آواز زيباي پرندگان، درخشش ستارگان، ريگ هاي بيابان ونوازش نسيم، همه معجزه، سرشار از معنا و براي زيستن اشتياق آور وشور آفرين است. وقتي شخصي به روح كيهاني مي رسد، قدرت وظرفيت هاي خويش را در يگانگي و وحدت با جهان باور مي كند. قدرتي كه با درك خدا پديد مي آيد و زندگي را معنا مي بخشد، هم از اين رو، (ازنظر ساحران، زندگي يگانگي با روح جهان است). (11) bidastar13-09-2008, 12:35 AM● افسانه شخصی افسانه شخصي، نيرويي جادويي دارد و شخص را به جهان نامرئي نزديك مي كند و او را به روح جهان مي رساند. افسانه شخصي رؤيايي است كه هر كس از دوران كودكي يا نوجواني با آن زندگي مي كند. درهمان آغاز، رؤياي خود را تحقق پذير مي پندارد و بي ابهام و ترديد، آن رامي خواهد و معناي زندگي خويش را در آن افسانه شخصي و رؤيامي يابد؛ اما همين كه افراد به زندگي واقعي يا شايد هم ساختگي روزمره اجتماعي پا مي گذارند، راه هايي خط كشي شده و مشخص هست كه بايداز آنها عبور كرد، تحصيلات، مدرك، شغل و حرفه اي آبرومند از نظرديگران كه در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگي و پيشرفت شغلي. معمولا مردم خود را به همين راه هاي تعريف شده سپرده، امنيت را به آرزوها و افسانه شخصي خود ترجيح مي دهند. در نتيجه، به تدريج رؤياشان از دست رفته، احساس بي معنايي و افسردگي، همه وجودشان را فرامي گيرد. در اين وضعيت، آنچه امنيت مي پنداشت، به تكراري فرساينده و سرد تبديل مي شود؛ در حالي كه راه درست زندگي و با معني زيستن حفظ افسانه شخصي و سير به سوي آن است، زيرا آنها را به جهان نامرئي نزديك كرده، نيروهاي جادويي را در زندگي شان جريان مي دهد. افسانه شخصي هركس، چيزي تحقق نيافته در عالم مرئي است كه دراثر كوشش و پي گيري، مي تواند محقق شود. بنابراين، دنبال كردن افسانه شخصي كاملا جادويي است، زيرا چيزي را از وضعيت نامرئي به دنيا، مرئي و مشهود آوردن است؛ از اين رو پي گيري افسانه شخصي، نيروهاي جادويي را در ما برانگيخته و ما را ميان اين دو عالم قرارمي دهد؛ يعني همان جايي كه اسرار ساحري و رموز جادويي نهفته است. با دستيابي به نيروهاي جادويي است كه زندگي از شور و هيجان پرمي شود و زيستن ارزش مي يابد. كوئيلو در نوشته هاي گوناگون خود مي كوشد، تا نشان دهد كه بازگشت به رؤياهاي دوران كودكي و تلاش براي تحقق آنها، زندگي را از شور، نور، هيجان و شكوه سرشار مي كند و چنان معني برانگيزنده و روشن و گرمي به زندگي مي دهد كه انسان مي تواند، سختي هاي بزرگ را تحمل كند ورنج ها را به جان بخرد و در نهايت فرياد بر آورد كه زندگي ام به مبارزه ام ورنج هايي كه كشيدم مي ارزد. (12) در (خاطرات يك مغ)، پيدا كردن شمشيري را كه رهاورد سير مراحل معنوي است، معناي زندگي معرفي كرده و در پي جست و جوي آن برمي آيد. او با گذر از مراحل دشوار، شمشير خود را پيدا مي كند؛ البته درخلال اين سير و جست و جو، درس هاي زندگي را فرا مي گيرد. در (كيمياگر) گنجي كه در رؤياي جوان چوپان، به او نمايانده بود، به زندگي و سفر پرماجرايش معني مي بخشد. در (بريدا) فراگيري اسرارجادوگري، گفت و گو با ارواح و دخترك را به جست و جو وا مي دارد و دراين كشاكش، نيمه ديگرش را مي جويد. در (شيطان و دوشيزه پريم) آرزوي دخترك خدمت كار هتل، براي رسيدن به ثروت و زندگي مجلل در يك شهر بزرگ، زندگي او را سرشار ازشور، معنا و تحرك مي سازد و نيروي لازم را براي مبارزه و تحمل رنج هابه او مي بخشد. "كنار رود پيدار نشستم و گريستم " داستان عشق مرد كشيش را به دوست دختر دوران نوجواني اش باز مي گويد كه پس از سالها فاصله رؤياي عشق شان را واقعي مي سازند. ساير آثار او نيز، نمونه هايي ازمعناي زندگي و خروج از مسير پيش بيني شده زندگي و مبارزه و رنج براي تحقق افسانه شخصي است. در لابه لاي اين ماجراها، عشق واشتياق و تحرك زندگي هايي كه با اين رؤياها هدايت مي شوند، به نمايش گذاشته مي شود. افسانه شخصي هر كس با ديگري متفاوت است؛ در حقيقت معناي زندگي، طيف گسترده اي از خواسته ها را فرا مي گيرد: يافتن يك شي ءمثل شمشير، گنج، رسيدن به عشق دوران كودكي، درك عشق حقيقي وفارغ از تملك و تعلق، چنان كه در (زهير) تصوير مي شود، هدايت ملتي به سوي توحيد، همانند پيامبر اسرائيلي در رمان (كوه پنجم) و نيزترويج شرك و كفر در بين مردم، مثل رؤيايي كه ملكه لبناني در همان رمان در سر و دل مي پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه وهمه مي تواند، معناي زندگي شخصي را تشكيل دهد. هر كس بايدمعناي زندگي يا به تعبيري كه رمان بريدا مي آموزد، عطيه خود را پيدا وكشف كند. مهم نيست كه اين رؤيا چيست؛ توحيد يا شرك؛ هر چه باشد، سزاواراست كه دنبال شود، چون ما را روي پل جهان نامرئي قرار داده و به زندگي، معنايي سحرآميز مي دهد. bidastar13-09-2008, 12:36 AM● بعد انفسي افسانه شخصي كوئيلو با همه تاكيدي كه بر پي گيري افسانه شخصي مي كند، آن رااصل و نهايت زندگي نمي داند، بلكه آنچه به عنوان افسانه شخصي درزندگي كسي وارد مي شود، ارزش ذاتي نداشته، به خودي خود بهانه اي بيش نيست. بهانه اي كه جوهره زيستن را تحقق مي بخشد و ميان روح و جسم انسان و حقيقت حيات، ارتباط برقرار مي كند. اهميت افسانه شخصي يا آنچه معنا را به زندگي وارد مي كند، تنها به دليل تكاپويي است كه در زندگي ايجاد كرده و آن را به جريان مي آورد وخود چه يافت شود و چه يافت نشود، اهميتي ندارد. (13) مهم كاركرد پويابخشي آن به زندگي است. اينكه زندگي گردش عادي اتفاقات تكراري نباشد، لذت هاي آن، شيريني خود را از دست ندهد و زندگي جذاب و سرگرم كننده شود. از اين رو، درك عميق معناي زندگي، در حقيقت گذار از متعلق آن است، چنان كه در خاطرات يك مغ، شمشير گمشده و يافتن آن، اهميت خود را از دست مي دهد و زائر به ارزش ابزاري و اهميت كاركردي آن براي چيزي برتر، يعني همان تلاش براي شادكامي، جست و جوي يك آرزو ودرك لحظه هاي بودن در اين جهان پي مي برد. چوپان نيز در رمان كيمياگر، مي فهمد كه گنج پنهان و پيدا كردنش، اهميتي ندارد؛ مهم همين مبارزه و زندگي و هر ثانيه را زيستن است. از همه واضح تر، در رمان (ورونيكا تصميم مي گيرد كه بميرد)، وقتي كه ورونيكا پس از ناكام ماندن در اقدام به خودكشي و انتقال به بيمارستان رواني، آنگاه كه دكتر ايگور او را با مرگ رو به رو مي سازد و به او مي قبولاندكه يك هفته بيشتر زنده نخواهد ماند، تازه او قدر زندگي را مي فهمد ومي كوشد، تا از ثانيه هاي باقي مانده، نهايت بهره را ببرد. در اين ماجرا، ورونيكا كم كم زندگي را درك مي كند و تقريبا مرگ اهميت و هراس انگيزي خود را از دست مي دهد. او به درك عميق لحظات زنده بودن وهر دم را غنيمت شمردن دست مي يابد و به رؤياي فراموش شده پيانيست شدن و حتي عشق ورزيدن و لذت جنسي روي مي آورد. افسانه شخصي، به صورت يك ابژه يا شي ء عيني به زندگي واردمي شود و دريچه اي به روي جهان نامرئي گشوده، به زندگي معنامي بخشد. در آغاز، انسان همان را مي طلبد و به زيستن همچون يك مبارز نور رومي آورد؛ اما به تدريج حقيقت زندگي را در يافته، از آن ابژه فراتر مي رود و به شور، اشتياق و نيز نوعي استحاله مي رسد كه در اثر آن، نيروهاي جادويي و اسرار ساحري را در خويش يافته، به اين ترتيب از آن ابژه، به سوژه منتقل مي شود و شخص با جهان نامرئي مرتبط شده، معناي زندگي را در خويش مي يابد؛ البته آن ابژه هم بخشي از جهان نامرئي و معناي زندگي اوست، پس مثل يك بازي بي تعلق و وابستگي، آن شي ء را مي جويد؛ حال اينكه در حقيقت مي خواهد، ارتباط با عالم نامرئي را حفظ كرده، معنا و شور زندگي را در درون خود بر افروخته وبرپادارد. بنابراين، ارتباط با جهان نامرئي و برخورداري از نيروهاي جادويي، دومرحله دارد: نخست جنبه عيني و ابژكتيو آن كه تمناي يك شي ء ياشخص يا پديده اي واقعي در جهان است و شخص آرزوي دستيابي به آن را در دل مي پروراند. دوم جنبه دروني آن و كشف نيروي حيات به صورت درك لحظه ها ولمس عميق بودن خويش در زندگي و جست و جوي لذت و شادكامي وپذيرش زندگي است. ميان اين دو بعد سحرآميز و معنا بخش به زندگي، رابطه اي نظير رابطه ميان لفظ و معناي كلمات بر قرار است، چنان كه دركار آمدي واژگان براي دستيابي به مفهوم و معناي آنهاست، جنبه عيني معناي زندگي كه افسانه شخصي را تشكيل مي دهد، براي دستيابي به بعد دروني معناي زندگي است. معمولا در آثار كوئيلو، شخصيت هاي داستان، پس از اينكه به ارزش ابزاري جنبه ابژكتيو معناي زندگي پي مي برند، به بعد دروني آن دست مي يابند و از نيروهاي جادويي و سحرآميز بهرمند مي شوند؛ اما گاهي سرنوشت هاي گوناگوني براي اين شخصيت ها و افسانه شخصي شان پيش مي آيد و اين طور نيست كه همواره كامياب برآيند؛ براي مثال ورونيكا ظاهرا رؤياي مرگ را از دست مي دهد و در نهايت زندگي را برمي گزيند. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 408]
-
گوناگون
پربازدیدترینها