واضح آرشیو وب فارسی:مهر: یلدای سالهای دور و امروز؛
روزگاری چله نشینی با حافظ و شاهنامه بود/ سلفی جای قصه ها را گرفت
شناسهٔ خبر: 3854686 - سهشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۹
استانها > کهگیلویه و بویراحمد
.jwplayer{ display: inline-block; } یاسوج – گذراز لابلای تاریخ کوچه پس کوچه ها درروستاهای کهگیلویه وبویراحمدمرابه خانه ای کاهگلی دریلدایی ازسالهای دورمی کشاند،آنجا که شب روستارافراگرفته ونفسهای سردچله به درچوبی خانه رسیده است. خبرگزاری مهر، گروه استان ها، صدیقه امیدی: روستا در سرمایی زمستانی فرو رفته، سرمای اولین شب زمستان تا آغل گوسفندان رسیده اما اینجا چراغی روشن است و در خانه های کاهگلی روستا شوق زندگی در کورسوی چراغی جوانه می زند. دستهایم را که از سرما سرخ شده، زیر نور ماه، کوبه قدیمی خانه ای مرا به درون خانه می کشاند. یلدای این خانه در سالهای دور روستا حکایت از قصه ای دیگر دارد، هیزمها در گوشه ای از اتاق جا خوش کرده اند و رقص آتش درون اجاق دیواری کاهگی خانه چهره سرد زمستان را سرخ کرده است. زمانی بیش نگذشته است که خورشید عجول زمستان خود را به مغرب رسانده و جایش را به ستارگان بی شمار چله نشین آسمان داده است. صدای زنجره ها سکوت روستا را به آواز لالایی زنی در دوردست گره زده است. در این خانه پدربزرگ و مادر بزرگ که رد پای عمری با برکت بر دستهایشان نشسته است، فرزندان و نوه هایشان را بر سفره شام مهمان کرده اند.
بچه ها که همسایه دیوار به دیوار پدر و مادرند، در جشن یلداهای هفت هزارساله، هر سال را در خانه پدری میهمانند و غذا به رسم یلداهای گذشته آش دوغی است که مادربزرگ پخته است. چشمهای بچه ها از دیدن برشتوک، گمک و دیگر تنقلات مرسوم شبهای یلدا برق می زند. چادر شب پرستاره یلدا آسمان روستا را پوشانده است و بچه ها در گوشه ای از اتاق به قصه های مادربزرگ دل سپرده اند چادر شب پرستاره یلدا آسمان روستا را پوشانده است و بچه ها در گوشه ای از اتاق به قصه های مادربزرگ دل سپرده اند و خواب زمستانی بلندترین شب زمستان پلکهایشان را سنگین کرده است. کم کم همه می رسند و همسایه ها و فامیل در خانه پدربزرگ که شاهنامه خوان روستا و از بزرگان روستا است جمع می شوند. سرمای سرد زمستان جای خود را به گرمای دلهای مردم روستا داده است و نگاه پرامیدشان در پرتو چراغ و نور و آتش اهریمن را به جدال می خواند. داستانها و متیلهای کهن نقل مجلس می شود و سید طاهر از افسانه های قدیمی داستان سرایی می کند و از چله بزرگ می گوید که در شب یلدایش خورشید متولد می شود. از داستان دو برادر که در سرمای سرد زمستان در غاری سرد از رفتن باز می مانند وسرما امانشان را می گیرد و مادر پیر این دو مرد با آتشی در دست برای یافتنشان به کوه می رود. شب به نیمه رسیده است اما چله نشینی مردم روستا با حافظ و شاهنامه و متیلها ادامه می یابد.
آواز خوش شاهنامه خوانی در کوچه پس کوچه های روستا می پیچد و شور و امید در دلها جوانه می زند. به نام خداوند جان وخرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداوند جان و خداوند رای خداوند روزی ده رهنمای با آواز سید طاهر، با رستم در نبردهایش همراه می شویم، از هفت خوانش می گذریم و در گذر سیاوش از آتش می گریزیم و سپس هلهله می کنیم بر پیروزی نور بر ظلمت و خورشید بر اهریمن. قصه ها نقل می شود و داستانهای شاهنامه با آواز زیبای پدربزرگ عجین می شود. بچه ها در گوشه ای از خانه به خواب رفته اند و بزرگترها حافظ می خوانند و تفألی می زنند. چشمانم را میبندم، یلدا را با عطر هیزم و شاهنامه و پدربزرگ و مادر بزرگ نفس می کشم و دل به آوازی می سپارم که در روح خانه های کاهگی روستا، در لالایی مادر بزرگها، در سپیدارهای بلند، رودهای جاری، چشمه های روشن، پنجره های چوبی روبه خورشید و دلهای مردم روستا جاری است. صدای زنگ تلفن مرا از کوچه پس کوچه های روستا به اتاقم در آپارتمان طبقه چهار می کشاند، که هیچکدام از همسایه های دیوار به دیوارش را هم نمی شناسم. امشب در اولین شب چله بزرگ زمستان، دوستانم سلفی هایشان را با سفره های رنگارنگ شب یلدا در شبکه های مجازی به اشتراک می گذارند، سلفی هایی که قصه ها، آوازها و لالایی ها در آن نقشی ندارند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]