واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: ماهنامه خط خطی - علیرضا کاردار: روز قبل، گفته بودند فردا بازدیدکننده مهمی خواهیم داشت، با سر و وضع مرتب بیایید. از صبح، داخل سرویس، گمانه زنی بود که چه کسی قرار است بیاید. یکی می گفت دکتر ظریف می خواهد بیاید روند پیشرفت برجام را ببیند. یکی می گفت کریمی قدوسی می آید که روند پسرفت برجام را ببیند و برود اعلام کند. یک می گفت وزیر بهداشت می آید که ضمن بررسی عملکرد پزشکان، عکس یادگار هم بگیرد. دیگری می گفت پروفسور سمیعی می خواهد بیاید برایمان از تاثیر قلب و مغز در مرده شویی صحبت کند. یکی دیگر می گفت وزیر اطلاعات می آید تا ببیند بین بچه ها، مرده شور دوتابعیتی یا دارای گرین کارت نداشته باشیم.
سرانجام، بعد از کلی پیش بینی، ظهر معلوم شد رییس که به تازگی عضو یکی از این نتورک مارکتینگ ها شده است، از مسئولش خواسته است بیاید تا ما را پرزنت کند. خوشبختانه زود خبردار شدیم و زدیم به چاک!
***
همیشه از شستن مَیِت های نافرم فرار می کنم، دلش را ندارم. ولی عجیب است چند روزی است که از این جور مرده ها زیاد می آورند. همه هم به نوعی مرتبط با مترو می شوند. یا خودشان را انداخته اند روی ریل، یا پایشان لیزر خورده است، یا در شلوغی هل داده شده اند و به قطار خورده اند، یا...
از این وضع عصبی شده بودیم که در خبرها خواندم قرار است قطارهای مترو، از این پس، در داخل کشور تولید شوند. خیالمان راحت شد. این طوری چون قرار است بومی سازی شود، درصد سوانح هم پایین می آید. یا از همان اول قطار خراب است و راه نمی رود، یا راه می رود ولی آن قدر آهسته که به کسی صدمه نمی خورد، یا در صورت برخورد به کسی هم به دلیل جنس بدنه اش مصدوم کاری نمی شود و سالم می ماند و قطار غر می شود. فقط ممکن است گاهی ترمز ببرد و در ایستگاه نایستد یا از ریل خارج شود و چپه شود که در آن صورت هم مردم خودشان بلدند چگونه جانشان را بردارند و فرار کنند تا سر و کارشان به ما نیفتد!
***
هنگام ناهار، در سالن غذاخوری، یکی از بچه ها گفت: «امروز یک هنرمند معروف رو شستم.» گفتم: «از کجاش فهمیدی که هنرمند بود و معروف؟» گفت: «چند تا مشایعت کننده داشت، اونا می گفتن موسیقی دان مشهوری بوده.» گفتم: «خدا بیامرزدش، چیزی که الان زیاده موسیقی دان مشهوره. فقط پونزده تاشون رو در سایزهای مختلف ما توی فامیل داریم!» گفت: «نه، مسن بود، از این واقعی ها.» از نگرانی، از جا پریدم. پرسیدم: «آی داد بیداد! کی بود؟ چه شکلی بود؟ اسمش چه بود؟ نکنه...» گفت: «نه، نترس. اسمش رو تاحالا نشنیده بودم. می گفتن سال هاست ممنوع الصدا بوده.» گفتم: «دلیل فوتش چی بود؟ مطمئنی آشنا نبود؟» گفت: «آره، من آدم معروف ها رو می شناسم. می گفتن این مرحوم هم از بس در حسرت کنسرت دادن مونده بود، دق کرد و مرد.»
ممنوع الفلان بودن و در حسرت ماندن که طبیعی است، دیگر کسی از این چیزها نمی میرد. لابد مرحوم مدت ها اینجا نبوده است و عادت نداشته است و هنوز حساسیتش را از دست نداده بوده است.
***
داخل سالن، سر و صدا شده بود و دعوا و فحش بود. بیکار بودم و رفتم ببینم چه خبر است. دو طرف سالن عده ای سر هم داد می زدند و بد و بیراه می گفتند. این طرفی ها خانواده متوفی بودند و آن طرفی ها همسرش و خانواده اش. معمولا این جور مواقع یا دعوا سر ارث و میراث است، یا سر پرداخت هزینه های کفن و دفن. ولی این بار گویا خانواده مرحوم شاکی بودند که برادر خانمش او را کشته است. خانواده همسرش هم می گفتند به ما مربوط نیست و خودش مرده است.
بعد از اینکه حراست جدایشان کرد، فهمیدیم میت مدت ها بیمار بود، ولی مردنی نبود. تا اینکه به اصرار خانمش می برندش پیش برادر خانم که جراح بود. بعد از عمل، سر یک هفته تمام می کند. حالا این وری ها می گفتند آن ها کشتندش و این وری ها می گفتند خطای پزشکی بوده است. خوش به حال متوفی که رفت و ندید برادر خانمش با یک عذرخواهی، فوقش دو ماه محرومیت محدود از طبابت می گیرد و خلاص!
***
داخل سرویس، یکی از بچه ها اصرار و التماس که برایش فرمی را پر کنم و بروم بانک برای ضمانتش. من که یک بار صابون ضمانت برادرم به جامه ام خورده بود، پشت دستم را داغ کرده بودم که برای بچه ام هم ضمانت نکنم، چه برسد به همکار. ولی همکارمان بدجوری دمغ بود و التماس می کرد. پرسدیم: «حالا برای چی می خوای؟» گفت: «برای این کارت های محاوره.» گفتم: «منظورت مرابحه است؟! همین کارت های اعتباری؟» گفت: «آره. همونا» گفتم: «خب برای چی می خوای؟» گفت: «می خوام ماشینم رو عوض کنم.»
چیز دیگری که بهش نگفتم، ولی در دل، بعد از بیان یک سری کلمات ناجور، یاد دعای مادربزرگ مرحومم افتادم که می گفت: «خدایا، از عمرمون بردار، روی عقلمون بذار!»
۲۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]