واضح آرشیو وب فارسی:سکو نیوز: (زندگی سیاسی سیدکاظم مراغه ای)عنوان سرمقاله امروز روزنامه شرق به قلم(احمد غلامی)است که در آن می خوانید: سیدکاظم مراغه ای، صاحب دکان خواربارفروشی نبش بازار بود و به واسطه موقعیت ژئوپلیتیک اش در جریان تمام امور قرار می گرفت. اگر کسی می مرد و می خواستند تشییع اش کنند، از جلو دکان او می گذشتند. اگر سروکله مأموری برای جلب تاجر ورشکسته ای پیدا می شد، سیدکاظم زودتر از هرکس دیگری می فهمید این تاجر بخت برگشته کیست. او قدر موقعیت ژئوپلیتیک دکانش را می دانست. پدرش گفته بود، پدربزرگش به خاطر اینکه خانه اش در بهارستان بود، بدون اینکه حتی یک گلوله علیه استبداد شلیک کند، نامش در جمع مشروطه خواهان قرار گرفته بود؛ اما او هیچ واکنشی به وقایع پیرامونش نشان نمی داد. ته دکانش می نشست و امور را رصد می کرد. او می دانست رصدکردن امور مهم تر از ژئوپلیتیک است. تشییع جنازه و جلب تاجر ورشکسته از مسائل عادی و جاری بازار بودند؛ حتی مسائل مهمی چون انقلاب و جنگ هم او را از جایش تکان نداد. از پدرش یاد گرفته بود که رنگ پرچم ها مهم نیست، مهم آن است که کدام پرچم بیشتر در اهتراز می ماند و باز یاد گرفته بود برای هیچ پرچمی جان فشانی نکند و زندگی اش را به خطر نیندازد. پدرِ سیدکاظم رحمت الله علیه در سن ٩٠ سالگی در مکنت و آرامش دار فانی را وداع گفت و هم اینک قاب عکسی از او که بر پشتی قرمزی تکیه داده بر دیوار خواربارفروشی آویزان است. سیدکاظم در روز دو یا سه بار از جایش تکان می خورد. یک بار که از خانه به دکان می رفت و یک بار هم که برای گرفتن وضو برمی خاست. شاگرد خانه زادِ کرولالی هم داشت که به امور داخلی خواربارفروشی و مشتریان می رسید و سیدکاظم همواره برای صحت گفته هایش او را شاهد می گرفت. شاگردِ خانه زاد مثل گربه ای گوشه دکان می نشست و با پَر ناخن هایش وَر می رفت. با اینکه بازار به طور سنتی نبضِ سیاست است و مرکز بحث ها و کنش های سیاسی و هر اقدام سیاسی و روی کار آمدن هر جناحی منجر به تغییری جدی در وضعیت بازار می شود؛ اما سیدکاظم از پدرش که خرده تاجری بود آموخت بازار خودش، خودش را تنظیم می کند. این بازار است که به ما فرمان می دهد و ما نیستیم که به بازار فرمان می دهیم. او می دانست بازار محل گذر سیاست است. سیاستی که گاه از راسته آنها می گذرد و گاه از راسته دیگری، مهم خودِ بازار است. از این رو او بدون موضع گیری یا دفاع از شخص یا جناحی از کنار مسائل می گذشت و این بی کنشی به او منزلتی داده بود که دیگران را بی دلیل به احترام وامی داشت؛ اما همین احترام هم فریبش نمی داد. جریان دوم خرداد هم که پیش آمد و بازار در تب وتاب می سوخت و تضاد و تخاصم، آدم ها را روبه روی هم قرار داده بود، در او اثری نداشت. هرکس می پرسید شما به کی رأی می دهید، می گفت: «حالا کو تا رأی گیری!» و با این پاسخ باب هرگونه مذاکره و مجادله را می بست. حتی روزی که شاگرد خانه زادِ کرولالش عکسی از نامزد اصلاح طلبان را به دکان آورد، بالاخره از جایش بلند شد تا واکنشی نشان دهد و با مگس کش به جان شاگردش افتاد تا دیگر از این غلط ها نکند. سیدکاظم از پدرش یاد گرفته بود که غیر از موارد لزوم، نباید اعتقادش را به زبان بیاورد و زدن عکس آدمی به دیوار، اعلام عمومی باورش بود و هزینه داشت. سیدکاظم با روش بی کنشی یا بهتر بگوییم کنش بی کنشی یا باز بهتر بگوییم پنهان کردن تمایلاتش، سیاستِ خود را در بازار راهبردی کرده بود. اما بالاخره هر آدمی با هر سیاستی روزی ناگزیر می شود موضع سیاسی اش را علنی کند و تکانی به خود بدهد. سیدکاظم هم بالاخره تکان خورد، البته به ناگزیر. ته دکانش نشسته بود که دید مردی با چهره ای لاغر و رنگ پریده و کاپشنی کِرِم که مردم دوره اش کرده بودند، در دهانه دکان ظاهر شد. از جایش تکان نخورد. شاید همین کار باعث شد مرد وارد دکانش شود. تا داخل شد، یکی از بازاری ها دوید و عکس مرد را روی دیوار کوبید. اما او باز از جایش تکان نخورد. مسحور مرد شده بود. مرد جلوتر آمد، دو دستش را بالا گرفت و به پاس احترامی که سیدکاظم نگذاشته بود گفت: «سلامت باشید!» ناچار از جایش برخاست. همین واکنش پرسش هایی را موجب شده بود: «قند کیلو چنده... اوضاع شکر چطوره...» بدون شکوه و گلایه ای قیمت ارزاق را گفت، مرد در جوابش گفت: «ان شاءالله اوضاع بهتر می شه...» سیدکاظم منظورش را نفهمید، چون اوضاعش چندان بد نبود. مرد گفت: «بفرمایید... بفرمایید...» و او را دعوت به نشستن کرد. سیدکاظم سر جایش نشست و به مرد که مردمی در پی اش می رفتند نگاه کرد. بعد به عکس روی دیوار خیره ماند و شعار زیر عکس را خواند، از همان موقع تصمیم گرفت به محمود احمدی نژاد رأی بدهد. سیدکاظم از پدرش آموخته بود، مردم سه دسته اند، مردمی که به حرف هاشان باور دارند، مردمی که در حرف هاشان منفعتی را دنبال می کنند و مردمی که منفعت شان در باور دیگران است. پدرش او را از دسته اول شدیدا بر حذر کرده بود. پس او احمدی نژاد را برگزید و همین تصمیم زندگی اش را دگرگون کرد. از پدرش آموخته بود سیاست یک بار در خانه آدم را می زند. بعد از آن بود که از طریق شاگردِ کر و لالش در جریان امور سیاسی قرار می گرفت و هر روز آتش هیجان سیاسی اش افروخته تر می شد. دست آخر این شوق بی تابش کرد و برای اولین بار به ستاد انتخاباتی احمدی نژاد رفت و اعلام آمادگی کرد که برای پیروزی این مرد حاضر است هر کاری بکند. همه بازار رفتارش را زیر نظر داشتند و می دانستند او بی دلیل کاری نمی کند و همین هم شد. یکی، دو سال بعد از پیروزی احمدی نژاد کارش را گسترش داد، چند دکان دیگر خرید و اجاره داد و یکی از نمازگزاران شاخص و تأثیرگذار مسجد بازار شد. مردی که او را به عرصه سیاست آورده بود، او را دنبالش می کشید. سیدکاظم در حوادث دوره دوم احمدی نژاد با برخی از جماعت بازار کارش به زد و خورد کشید و بعد از آن دیگر کسی جرئت اظهارنظر در برابرش را نداشت. سیدکاظم مراغه ای سال ٩٢ تمام بازار و کوچه های اطرافش را ناهار و شام داده بود تا مانع پیروزی حسن روحانی شود و هر قدر شاگرد خانه زاد کرولالش تلاش کرد تا با ایماواشاره به او بفهماند که کشتی سیاست را کشتی بان دیگر آمده است، به گوشش نرفت. سیاست در خانه او را زده بود، برای همین باید تا ته خط می رفت. رفت و شکست خورد. از پدرش آموخته بود شکست در سیاست معنا ندارد. همان طورکه در بازار قیمت بالاوپایین می شود، در سیاست هم آدم ها پایین وبالا می شوند. سیاست خودش خودش را تنظیم می کند. دوباره برگشت ته دکانش نشست و شد همان آدمِ سابق روزهای نخست، روزی دو یا سه بار از جایش تکان می خورد. از خانه به دکان می آمد یا برای وضو برمی خاست. شاگرد خانه زاد کرولالش اما دیگر طاقت نشستن روی حلب روغن را نداشت، پا می شد و به این در و آن در می زد. سیدکاظم سرزنشش می کرد و می گفت: «بتمرگ!»، نمی توانست، آرام و قرار نداشت. با ایماواشاره می فهماند که باید کاری کرد. اما سیدکاظم می دانست با روش بی کنشی یا بهتر بگوییم کنشِ بی کنشی یا باز بهتر بگوییم با سرپوش گذاشتن روی تمایلات، باید منتظر خودتنظیمی سیاست باشد. او می دانست باید موقعیت ژئوپلیتیک خود را حفظ کند تا سیاست از این راسته بگذرد. سیدکاظم مراغه ای مانند بیشتر هم مسلکان خود از نظامِ سیاسی، منفک شدنی نیستند. آنان کنار می روند تا سر بزنگاه به عرصه سیاست بازگردند و وجه غالب شان رو به سوی سیاست دارند؛ اما توجه شان معطوف به اقتصاد است. آنان موقعیت های ژئوپلیتیک را شناسایی می کنند، خود را در آن جای داده، به هر قیمتی آن را حفظ می کنند. «سیدکاظم مراغه ای»ها ماهیت غیرشخصی اقتصاد بازار را نشان می دهند و آن را به ساحت سیاست می کشانند. مردی که سیدکاظم را به سیاست آورده بود و دنبال خود می کشید، نشان داد نیروهای نظم دهنده بازار در وضعیت های غیرسیاسی، به جای نظم و انتظام، آشفتگی و فاجعه به بار می آورند. ازاین منظر شاید یکی از دشواری های دولت روحانی، مواجهه با این جریان فکری باشد که به سادگی از پیکره دولت کَنده نمی شوند، اما جراحی آنان لازمه هر تحرک و تغییری در وضعیت اقتصادی-سیاسی کنونی است. اینرسی فراگیر در جامعه شاید از همین جریان ها نشئت گرفته باشد، جریانی که به طرز شبکه ای در سیاست و اقتصاد ما تنیده شده است.
شنبه ، ۶شهریور۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سکو نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]