تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817636731




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سخنرانی آیت الله صانعی در رفسنجان و فرار از دست مأموران


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: سخنرانی آیت الله صانعی در رفسنجان و فرار از دست مأموران

به گزارش آخرین نیوز، سایت آیت الله شیخ یوسف صانعی، بخشی کوتاه از خاطرات منتشر نشده ی این مرجع تقلید در باره ی یک سفر تبلیغی به رفسنجان را منتشر کرده که در پی می آید: در يکي از مسافرت‏هاي تبليغي در ايام صفر به همراه چند نفر از دوستان از جمله آقايان فاکر و عبايي به رفسنجان رفتم. آقاي پورمحمدي که مدتي مسؤليت‏هاي قضايي و اطلاعاتي داشت عمويي دارد که ما مدتي در قم با هم «معالم» را مباحثه مي‌کرديم که بعداً به رفسنجان رفت، امام جماعت شد و دست‌اندرکار مدرسه‏اي بود. ما به اتفاق دوستان در مدرسه ايشان مقيم شديم. آقاي پورمحمدي از من دعوت کرد يک شب در مسجدشان منبر بروم و اگر آقاي نظري که باني مجلس بود پسند کرد ادامه دهم. آقاي نظري از معتمدين و محترمين شهر بود و در رفسنجان تاجر پسته بود. ما آن شب منبر رفته و قاعده لاضرر را به همراه نظرات امام و مطالبي که متناسب با زمان يعني تبعيد امام و مظلوميت ايشان بود مطرح کرديم. فردا صبح رئيس شهرباني وقت رفسنجان، امام جماعت و همه منبري‌‌ها چه از بيرون و چه از خود شهر را خواست که در شهرباني جمع شوند و صحبت کرد که اگر بين شاه و آقاي خميني دعوا هست به ما چه ارتباطي دارد که بخواهيم آن را مطرح کنيم و ما نبايد اين اختلافات را به سطح مساجد و منابر بکشانيم؟! شما آزاديد منبر برويد ولي از آقاي خميني اسمي به ميان نياوريد. بعد از صحبت‌‌هاي زيادي که بين رئيس شهرباني و آقايان حاضر در جلسه رد و بدل شد، رئيس شهرباني گفت: «بايد يک التزام (تعهدنامه) بدهيد که اسم آقاي خميني را بالاي منبر نبريد تا اجازه منبر رفتن بدهم وگرنه هر کسي که التزام ندهد نمي‌گذاريم منبر برود». رفقا مصلحت ديدند که التزام را بدهند و همگي آن را امضا کردند. آنها نيز در ساير نقاط و مساجد منبر داشتند، منتها جاي ما حساس بود. وقتي نوبت به بنده رسيد گفتم امضا نمي‌کنم، احساساتم به من اجازه نمي‌دهد چنين برگه‏اي را امضا کنم و منبري که اسم آقاي خميني در آن نباشد، من نمي‌روم. رئيس شهرباني به‌عنوان خيرخواهي به تصور خودش گفت: «آقا اگر امضا نکنيد، منبر نمي‌رويد، در اين صورت پولي به‌دست نمي‌آوريد و از کجا زندگي شما اداره خواهد شد؟ پس بهتر است امضا کنيد، هم زندگي‌تان اداره شود، هم منبرتان را برويد و براي ما هم دردسر درست نکنيد». گفتم: روزي و زندگي دست خداست و ما را خدا تأمين مي‌کند. شما قدرت داريد مانع شويد نهايتاً بر مي‌گردم قم! بدين ترتيب جلسه خاتمه پيدا کرد. شهرباني به همان مسجد و به تمام جلسات شهر اعلام کرد که فلاني در اين شهر نبايد منبر برود. آمديم مدرسه، همه دوستان مي‌گفتند اگر امضا مي‌کردي مشکلي پيش نمي‌آمد. گفتم علاقه و ارادت من به امام اجازه امضا نمي‌داد. بعد از اين قضيه يعني ظهر آن روز امام جماعت، به آن باني مجلس ما گفته بود که ايشان نمي‌تواند اينجا منبر برود و به آقاي نظري گفت حالا که در شهر اجازه منبر ندارد در جاي ديگر برايش جلسه‏ اي را ترتيب دهيد. آقاي نظري آدم بسيار خوبي بود گفت: منزل بنده در دهي است که چهار يا پنج کيلومتر با شهر فاصله دارد. خانواده ما در آن روستا زندگي مي‌کنند. روز‌ها به شهر مي‌آيم و غروب بر مي‌گردم. اگر ايشان بخواهد مي‌تواند در ده منبر بروند. چون منبر رفتن در روستا يک مقدار جايگاه پايين‌تري نسبت به شهر داشت و شهرباني حساسيت کمتري داشت، براي بنده اين پيغام را آورد. بنده گفتم: ما براي تبليغ آمديم چه شهر باشد چه روستا و حاضرم بيايم. همراه همان شخص ميزبان و با اتومبيل جيپ ايشان به ده رفتيم. شب منبر رفتم، بعد از منبر آمديم منزل ايشان، خيلي احترام کرده و پذيرايي بسيار خوبي از ما به عمل آورد. (آقاي فلسفي به شرطي دعوت به رفسنجان را قبول مي‌کرد که ميزبانش آقاي نظري باشد، چون جهات ميزباني را خيلي خوب رعايت مي‌کرد). صبح که صبحانه خورديم وقتي ميزبان مي‌خواست به شهر بيايد گفت: شما مي‌خواهيد اينجا بمانيد يا به شهر بر مي‌گرديد؛ اينجا هم بخواهيد بمانيد هيچ مانعي ندارد، اتاق هم داريم. بنده گفتم همين جا مي‌مانم شما کتاب‌هاي مرا از شهر بياوريد. گذشت تا اينکه شب دهم منبر ما تمام شد. صبح روز آخر ماه صفر به شهر برگشتيم. دوستان بنده در شهر هر کدام چند منبر رفته بودند، پذيرايي از آنها در مدرسه که معمولاً به‌طور بسيار ساده انجام مي‌شود، بود. بنده تنها يک منبر رفته بودم با آن پذيرايي مفصل و پولي که ميزبان به بنده داده بود نسبت به آنها بيشتر بود. اينها را گفتم که نتيجه‌گيري ‌کنم که اين امور جز با اراده و خواست خدا تحقق پيدا نمي‌کند و اگر انسان روي عقيده‌اش پافشاري کند خداوند جبران مي‌کند. بعد با دوستان آمديم يک جلسه روضه و منبر که در منزل يک نفر از اهالي شهر برگزار مي‌شد. جلسه مفصلي بود، چند هزار نفر جمعيت حضور داشتند و همه منبري‌‌ها و آقايان روحاني نيز بودند. وقتي آن دوستان از وضعيت منبر بنده و ميزان پولي که پرداخت شده بود آگاهي پيدا کردند به من گفتند: شما خودت را انقلابي جا زدي، اما کار انقلابي نکردي، اگر راست مي‌گويي و انقلابي هستي و به امام علاقه و ارادت داري امروز ما وقتمان را به شما مي‌دهيم و در اين جلسه بزرگ و مهم صحبت کنيد. خلاصه ما را تحريک کردند و بنده پذيرفتم و قرار شد در آن جلسه منبر بروم. حدود يک ساعت و ربع صحبت کردم و حرف‌‌هايم را زدم و چون ايام تبعيد امام بود هرچه لازم بود بيان کردم. دوستان پايين منبر تشويق مي‌کردند و ما هم تندتر حرف مي‌زديم. از منبر که پايين آمديم و جلسه تمام شده بود معلوم شد تمام اطراف منزل را پليس احاطه کرده و ماشين گذاشته بودند که بنده را دستگير کنند. دوستان مي‌خنديدند که آن پول‌ها، پذيرايي و خوشي‌‌ها بالاخره اين دردسر‌‌ها را نيز دارد و بايد بروي زندان و آب خنک بخوري! وضعيت به گونه‏اي بود که واقعاً نمي‌شد به راحتي از آن خانه فرار کرد. همه نيز فکر مي‌کردند ما چطور از اين منزل بيرون برويم که دستگير نشويم. اول به باني مجلس گفتند يک اتومبيل جيپ تندرويي داشت بياورد و بگذارد يک جايي که ما را به‌وسيله آن از شهر بيرون ببرند. منزل بزرگي بود ليکن همه درب‌ها تحت کنترل پليس بود. يک جواني آمد و گفت: آخرِ حياط يک در کوچکي است که براي بيرون رفتن از آن بايد خم شويد و از منزل بيرون برويد (مثل سنت‌‌‌‌هاي گذشته در ايران که منازل معمولاً چنين در‌‌هايي داشتند) او گفت: من رفتم در آن کوچه و ديدم از پليس خبري نيست. اگر حاضر هستي به اين نحو از خانه خارج شوي، بيا تا من راهنمايي‌ات کنم. لباس‏ها را در آورده زير بغل گذاشتم و يک آفتابه دست گرفتم به اين بهانه که مي‌خواهم به دستشويي بروم به کمک آن جوان از آن درب انتهايي منزل بيرون آمدم. مأمورين متوجه نشدند و سوار اتومبيل جيپ شديم و مأموران شهرباني هنگامي متوجه شدند که ما از شهر بيرون رفتيم و يک راست و بدون توقف، تا يزد آمديم. مأموران امنيتي هم نتوانستند بنده را پيدا کنند. بلافاصله به ساواک کرمان خبر داده شد و آنها نيز از ساواک قم مي‌خواهند شخصي را با مشخصات شناسنامه‌اي به نام يوسف صانعي، صادره از اصفهان، به محض ورود به قم، دستگير کنند. با توجه به اينکه من در مسجد امام در قم تدريس مي‌کردم و فردي شناخته شده بودم ولي از آنجا که آنان تصور نمي‌کردند بنده اين‌گونه حرکتي را انجام داده باشم، شهرباني قم اطلاع مي‌دهد که ايشان را پيدا نکرديم و بعد هم چون نتوانستند بنده را پيدا کنند اين موضوع خاتمه پيدا مي‌‌کند ولي از اين زمان پرونده بنده در ساواک تشکيل شد و اکنون تمام اسناد آن در وزارت اطلاعات موجود است. تا اينکه در جريان دستگيري آيت‌الله پسنديده – برادر امام – و تبعيد ايشان به انارک، گزارشي داده مي‌شود که احتمال هست پس از ايشان، يوسف صانعي نماينده امام در اخذ وجوهات شود و بيت را اداره کند. در گزارش‏هاي ساواک آمده است اگر اين احتمال يقيني شد او را دستگير کنيد. که البته مرحوم آقا شهاب اشراقي نماينده امام شد و ديگر مشکلي براي من پيش نيامد. پیام تسلیت به مناسبت درگذشت مرحوم پورمحمدی آیت الله صانعی به مناسبت درگذشت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ عباس پورمحمدی پیام تسلیتی صادر کرد که در پی می آید: بسمه تعالی « إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ» درگذشت عالم پرهیزکار، متقی و دوست قدیمی اینجانب مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباس پورمحمدی (رحمة الله علیه) را به مردم شریف رفسنجان و همه وابستگان سببی و نسبی تسلیت عرض می نمایم. بی شک تلاش های آن فقید سعید و عالم مجاهد در دوران شکل گیری نهضت انقلاب اسلامی خصوصاً در اوایل آن که دوران غربت سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) بود از خاطره ها محو نخواهد شد و مردم قدرشناس ایران اسلامی قدردان السابقون در انقلاب خواهند بود، چرا که تفاوت بسیار است بین کسانی که برای آزادی و تحقق آرمانهای اسلامی و بشری متحمل زحمات و مشقات طاقت فرسا شده اند و کسانی که بدون هیچ گونه زحمت و تلاشی فقط از سفره انقلاب متنعم گردیده اند. امید آنکه خداوند رحمان و رحیم آن مرحوم را در ایام اربعین حسینی با شهدای کربلا و جمیع شهدای اسلام محشور گرداند و به بازماندگان و خانواده ایشان اجز جزیل و صبر جمیل عنایت فرماید. قم – یوسف صانعی ۲۵ آبان ۱۳۹۵ برابر با ۱۵ صفر المظفر ۱۴۳۸



چهارشنبه, 26 آبان 1395 ساعت 08:21





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن