تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترین اعمال دوست داشتن در راه خدا و دشمنی در راه اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817544505




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چشم در چشم دشمن؛خاطره یک غواص از لحظات نفس‌گیر شناسایی - ایسنا


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا:
غواصی نیزار
آوازخوانی و چهچهه‌ پر هیجان پرندگان در آن لحظه، اصلا تداعی لحظه‌های خوشی نبود چرا که یک افسر مسلح عراقی بر بالای سر ما ایستاده و تکان نمی‌خورد. به گزارش ایسنا، گردان غواصی «نوح» از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر 21 امام رضا(ع) در سال 65 تشکیل شد. نیروهای این گردان در مکانی در نزدیکی خرمشهر بنام پایگاه شهید شاکری آموزش‌های مخصوص غواصی و بلم‌رانی را گذراندند. این نیروهای ویژه در عملیات متعددی شرکت جستند. هاشم مقدس یکی از نیروهای این گردان است که در خاطره‌ای به بیان تقابلش با یک افسر عراقی در دل آب پرداخته است. این نیروی ویژه روایت می‌کند: «مأموریت شناسایی‌های عملیت والفجر 8 در دستور کارمان بود. محمدرضاپیله وران، از من با تجربه‌تر بود و درگشت‌های شناسایی تبحر بیشتری داشت بنابراین به فرماندهی او، تیمی دونفره تشکیل دادیم .
لباس غواصی به تن کردیم و از خرمشهر خود را به نقطه‌ای بین نهر عرایض و نهر خین رساندیم و از آنجا، به آب زده و سوار بر امواج اروند، به دل مواضع دشمن رفتیم.  هدف، رد شدن از کناره جزیره‌ ماهی و رسیدن به بوارین بود. از مقابل ام‌الرصاص گذشتیم و آنقدر رفتیم تا تافین‌هایمان در گل‌های نوک جزیره ماهی فرو رفت. از سمت راست جزیره‌ ماهی قصد داشتیم خود را به بوارین برسانیم. تقریبا به پشت بوارین رسیده بودیم. داخل آب‌های عراق، باید در نیزارهای بوارین مخفی می‌شدیم و با دقت، شناسایی را انجام می‌دادیم و برمی‌گشتیم. در حالی که به سمت بوارین فین می‌زدیم به ناگاه، متوجه شدیم یک افسر عراقی بر روی شناوری عجیب ایستاده که به صورت مثلث بود و درحالی که با چوب بلندی و به کمک گل‌های کف آب، شناورعجیبش را هدایت می‌کند، به دنبال ما می‌آید. فقط قسمتی از سرِمان از آب بیرون بود و در همان حال، افسر دشمن را می‌دیدیم که هر لحظه، به ما نزدیک‌تر می‌شود. سرعت‌مان را زیاد کردیم اما در این تعقیب و گریز، عراقی سوار بر شناور مثلثی شکل، به ما نزدیک شد. ادامه فرار به صلاح نبود. به نزدیک نی‌ها رسیده بودیم. اما زدن به دل نیزار، موجب تکان خوردن نی‌ها می‌شد و شک دشمن را به یقین تبدیل می‌کرد بنابراین در کناره نی‌زار کمین کردیم. عراقی با فاصله بسیار نزدیکی بالای سر ما ایستاد. جرأت تکان خوردن نداشتیم و آن بیچاره  هم در تردیدی ترسناک، مانده بود. چیزی فهمیده بود انگار!، اما نمی‌دانست چیست. نور مختصری که در آسمان بود بر آب می‌تابید و به راحتی می‌شد، کله‌ دوغواص را درآب تشخیص داد. ذکر «وجعلنامن بین ایدیهم» بر زبانمان بود.عراقی همانطور ایستاده بر شناورش خیره به ما نگاه می‌کرد و ما هم بدون پلک ‌دنی او را می‌نگریستیم. چشم‌هایمان به تاریکی عادت کرده بود و به راحتی می‌توانستیم سیمای افسر عراقی را تشخیص دهیم. ترس بر من مستولی شده بود. گاهی به آرامی خودم را کنار صورت محمدرضا می‌رساندم و به همان آرامی‌ می‌پرسیدم: «اگر متوجه بشه چی‌ می‌شه؟» محمد رضا پیله وران با چشمانی سرشار از ایمان و اطمینان، فقط مقابل را می‌نگریست و هیچ نمی‌گفت. او باسکوت به من می‌فهماند که من نیز ساکت باشم. توقف طولانی‌ای بود. ساعت‌های زیادی از شب را تا نزدیک سپیده دم، ما با خیره شدن به عراقی وعراقی با زل زدنی همراه با بهت و تردید،به ما،سپری کردیم. هوا رو به روشنی بود، نمازمان را درهمان حالت، به جا آوردیم.در گرگ و میش سحرگاهی، پرنده‌ها شروع به فعالیت کردند و از سکوت نیم ساعت قبل، خبری نبود. آوازخوانی و چهچهه‌ پر هیجان پرندگان در آن لحظه، اصلا تداعی لحظه‌های خوشی نبود چرا که یک افسر مسلح عراقی بر بالای سر ما ایستاده و تکان نمی‌خورد و لحظه به لحظه می‌رفت تا هوا روشن شود و ما به راحتی رویت شویم. دیگر به وضوح می‌شد چهره عراقی را تشخیص داد. پرنده‌ای کوچک، شاید یک بلبل، آوازه‌خوان و سرمست و فارغ از جنگ و اتفاقات آن، با سرو صدا بر نی‌های بالای سر ما نشست و از این نی به آن نی می‌پرید و می‌خواند. پرنده‌ی کوچک، همین بالای سر ما را برای بازیگوشی انتخاب کرده بود و تغییر موضع نمی‌داد.عراقی انگار با دیدن پرنده‌ کوچک و سبک سری و راحتی‌اش بعد ازچند ساعت زل زدن و دقت بر بالای سر ما، خاطرش جمع شد و با شناورش که حالا به راحتی می‌شد دید که قطعه‌ای از یونولیت قطور است  مسیر برگشت را در پیش گرفت و رفت. بعدها این شد که برای من و شهید محمدرضا پیله وران، آن پرنده؛ پرنده کوچک خوشبختی نام گرفت.» تصویر روی این خاطره تزئینی است. انتهای پیام


سه‌شنبه / ۱۶ شهریور ۱۳۹۵ / ۱۰:۱۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن