تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1817566446
وقتی اسیر با خون بینیاش نوشت: «خمینی»
واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
وقتی اسیر با خون بینیاش نوشت: «خمینی» بیشتر که دقت کردم نوشتهی روی آستین پیراهنش افسر را عصبانی کرده بود. اسیر ایرانی قبل از اسارت، با رنگ فشاری روی آستین پیراهنش نوشته بود: «بیعشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد!»
به گزارش فرهنگ نیوز،کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از رندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است...
عموحسن، که آدم دائمالذکر و نترسی بود، صدایش درآمد. به افسر ارشد بازداشتگاه و دیگر نگهبانها گفت: «شما هر چقدر دلتون میخواد به ما توهین می کنید، فحش میدید، به ما می گید مجوس، آتشپرست، کافر... ما نه کافریم، نه مجوسیم، نه لامذهب. ما پیرو آقا امام حسینیم. آیا به نظرِ شما یه کافر، میتونه اینهمه مریدِ اهلبیت علیهمالسلام باشه؟! رمز عملیاتهای ما به نام ائمه بوده. بچههای ما تو جبهه پلاکهای خودشونو در میآوردن و دور می نداختن، میگفتن بیبی فاطمه «سلاماللهعلیها» قبر نداره، گمنامِ. بذار ما هم گمنام شهید بشیم. بچههای ما میگفتن، میخوایم مثل مادرمون مفقود باشیم و قبر نداشته باشیم. اونایی كه سال ۱۳۶۱ تو عملیات مسلمبنعقیل«سلاماللهعلیه» بودند، چون رمز اون عملیات یا ابالفضلالعباس«علیهالسلام» بود، از قمقمهی خودشون آب نخوردن. میگفتن آقا اباالفضل کنار شریعه فرات تشنه شهید شد، ما هم میخوایم تشنه شهید بشیم.
از میان پنج مجروحی که از زندان شمارهی یک الرشید آوردهاند، وضعیت یکیشان وخیم است. با ترکش خمپاره، رودههایش پاره شده، مثل احمد سعیدی. سینه و سرش هم آسیب دیده. لهجهی مازندارنی دارد. عراقیها پیراهن فرم پاسداریاش را پاره کردهاند. نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده است. با وجود مجروحیتش، هر عراقیای که از راه میرسد به شکلی به او طعنه می زند و سعی در تحقیرش دارد. آدم ساکت، متین و کم حرفی است اما وقتی حرف میزند، عراقیها را تا استخوان می سوزاند. پاسدار است و حاضر نیست تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را بخاطر مصلحت کتمان کند.
معاون زندان که ستوانیکم بود گفت: «پشیمانی، مطمئنم.» در جوابش گفت : «عاقبت اسارت حضرت زینب«سلاماللهعلیها» اگه بیشتر از شهادت نبود، کمتر نبود.من پشیمان نیستم».
مجروح مازندارنی در آن گرمای سوزان قرآن تلاوت میکرد. فردای آن روز نزدیک غروب جوهرهی صدایش به ته رسید و شهید شد.
امروز یکشنبه، نوزدهم تیر ۱۳۶۷، در بدترین شرایط ممکن به سر میبرم. آرزو میکنم بمیرم و از این وضعیت نجات یابم. اگر سنجاقی را در پایم فرو میکردند، هیچ حسی نداشتم. چند روزی است گروهبان جدیدی به جمع نگهبانان پیوسته. صباح او را عُبید صدا میزد. گروهبان عبید زیاد به مجروحان پیله می کند. به اسرای سالم اجازه نمیدهد از مجروحان پرستاری کنند. عبید گفت: «اونایی که در جنگ مجروح شدن، بیشتر از اسرای سالم مقاومت کردهاند و عراقی کشتند!» امروز عبید، عمو حسن را از مجروحان جدا کرد و در جمع اسرای سالم نشاند.
پاشنهی پایم مُرده بود. حتی زخم ماهیچهی پای چپم هم کرم زده بود. کلافه بودم. شب قبل، خواب درستی نداشتم. چرت که می زدم با حرکت کرمها روی صورت و بدنم بیدار می شدم. از سر و صورتم کرم بالا و پایین می شد و داخل گوشهایم می رفت.با فشار دادن گودی پایین گوشم به طرف داخل، کرمها را داخل گوشهایم له میکردم. کرمهایی که از زخم بدنم تولید و تکثیر شده بود بلای جانم بودند.
حوالی ظهر، از «علیشیرقیطاسی» ، پاسدار و همشهریم، خواستم کمکم کند. او که آدم بددلی نبود، با آن بوی بد و آزادهندهی پایم با محبت برخورد میکرد.
گروهبان عبید از اینکه علیشیر کنارم بود و کمکم میکرد، ناراحت شد. عبید به علیشیر گفت: «پاشو له کن!» علیشیر که از این حرف عبید در تعجب بود، گفت اینکار را نمیکنم. عبید که به نظر میآمد تعادل روانی ندارد عصبانی شد، از کوره در رفت و به جان علیشیر افتاد. او به جرم اینکه حاضر نشد پای مرا لگد کند به پنجاه ضربه شلاق محکوم شد. در آن گرمای سوزان، عبید آن را بدون زیرپیراهن روی آسفالت داغ خواباند و به جانش افتاد.
شب، داخل سلول وقتی علیشیر کنارم حاضر شد، بهش گفتم: «پای مرا له میکردی، پام که حس نداشت!» او در حالی که، اشک در چشمانش حلقه زده بود، سرم را به سینهاش چسباند،دستش را درون موهایم برد، پیشانیام را بوسید و بهم گفت: «نداشتیم سید!»
امروز دوشنبه بیستم تیر ۱۳۶۷، ماشین خاکستری رنگِ نظامی آیفا جلوی درِ ورودی زندان الرشید ایستاد. چهارنفر از اسرا دیگ غذا را از ماشین پایین آوردند. نگهبانها اطراف دیگ غذا ایستاده و شاهد تقسیم غذا بودند. یکی از اسرای ایرانی که حدود سی و چند سالی داشت در حالی که، ظرف غذا دستش بود، جلوی دیگ غذا حاضر شد. در یک چشم به هم زدن، افسرعراقی ظرف غذا را از دستش گرفت، به زمین پرت کرد، او را به دیوار چسباند و با مشت محکم به صورتش کوبید. نفهمیدم چه کارش داشتند. بیشتر که دقت کردم نوشتهی روی آستین پیراهنش افسر را عصبانی کرده بود. اسیر ایرانی قبل از اسارت، با رنگ فشاری روی آستین پیراهنش نوشته بود: «بیعشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد!»
افسر فندکش را به طرف اسیر ایرانی گرفته بود، از او خواست نوشتهی روی آستیناش را با فندک بسوزاند. اسیر گفت: «درش میآرم میدم به خودتون، من که خودم نمیسوزونمش!» اصرار و پافشاری افسر سمج بیفایده بود. افسر نمیخواست جلوی دیگر نگهبانها و دژبانها کم آورده باشد. افسر عصبانی شد، با لگد به جانش افتاد و به دیوار کوبیدش. به دیگر دژبانها دستور داد او را بزنند. دژبانها با کابل و لگد به جانش افتادند. برای اینکه کتک خوردن او را نبینم، برای لحظاتی سرم را پایین انداختم. یکی از دژبانها با لگد به صورتش کوبید، خون از بینیاش سرازیر شد. آدم شجاع و نترسی بود. نمیدانم چه شد، همانجایی که نشسته بود، دست چپش را زیر بینیاش گرفت، خون از لای انگشتانش میچکید. اسیر با انگشت راستش و خون بینیاش روی دیوار نوشت: «خمینی!»
عراقیها فکر نمیکردند او چنین کند. تا دقایقی که متوجهشان بودم، مات و مبهوت نگاهش میکردند. نه ما نه عراقیها انتظار چنین کاری را از او نداشتیم. دژبانهای عصبانی، او را روی زمین خواباندند و سه نفری با پوتین و باتوم به سر و صورتش کوبیدند. صورتش کبود و لباسهایش خونی بود. از بس او را زده بودند که بیحال و بیرمق کنار دیوار افتاده بود. افسر ارشدی که درجهی سرهنگی داشت آنجا حاضر شد و قضیه را پرسید. وقتی سرگرد قضیه را برایش گفت، سرهنگ عصبانی شد و دستور داد او را به انفرادی بردند. یکی از بهترین روزهای اسارتم بود. کار اسیر ایرانی دردهایم را تسکین داد.
آخرای شب بود. دو افسر وارد راهروی زندان شدند. فرمانده زندان الرشید شروع به خواندن نام تعدادی از مجروحان کرد. گویا راستی راستی میخواستند ما را به بیمارستان ببرند. هنوز باورم نمیشد بخواهند ما را بیمارستان ببرند. قبل از اینکه از سلول خارج شویم، اسرای سالم آمدند و ابراز خوشحالی کردند. علیشیر قیطاسی از خوشحالی گریه کرد. عمو حسن کنارم نشست و زد زیر گریه. پیشانیاش را بوسیدم. نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم.
عمو حسن گفت: «پسرم! این اشکِ خوشحالی و ناراحتیه. خوشحالی به خاطر اینکه بالاخره دارن میبرنتون بیمارستان، ناراحتیم به خاطر اینکه از شما جدا میشیم و شاید دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم.
از بچهها خداحافظی کردم. اسرایی که دیگر هیچوقت آنها را ندیدم! به همراه دیگر مجروحان سوار آمبولانس شدیم. آمبولانس از زندان الرشید خارج شد، نمیدانستم مقصد بعدیمان کدام بیمارستان است. از اینکه از زندانالرشید میبردنم، خوشحال بودم. از تحقیرهایی که در المیمونه مقر سپاه چهارم عراق و این زندان شده بودم، بدجوری دلم میگرفت. دوست داشتم هر دوپایم را قطع میکردند، اما آنطور تحقیر نمیشدم. آمبولانس خاکستریرنگ بهداری ارتش عراق، وارد بیمارستان نظامی الرشید بغداد شد...
ادامه دارد...
منبع: مشرق
95/12/15 - 09:10 - 2017-3-5 09:10:29
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]
صفحات پیشنهادی
رمان «خون حرف نمیزند» نوشته ناظم حکمت به ویترین آمد
با ترجمه ارسلان فصیحی رمان خون حرف نمیزند نوشته ناظم حکمت به ویترین آمد شناسهٔ خبر 3882972 - چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸ ۲۰ فرهنگ > کتاب jwplayer display inline-block; رمان خون حرف نمیزند به قلم ناظم حکمت با ترجمه ارسلان فصیحی به ویترین کتابفروشیها راه یافت به گزاجانباز گناوه ای که با خونش نوشت مرگ بر شاه
خلیج فارس محسن کبگانی از جانبازان 30درصدی دوران انقلاب اسلامی از شهرستان گناوه گفت در زمان مجروح شدن و انتقال به بیمارستان درحالی که با مرگ فاصله ای نداشتم در وصیت نامه ای شعار مرگ بر شاه را با انگشتان خود نوشتم به گزارش خلیج فارس به نقل از ایرنا این جانباز روز پنجشنبه در جروقتی اصلاحطلبان درباره سرنوشت انتخاباتی روحانی نگران میشوند | پایگاه خبری تراز
تراز ناکارآمدیهای دولت موجب طرح موضوع نامزد جایگزین از سوی برخی اصلاحطلبان شده است این طیف در عین حال توجیه نامزد جایگزین را احتمال رد صلاحیت روحانی عنوان کردهاند ا به گزارش تراز ناکارآمدیهای دولت موجب طرح موضوع نامزد جایگزین از سوی برخی اصلاحطلبان شده است ایوقتی یک تلفن، رای نماینده حامی آخوندی را عوض کرد
وقتی یک تلفن رای نماینده حامی آخوندی را عوض کرد روز نو نماینده مردم طرقبه و چناران به نقل از یکی از نمایندههای مجلس گفت که به او تلفن شده و گفتهاند همه حرفهایی که در جلسه صبح علیه آخوندی زده شده درست است به گزارش روز نو در جلسه استیضاح وزیر راه و شهرسازی در صحن علندلنوشته اینستاگرامی سیدحسن خمینی برای اهواز خاکی /خدا «حافظ» خوزستان است
دلنوشته اینستاگرامی سیدحسن خمینی برای اهواز خاکی خدا حافظ خوزستان استحجتالاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی یادداشتی اینستاگرامی با عنوان اهواز و خاک در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد تاریخ انتشار چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۶ ۴۶ به گزارش خبرآنلاین متن یادداشت سیدحسن خمینی به شسید حسن خمینی: سرزمینى که به خون نشست ولى بر خاک نیافتاد، خاک آلوده شده است
سید حسن خمینی سرزمینى که به خون نشست ولى بر خاک نیافتاد خاک آلوده شده است روز نو یادگار امام گفت خوزستان را به هر صفتى بشناسید براى نسل ما بوى باروت و حماسه در آن صفت نهفته است جنگ و دفاع مقدس و سرزمینى که همه مردم ایران در کنار مردم خونگرم آن ایستادند تا ایران و اسلام مستقعکس/ سیدحسن خمینی، ناطقنوری و آخوندی در منزل مرحوم حجتالاسلام قرهی
عکس سیدحسن خمینی ناطقنوری و آخوندی در منزل مرحوم حجتالاسلام قرهی حجتالاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی شب گذشته با حضور در منزل مرحوم حاجشیخ محمدحسن قرهى ره ضمن عرض تسلیت به بازماندگان برای آن مرحوم علو درجات الهی را مسئلت کرد آفتابنیوز ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰ ۳۸سیدحسن خمینی از دربی 84 نوشت
سیدحسن خمینی یکی از تماشاگران دربی 84 بود البته از پای تلویزیون به گزارش جام جم آنلاین سید حسن خمینی پس از پایان دربی 84 متنی در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد که می خوانید مدت ها بود که نتوانسته بودم یک بازی کامل از دو تیم پر طرفدار کشورمان یعنی استقلال و پرسپولیس ببینم امّادلنوشته اینستاگرامی سیدحسن خمینی برای سیدمحمود دعایی/طعنه، تطمیع و تهدید او را متزلزل نکرد
دلنوشته اینستاگرامی سیدحسن خمینی برای سیدمحمود دعایی طعنه تطمیع و تهدید او را متزلزل نکرد یادگار امام ره در یادداشتی نوشت آقای دعایی از مردانی است که در فراز و فرودهای دنیا لحظهای امام و بیت امام و یاران امام را تنها نگذاشت و طعنه و تهدید و تطمیع او را متزلزل نساخت آفتابنعباس آخوندی: نباید اسیر گفتمان رئیس جمهور جدید آمریکا شویم/ او می خواهد ایران را به جنجال های بی ثمر بکشاند/ ت
عباس آخوندی نباید اسیر گفتمان رئیس جمهور جدید آمریکا شویم او می خواهد ایران را به جنجال های بی ثمر بکشاند تأکید بر اجماع ملی در راه توسعه وزیر راه مسکن و شهرسازی با تأکید بر اینکه ما به هیچ وجه نباید اسیر گفتمان رئیس جمهور جدید آمریکا شویم گفت ما باید آنچه که به نفع منافع م-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها