تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):روزه دارى (در حكم) دهانى است كه جز به خير سخن نگويد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798450116




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز؛ تکرار شدن!


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: مهرداد نعیمی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

چند روز پیش دوستی به اسم غلام من‌رو به مهمونی تولد خودش دعوت کرد و قبلش توی تلگرام گفت: «فردا که اومدی اینجا، فاز افسرده و غمگین به خودت بگیر. زهر مار باش قشنگ، اصلا نخند و همش منفی‌بافی کن. بی‌اعصاب باش. جملات تکراری بگو.»

فکر کردم دارد مسخره‌ام می‌کند. پرسیدم: «چرا؟ به‎خاطر عکسام می‌گی که همیشه جدی به افق خیره شدم؟»

گفت: «نه آخه قراره نامزدم هم بیاد. اون خیلی براش مهمه که من بامزه‎ترین آدم هر محفلی باشم. دوست ندارم باز بیای دلقک‌بازی دربیاری و من‌رو از چشمش بندازی.»

گفتم: «خب برادر تو با این سن کمت رستوران داری. خونه داری ماشین داری، خوش‌تیپی، بابای پولدار داری، و من هیچ‌کدوم رو ندارم. چطور ممکنه طرف عاشق یه نیمچه دلقکی مثل من بشه؟!»

گفت: «نه آخه تو نمی‌شناسیش. بامزه بودن خیلی براش مهمه... خیلیییی».

خلاصه با ظاهری آشفته و چهره‌ای افسرده به محل برگزاری تولد رفتم. روی صندلی‌ای نشستم و غمگین، مشغول بازی با کیک شدم. خود غلام پشت سر هم مشغول شوخی‌های تکراری و بی‌نمک بود و همه حسابی بهش می‌خندیدند. ظاهرا به بقیه‌ مهمان‌ها سپرده بود که بیخودی بخندند. «خب لامصب‌ها اگه قراره اینجوری کسی ازت خوشش بیاد، می‌خوام صد سال خوشش نیاد. اینم شد زندگی؟ اینم شد ازدواج؟» توی همین فکرها بودم که خانمی سراغم آمد و چای تعارف کرد و بعد گفت: «چقدر توی خودتون هستید. اتفاق بدی افتاده؟»

از شکلک‎هایی که غلام در پس‌زمینه درمی‌آورد، فهمیدم همین خانم، نامزد غلام است. ظاهر افسرده‌تری به خودم گرفتم و گفتم: «چیزی نشده. این حالتِ عادی منه!»

خانم روی صندلی روبه‌رویم نشست و پرسید: «خب آخه چرا همیشه داغون و بی‌حال؟»

گفتم: «توی این دنیا عادلانه نیست که ما شاد باشیم. این‌همه مصیبت. این‌ور کیم جونگ اون بمب هسته‌ای آزمایش می‌کنه، اون از سیاست و اقتصاد، اون از آینده‌مون، والدینمون... همین الان که داشتم می‌اومدم اینجا، همین سر کوچه یه دختر بچه پنج‌ساله نشسته بود روی زمین گدایی می‌کرد... توی این سرما سیاه شده بود. چطور می‌شه شاد بود؟»

گفت: «چقدر غمگین. حالا نمی‌شه یه نیم ساعت توی تولد شاد باشید؟»

حسابی توی نقشم فرو رفته بودم. کیک رو توی چای خالی کردم و به‌هم زدم و گفتم: «من اصلا به تولد اعتقادی ندارم. تولد یعنی یه سال نزدیک‌تر شدن به قبر، زمان داره می‌گذره مثل برق و باد و ما مشغول انجام کارهای تکراری هستیم فقط... این سوسوی شمع‌های روی کیک سعی دارن به یاد ما بیارن که چیزی نمونده همین شمع‌ها رو روی مزارمون روشن کنن.»

گفت: «تا حالا آدمی در این حد غمگین ندیده بودم. شغل شما چیه؟»

گفتم: «طنز می‎نویسم».

چشماش گرد شد، با تعجب نگاهم کرد و از جاش بلند شد و عقب عقب رفت. تا آخر مهمونی بهم خیره شده بود. شبش نشسته بودم و «هوراس اند پیت» لوئیس سی‌کِی رو تماشا می‌کردم که غلام دوباره پیغام داد. گفت: «خدا لعنتت کنه نعیمی.نامزدم هنوز توی فکرته... می‌گفت تا حالا آدمی در این حد دارک ندیده بودم... باید همین هفته ما رو دعوت کنی و بهش بگی متاهلی. بگو سال‌هاست زن گرفتی و زنتم دوست داری. اصلا یه کاری کن، خانومتم بیار با خودت».

گفتم «زن ندارم که...». گفت: «اون دیگه مشکل خودته... این‌همه فرند اینستاگرامی داری، یکی‌شو بیار نقش همسرت رو بازی کنه چند ساعت!»

این یکی خودش ماجرای دیگه‌ای هست که بعدا می‌گم اما خدا وکیلی موقع ازدواج با طرف‌تون روراست باشید. نه خودتون براش نقش بازی کنید، نه بقیه رو مجبور به این کارها کنید. لعنت به شما که باعث شدید آخر متنم اینقدر جدی تموم بشه... .





۳۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی
uyt


پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن