واضح آرشیو وب فارسی:الف: مرحوم دولابی: از جوانی شروع کن
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۰۸
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: کتاب اخلاق، زیاد نوشتهاند. اما تا بروی و آنها را بخوانی و عمل کنی، فایده ندارد. از خانهات و از پدر و مادرت مشغول شو، تا به رفقایت. از جوانی شروع کن. پس از آن، برکتش با خداست. به گزارش تسنیم، مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: پس معلوم شد که صدق و پاکی از اساس راه این امّت است، لذا اخلاقیات و صفات، خیلی اهمیّت دارد. عملش هم خیلی خوب است. اگر علم به لفظ آن هم نداری مهم نیست. کتاب اخلاق، زیاد نوشتهاند. اما تا بروی و آنها را بخوانی و عمل کنی، فایده ندارد. از خانهات و از پدر و مادرت مشغول شو، تا به رفقایت. از جوانی شروع کن. پس از آن، برکتش با خداست. بیخود نیست که می گوید بهشت، زیر پای مادران است، زیرا فرمان بردن از مادر سخت است، مدام میگوید اینجایم را بگیر، آنجایم را بگیر. کجا رفتی؟ کجا میروی؟ بسمالله بگو، چرا راه نمیروی، چرا ... و همین طور مرتباً مادر به بچهاش وَر میرود. خدا هم فرموده است بهشت، زیر پای آنهاست. بعد از پدر و مادر که اولیاء انسان هستند، بعد معلّم است تا به حجّت خدا میرسد که فرموده است اَنَا وَعَلیٌ اَبَوا هذِهِ الامَّهَ (بحارالانوار جلد 16 صفحه 364). من و علی دو پدر این امت هستیم. همه پدر بزرگها پیدا شدند. دو پدر، هم شأن نیستند، زیرا انسان نمیتواند دو پدر هم سن و هم شأن داشته باشد. پدرمان یکی باید باشد، ولی پدر بزرگ، میشود. لذا پیامبر(ص) پدر بزرگ است و امیرالمومنین و ائمه(ع) پدران بعدی. چقدر بوی پدر برای بچهها خوب است. بعضی از شما هنوز جوانید و یادتان است وقتی را که بچه بودید و پدر بغلتان میگرفت. میگفت بچه جان بیا بغلم. عطر پدر را میشناسید. من کسی را بیست سال دوست داشتم. در این اواخر در قم به رحمت خدا رفت. پیاده به کربلا و نجف و مشهد میرفت. وقتی او را دیدم با خود مرتّب میگفتم چرا من او را این قدر دوست دارم. بعد دیدم گردنش یک چینی دارد عین پدرم بیچاره او شدم و از او مثل پدرم بهره هم بردم. هرچه میگفت من از او میپذیرفتم. هر چه من میگفتم او میپذیرفت. خدا او را رحمت کند و رحمت خدا گوارایش باشد. به حرم حضرت معصومه(ع) علاقه داشت و اغلب کسانی که او را میشناختند، هر وقت میرفتند، میدیدند پای ضریح نشسته است. حرم حضرت رضا(ع) نیز همین طور. اگر مشهد بود از پیش از اذان تا بالا آمدن آفتاب، پای ضریح نشسته بود. در نجف و کربلا هم همین طور بود. هر جا که بود باید بینالطلوعین، در حرم باشد. با این حال بعضی وقتها که من میرسیدم، یا تازه رسیده بودم و یا حال نداشتم، او به حرم نمیرفت. میگفت تو که اینجایی من نمیروم. می گفتم حرمت را برو، به اقتضاء عادت هم که شده باید بروی. ملکات که هیچ، آنجا حرم امام من است، تو برو. میگفت: نه، تو اینجا آمدهای من نمیروم. مرا داغ میکرد. میدانی با من چه می کرد؟ می گفتم پروردگارا من اینجا آمدهام که یک سلامی به او کنم، او حرم را رها میکند و برای من چای درست میکند تا بخورم. کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 166 مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]