تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مى‏شود هر كس خود را در لذت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817420573




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرنوشت تلخ دوستي ناباب


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: معتادان خياباني و كارتن‌خواب‌ها را اين روزها در بسياري از محله‌هاي شهر مي‌توان ديد. همه آنها مثل كساني كه صاحب خانواده و زندگي آرام هستند، روزگاري اين گونه بوده‌اند، اما به دلايل مختلف كه عمده‌ترين آن رفاقت ناباب است به گوشه خيابان‌ها پرتاب شده‌اند.
 
به گزارش جوان، سرگذشت يكي از اين افراد بدون اشاره به نام وي در ادامه مي‌آيد.
 
«هيچ وقت فكر نمي‌كردم، اينقدر راحت منو از پا بندازه و منو به خاك سياه بنشونه، يادمه اوايل يكي از دوستانم كه زياد هم چهره موجهي در مدرسه نداشت، منو با اون آشنا كرد. روزهاي اول خيلي كم همديگر رو مي‌ديديم و كمتر از اون سراغ مي‌گرفتم، اما طولي نكشيد كه رابطه ما روز به روز بيشتر و بيشتر شد تا اونجايي كه هر روز را با هم مي‌گذرانديم و ديگه هميشه با هم بوديم و روزي نبود كه اونو نبينم.
 

شايد اوايل، اون تو مشت من بود؛ ولي خيلي زود وابسته اون شدم و اون تونست منو مثل موم تو مشتش داشته باشه و همه جا منو با خودش بكشونه.
 

اوايل كسي از رابطه ما خبر نداشت، ولي به قول گفتني كه ميگن، «رنگ رخساره خبر مي‌دهد از سر درون»، موضوع ما هم آخرش لو رفت و تشت رسوايي من هم از بام به زمين افتاد و همه از رابطه ما خبردار شدند. اون هم جوري كه ديگه روم نمي‌شد تو روي خانواده‌ام نگاه كنم، من كجا و اون كجا، خانواده‌ام اين رابطه را رابطه‌اي شوم و نحس مي‌دانستند و اوايل اصلاً باور نمي‌كردند و بعد هم كه يكي دوباري ما رو با هم ديدند به شدت منو توبيخ كردند و ازم خواستند كه دور اونو خط بكشم و ديگه سراغش نرم.
 

اما افسوس، كو گوش شنوا، كاش حرف خانواده‌ام رو قبول مي‌كردم و دور اين رابطه رو خط مي‌كشيدم و اينقدر پي اونو نمي‌گرفتم.
 

كم‌كم رابطه ما علني‌تر شد و همه از موضوع ما به نحوي با خبر شدند، ديگه به خاطر اون كمتر خونه مي‌رفتم و بيشتر وقتمو با اون مي‌گذروندم و هر روز بيشتر از روز قبل بهش وابسته‌تر مي‌شدم.
 

امان از اين وابستگي، آدمو به چه كارهايي كه وادار نمي‌كنه، همين وابستگي‌ها باعث شده بود كه دستم تو جيب پدر و‌ كيف مادرم بره و بعضي از وسايل خانه رو يواشكي بردارم و خرج اين رابطه كنم.
 

مدتي بعد كارهاي من و رابطه بيش از حد من با رفيق نا‌رفيقم باعث شد كه خانواده‌ام مرا طرد كنند و ديگه به خونه رام ندن؛ البته خود من هم ديگه روي خونه رفتن نداشتم؛ چراكه ديگه كاري نبود كه نكرده باشم.
 

رفيق ناباب من حالا ديگه به قول گفتني منو از عرش به فرش رسانده بود و همه دار و ندارمو ازم گرفته بود و حالا ديگه نه خانواده‌اي، نه دوست و رفيقي، نه وجهه‌‌اي هيچي. هيچي ديگه برام نمونده بود.
 

اين اواخر ديگه اون منو به دنبال خودش مي‌كشيد و هر جا كه مي‌خواست مي‌برد و منو سكه يه پولم كرده بود. طولي نكشيد كه يكي ديگه از دوستاشو به من معرفي كرد و حالا ما سه نفر رفيقاي هم شده بوديم. اون هم چه رفاقتي، من كجا اين كجا، هيچ وقت فكر نمي‌كردم كه يه روزي با يه همچين موجوداتي هم سفره شم، اما حماقت خودم در همين دنيا منو به اسفل السافلين رساند.
 

مدت‌ها مي‌شد كه از خانواده‌ام خبري نداشتم و اونا هم از من خبري نمي‌گرفتند و ديگه نه‌جايي داشتم و نه ساماني. اي كاش هيچ وقت دست دوستي با اين مواد افيوني (ترياك و هروئين) را نمي‌دادم. حالا ديگه يه معتاد خيابوني و كارتن‌خواب شدم كه هيچ كي منو آدم حساب نمي‌كنه.»
   


۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن