تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837861482
چوب حراج به اعضـای بدن
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: هر دو گروه را دیدهام؛ هم آنها که اسم گیرنده روی پروندهشان خورده، هم آنها که فروشنده شدهاند این وسط. هر دو گروه را دیدهام، پای حرفهایشان نشستهام، یکی روزها را با درد و رنج بیماری به شب رسانده و شبها را در حسرت یک خواب راحت به صبح، آن یکی، اما سلامتش را در یک کفه ترازو گذاشته و حل شدن مشکلات ریز و درشت زندگیاش را در کفه دیگر. لابد کفه دوم سنگینتر بوده که قصد کرده برای فروش کلیه، کبد یا مغز استخوانش.
قصه گیرندهها و فروشندههای اعضای بدن، قصه پرغصهای است، پر از لحظات انتظار، آرزو، رویا، روزهای چشمانتظاری، شبهای طولانی تصمیمگیری و... گزارش امروز من، ماجرای زندگی آدمهایی است که به مدد پیشرفت علم پزشکی در پیوند اعضای بدن، خریدار و فروشنده شدهاند؛ خریدار و فروشنده عضوی از بدن؛ روایتی کوتاه از زندگی چند نفر که نام و نشانشان قرار است واقعی نباشد، اما با درد و رنجهایی واقعی جایی در نزدیکی من و شما زندگی میکنند. آدمهایی که میدانند انتظار در صفهای اهدا، هر سال طولانیتر میشود. موضوعی که پای گروه سومی را هم به این فرآیند باز کرده است. واسطههایی که نبض بازار را در دست گرفتهاند، قیمتها را بالا و پایین میکنند و از احتیاج هر دو گروه سود میبرند؛ از احتیاج نان و جان.
سهیلا، فروشنده کلیه گروه خونی O+ مادر است و 26 ساله. شش سال پیش، بعد از ازدواج با همسرش با یک دنیا امید و آرزو به پایتخت آمد. سهمش از پایتخت، از تهرانی که تا 20 سالگی فقط اسمش را شنیده و در قاب تلویزیون کوچه و خیابانهایش را دیده بود، یک چاردیواری کوچک بوده حوالی حمزهآباد شهرری. سهیلا هنوز هم زیر سقف همین خانه زندگی میکند. شوهرش سه سال است خانهنشین شده، از همان زمستان سردی که از بالای داربست ساختمان نیمهکاره سقوط کرد و قطع نخاع شد. حالا سه سال است سهیلا، همسرش و ستاره دختر کوچک چهار سالهشان به سختی روزگار میگذرانند. سهیلا از وقتی همسرش خانهنشین شده برای این که اجاره این دو اتاق تودرتوی تاریک را بدهد، برای این که خرج درمان همسرش را بدهد یا خرجی خانه را جور کند، خیلی کارها کرده، از نظافت آرایشگاه زنانه تا پاک کردن سبزی و لوبیا و کرفس، از درست کردن جعبه کادویی تا خدمتکار شدن در یک تالار عروسی. قصه سهیلا و تالار عروسی، اما به همین جا ختم نمیشود. سهیلا چند ماه پیش وقتی مثل همیشه ظرفهای خالی میوه و شیرینی را دوباره پر میکرده، با یک پیشنهاد عجیب روبهرو شده، پیشنهادی که مثل یک خوره به جانش افتاده؛ فروش کلیه. سهیلا تا قبل از آن شب، حتی نشنیده بود کلیه را هم میشود فروخت. وقتی همان مهمان خوشپوش که پای درد دلش نشسته بود، آهسته زیر گوشش گفته بود: «چرا کلیهات را نمیفروشی که زندگیات را سر و سامان بدهی» دستهایش یخ کرد از ترس. شب تا صبح نخوابید، اما صبح چشمش که به همسر و دخترش افتاد، تصمیمش را گرفت: «آن موقع قیمت کلیه را نداشتم فقط میدانستم چند میلیونی میشود. آن خانم به من شماره یک پزشک را داد. گفت کمکت میکند، اما آن آقا پزشک نبود، دلال بود. میخواست کلیهام را مفت از چنگم دربیاورد، با کلی چک و چانه گفت ده میلیون. بعد که با چند نفر صحبت کردم فهمیدم قیمت خیلی بالاتر از این حرفهاست...». سهیلا حالا قیمتها را خوب میداند. با چند خریدار تا پای معامله رفته و با یکی از آنها تا پای تشکیل پرونده در بیمارستان و دادن آزمایش... این آخری، اما عمرش به دنیا نبوده و با مرگش معامله 45 میلیون تومانی سهیلا برای فروش کلیهاش به هم خورده. خبر مرگ خریدار را که شنیده همان جا داخل راهروی بلند بیمارستان، پاهایش سست شده و نشسته روی زمین. با خودش حرف زده، به قولهایی که شب قبل به همسر و دخترش داده فکر کرده و گریه امانش را بریده: «من فقط دلم میخواست دخترم اینقدر حسرت یک زندگی معمولی را نداشته باشد... زندگی معمولیای که میگویم یعنی یک وعده غذای گرم... من حتی این یک وعده را هم نمیتوانم برای دخترم مهیا کنم...». حالا بیشتر از یک ماه از آن روز گذشته است. سهیلا هنوز دنبال خریدار است. چند وقتی است یک خط ایرانسل جدید خریده و هم شمارهاش را روی دیوار کوچههای بیمارستان هاشمینژاد نوشته و همپای چند تا گزارش و مطلب درباره فروش اعضا، کامنت گذاشته؛ شمارهای که من را به سهیلا وصل میکند. حسین، فروشنده کبد گروه خونی A+ حسین 38 ساله است، ورزشکار و پرانرژی. اهل یکی از شهرهای سرسبز شمال کشور. همان جا که تا چشم کار میکند همه جا درخت است و درخت. شماره حسین را از یکی از کانالهای فروش اعضا در تلگرام پیدا میکنم. تلفنش را بعد از دو سه بوق کوتاه جواب میدهد. میپرسم: شما برای فروش کبد آگهی کرده بودید؟ با همان لهجه شیرین شمالی میگوید: بله... ما کبد فروشی داریم. میپرسم: خودتان فروشنده هستید؟ میگوید: بله، کبد برای خودم است. ورزشکار و سالم هستم خانم. تا حالا لب به سیگار، مواد و مشروب هم نزدهام... هر آزمایشی هم که بخواهید حاضرم بدهم. میپرسم: چرا کبدت را میفروشی؟ ساکت میشود چند لحظه و بعد میگوید: چه فرقی میکند؟ پولش را لازم دارم. لازم نداشتم که نمیفروختم. بعد از همان پشت تلفن بُراق میشود: انگار شما خریدار نیستی! میگویم: من باید بدانم پولی که میدهم قرار است خرج چه چیزی بشود. میگوید: خرج بدبختی، خرج بدهکاری، خرج ورشکستگی... . میپرسم: خانوادهات خبر دارند؟ میگوید: نه به آنها نگفتهام. فرقی هم نمیکند بدانند یا نه. من با یک نصفه کبد بالای سرشان باشم بهتر است تا به خاطر طلبکارها، هم بروم زندان، هم آبرویم برود. میپرسم: از عمل جراحی نمیترسید؟ میگویند عمل کبد ریسک بالایی دارد. یک وقت وسط معامله جا نزنید؟ میگوید: نه چه ترسی. من پرسیدهام از چند جا. کبد دوباره خودش را میسازد و کامل میکند. مشکلی نیست. میپرسم: حالا این قیمت توافقی که گفتهای چقدر است؟ میگوید: اوایل میگفتم 500 میلیون، اما الان به 400 میلیون هم راضیام. میگویم: خیلی گران است. ما اینقدر نداریم، اما خریدار واقعی هستیم. میگوید: من اندازه بدهکاریام قیمت دادم. 400 میلیون بدهکارم. چک و سفته دارم دست مردم. وگرنه شما خودت حاضری کبدت را بفروشی حتی به 400 میلیون؟ پس زیاد نیست. میگویم: درست میفرمایید ولی ما هم به اندازه جیبمان میتوانیم قیمت بدهیم. مکالمه من و فروشنده کبد، بیشتر از این ادامه پیدا نمیکند و او با جمله «مشتری نیستی» تماس را قطع میکند. بهرام، دلال کلیه بهرام 42 ساله است. شماره تلفن همراهش را از یکی از فروشندههای کلیه بعد از کلی خواهش و تمنا گرفتهام. شماره 0910 ای که مدام اشغال است. بالاخره بعد از چند بار تماس، ارتباط برقرار میشود. سخت راضی به مصاحبه میشود. نمیخواهد حرفهایی بزند و نشانیهایی بدهد که چند نفر او را بشناسند. میگوید چه فرقی میکند؟ من هم یکی هستم مثل بقیه دلالها، اما مثل بقیه نیست... کالایی که او معاملهاش را جوش میدهد یکی از اعضای بدن انسان است، عضوی که زندگی میبخشد. بهرام این عضو زندگی بخش را تا به حال به قیمتهای متفاوتی فروخته است. پای بهرام خیلی اتفاقی به معامله پیوند اعضا باز شده، اما حالا چند سالی است برای فروشندههای کلیه مشتری جور میکند. میپرسم: شغل واقعیات چیست؟ میگوید: شما بنویس آزاد (و توضیح نمیدهد دقیقا این آزاد یعنی چه). میپرسم: فروشندهها را از کجا پیدا میکنی؟ میگوید: از خیلی جاها. دنبالشان که باشی خودشان با پای خودشان میآیند سراغت. کمی که بیشتر پیگیر میشوم میفهمم بیشتر شمارهها را از کوچههای همان بیمارستان معروف کلیه و مجاری اداری در تهران پیدا میکند: «خیلی از فروشندهها هنوز هم آنجا شماره روی دیوار مینویسند یا روی کاغذهای کوچک این طرف و آن طرف پخش میکنند.» بهرام و بقیه دلالها، تقریبا اولین نفراتی هستند که با این شمارهها تماس میگیرند. آنها همه شمارهها را رصد میکنند. میپرسم چطور این کار را انجام میدهد؟ میگوید: خرید و فروش کار راحتی نیست. باید دوطرف مطمئن باشند. خیلی وقتها معامله سر چیزهای الکی به هم میخورد، اما اگر من باشم نمیگذارم به هم بخورد. بالاخره هر دوطرف را راضی میکنم. خودش میگوید نقشش در جوش دادن معامله نقشی حیاتی است. حیاتی را اما شما هر جور که بخواهید میتوانید تفسیر کنید. بهرام البته تنهایی کار نمیکند. بعد از چندسال واسطهگری برای فروش کلیه، حالا برای خودش جا، آزمایشگاه و تیم پزشکی آشنا دارد. حالا میتوانید حدس بزنید فهرست طولانی فروشندهها و خریدارها برای بهرام چطور کامل میشود. میپرسم: اگر حین معامله یک نفر پشیمان شد، فروشنده مشتری دست به نقدتری پیدا کرد یا خریدار کلیه ارزانتری گیرش آمد، چه؟ میگوید: الکی که نیست. قبلا چند بار سر همین چیزها معاملهام به هم خورد، اما الان دیگر این جوری نیست. ما با هم قرارداد مینویسیم و مبلغی را به عنوان خسارت وسط میگذاریم. شما فکر کن چطور خانه معامله میکنند و پشیمانی میگذارند. ما هم همان کار را میکنیم. مریم، خریدار کلیه، گروه خونی O- مریم هم یک زن است، تقریبا همسن و سال سهیلا. قصه زندگی او هم با همین عضو لوبیایی شکل گره خورده، اما در روند خرید و فروش کلیه، او در طرف مقابل قرار گرفته است، یعنی خریدار کلیه است. مریم تا چند سال پیش حتی یک شب را هم در بیمارستان نگذرانده بود، اما تاری چشمها و تشنگی و خشکی شدید دهان، یکی از روزهای تعطیل رسمی نوروز 92 کارش را به اورژانس یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران کشانده و بعد از چند آزمایش، نتیجهای که به او اعلام شده نه فقط برای خانواده که برای خودش هم غیرقابلباور بوده: «به من گفتند دیابت نوع دو گرفتهای... من تا قبل از آن چند روز... هیچ نشانهای از بیماری نداشتم. سالم سالم بودم.» مریم از همان روزها تزریق انسولین و خوردن دارو را شروع کرده و به توصیه پزشک آزمایشهای مخصوص کلیه را هم داده و خیلی زود فهمیده هردو کلیهاش به مرز از کار افتادگی رسیدهاند: «سال تازه شروع شده بود، اما من روزهای بدی را میگذراندم. پشت سرهم خبرهای بد میشنیدم. درس و دانشگاه و کار زندگیام تعطیل شده بود. یک پایم اتاق دیالیز بود یک پایم خانه. روحیهام را از دست داده بودم. پزشک معالجم پیشنهاد پیوند را داد و بعد از موافقت ما، خودش مقدمات همه چیز را آماده کرد.» مریم، فروشنده کلیه را برای اولین بار در مطب شخصی پزشک معالجش ملاقات کرد؛ زنی پنج سال جوانتر از خودش. زن، اما فارسی را خوب بلد نبوده، با زبان محلی خودش با همسرش صحبت میکرده و مرد حرفها را برای بقیه ترجمه میکرده... مریم هیچ وقت نفهمیده، آن زن با چشمهای روشن و صورت سفید گرد چرا کلیهاش را میفروخت؟ نفهمیدم 45 میلیون تومانی که آنها دادهاند خرج چه چیزی شده و کجا رفته... اصلا چقدرش سهم آن زن شده، سهم صاحب کلیه. یک چهارشنبه خوب بوده برای مریم که او و فروشنده کلیه در یکی ازبیمارستانهای تهران، زیر تیغ همان جراح رفتهاند و بعد از چند روز استراحت با امیدواری گرفتن پیوند، راهی خانه شدهاند. مریم دیگر فروشنده را ندیده و نمیداند حالش خوب است یا نه. بعد از پیوند مشکلی پیدا کرده یا نه. مشکلش با پیوند کلیه حل شده، اما شماره تلفن همراه همسرش هنوز در یکی از سایتهای خرید و فروش کلیه به عنوان خریدار وجود دارد، شمارهای که او قبل ازاین که پزشک به آنها کسی را معرفی کند، در قسمت نظرات این سایت نوشته است. شمارهای که من را به مریم میرساند؛ کسی که 55 میلیون تومان نقد داده و کلیه خریده! مینا مولایی جامعه
چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 00:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]
صفحات پیشنهادی
وزارتخانه با اتاقهای فکر پنهان روبروست که به تخریب دولت می پردازند/ عدهای به سرمایههای اجتماعی کشور چوب حرا
وزارتخانه با اتاقهای فکر پنهان روبروست که به تخریب دولت می پردازند عدهای به سرمایههای اجتماعی کشور چوب حراج میزنند وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی با بیان اینکه این وزارتخانه با اتاقهای فکر پنهان روبرو است گفت این اتاقهای فکر از ابتدای شروع دولت برای تخریب بخشهای مختلف دچوب حراج به کالاهای قاچاق
روزنامه تعادل مبارزه با قاچاق 20 میلیارد دلاری از مرزها و جادهها به سطح شهر و بازار کشیده شده تا نهادهای بیشتری با این پدیده درگیر شوند اوايل پاييز سال جاري طرح جمعآوري كالاهاي قاچاق از طريق اصناف آغاز شد پيش از عملياتي شدن اين طرح بخشهايي از بازار شاهد تخليه مغازهها ازآموزش و پرورش: برخورد با تنبیه بدنی یک دانش آموز روستایی
آموزش و پرورش برخورد با تنبیه بدنی یک دانش آموز روستایی مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی با اشاره به تنبیه بدنی یک دانش آموزان در یکی از مدارس روستاهای شهرستان تبریز توسط معلم این مدرسه گفت طبق قانون با متخلفان برخورد می شود جعفر پاشایی شامگاه سه شنبه در گفت و گو با ابرخورد با تنبیه بدنی یک دانش آموز روستایی
خبرگزاری ایرنا مدیرکل آموزش و پرورش آذربایجان شرقی با اشاره به تنبیه بدنی یک دانش آموزان در یکی از مدارس روستاهای شهرستان تبریز توسط معلم این مدرسه گفت طبق قانون با متخلفان برخورد می شود جعفر پاشایی اظهارکرد طبق این قانون معلمان و مسوولان مدارس تحت هر شرایطی مجاز به تنبانتخاب لباس شب و دامن متناسب با فرم بدن - قسمت دوم
یکی از اصول اولیه شیک پوشی انتخاب لباس متناسب با اندام تان است اگر شما هم در انتخاب دامن و لباس شب دچار تردید شده اید و نمی دانید کدام مدل می تواند نقص های بدن تان را بپوشاند پیشنهاد می کنیم این مقاله را از دست ندهید با دیدن این عکس ها ابتدا فرم بدن تان و سپس دامن و لباسحراج فرزندان در خیابانهای شهر!
حراج فرزندان در خیابانهای شهر چند وقتی میشود که فروش بچه به یک کاسبی در کوچه و خیابانهای کشور تبدیل و حسابی سر و صدا کرده است اما چه میشود که برخی حاضر میشوند فرزند خود را معامله کنند به گزارش فرهنگ نیوز تا چند سال پیش گوشه و کنار خیابان با خودکار و کاغذ برگهای نصحراج فرزندان در خیابانهای شهر +عکس
حراج فرزندان در خیابانهای شهر عکس چند وقتی میشود که فروش بچه به یک کاسبی در کوچه و خیابانهای کشور تبدیل شده و حسابی سر و صدا کرده است اما چه میشود که برخی حاضر میشوند فرزند خود را معامله کنند به گزارش فرهنگ نیوز تا چند سال پیش گوشه و کنار خیابان با خودرشید پور هم چوب را خورد هم پیاز را!/ عباس جدیدی نیامد
رشید پور هم چوب را خورد هم پیاز را عباس جدیدی نیامد با این که قرار بود عباس جدیدی بیاید و درباره رفتار اخیر خود توضیح دهد اما ترجیح داد نیاید و رشیدپور از دو سو با انتقاد رو به رو شد عصر ایران- عباس جدیدی از حضور در برنامه تلویزیونی حالا خورشید خودداری کرد و به همین خاطرنیاز مبرم کشورهای اسلامی به چارچوبی برای تحقق عدالت جنسیتی
مولاوردی تاکید کرد نیاز مبرم کشورهای اسلامی به چارچوبی برای تحقق عدالت جنسیتی ایلنا معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده با انتشار پیامی در کانال تلگرامی خود ضمن تبریک انتصاب زهرا احمدی پور به عنوان رئیس سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری تاکید کرد کشورهای اسلامیتفتیش بدنی وحشیانه یک نوجوان رسانه ای شد+تصاویر
تفتیش بدنی وحشیانه یک نوجوان رسانه ای شد تصاویر پلیس برزیلی یک نوجوان را به طرز وحشیانهای تفتیش بدنی کرد به گزارش خبرنگار باشگاه شبانه باشگاه خبرنگاران جوان یک نیروی پلیس برزیلی در هنگام انجام تفتیش بدنی چند نفری که مشکوک به نظر میرسیدند متوقف شده بودند پسر نوجوان بین آنها-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها