واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
دستوری که شهید لاجوردی انجام نداد در روز اول شهریور سال ۱۳۷۷، اسدالله لاجوردی دادستان اسبق تهران و رییس سابق سازمان امور زندانها توسط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید.
به گزارش فرهنگ نیوز ، حسین علی طاهرزاده از بازماندگان نسل اول سازمان_مجاهدین_خلق که پس از پیروزی انقلاب حاضر به همکاری با مسعود رجوی نشد؛ از تغییرات این سازمان که امروز بیشتر به سازمان منافقین مشهور است، خاطرات بسیار دارد؛ با لهجه شیرین تبریزی خاطراتش با حنیف نژاد را تعریف می کند تا می رسد به خاطره ای از ایام حضور شهید لاجوردی در دادستانی انقلاب مرکز: بعد از انقلاب در اوین لاجوردی از من دعوت کرد و گفت بیا ببین نتیجه سازمانت به کجا رسید. آن موقع من در کمیته ستاد مشترک بودم.
من به اوین رفتم. با لاجوردی از قبل همسلول بودیم و همدیگر را خوب می شناختیم. آقای لاجوردی از بعضی مسائل اصلاً نمیگذشت. در میان مجاهدین، غیر از من فکر نمیکنم کسی را قبول داشتند، حالا چه دلیلی داشت؟ نمیدانم، ولی میدانم که آدم باهوشی بود.
ایشان آمد و به من گفت: چطوری داداش؟ گفتم: خوبم. تو چطوری؟ داری جلادی میکنی؟ قاه قاه خندید و گفت: بیا میخواهم نشانت بدهم که دارم چه میکنم. همین طور که به طرف دفترش در طبقه 2 یا 3 میرفتیم، چند تا دختر آمدند. صدایشان زد و گفت بیائید. آمدند جلو. از آنها پرسید: در اینجا کسی شما را شکنجه کرد؟ هیچ یادم نمیرود.
یکی از دخترها که مشخص بود او را نمی شناخت، گفت: بله. آقای لاجوردی ما را شکنجه کرد. لاجوردی به من اشاره کرد و گفت: این آقا را آوردهایم که لاجوردی هر کاری کرده، تنبیهش کند. حالا بگویید چه شکایتی دارید؟ آنها حرفهایی زدند و بعد آقای لاجوردی به یکی از پاسدارها گفت آنها را ببرد.
بعد رفتیم دفترش و آقای طهوری هم آمد و ناهار را هم با هم خوردیم و تا عصر بودم و برگشتم به کمیته. گفتم: اسدالله! من از این چیزها اطلاعی ندارم. اینها تخم و ترکههای ما نیستند. ما این قدر آدمهای نپخته که این جوری به کسی اتهام بزند، نداریم. اگر حقیقت را بگوید، چه بهتر و این شهامت است، ولی اینکه ندیده و نشناخته حرف بزند و بدون اینکه کسی را بشناسد، به خود تو بگوید لاجوردی مرا شکنجه کرده، چنین آدمی نداریم. این خاطره هیچ یادم نمیرود. در محوطه اوین بود.
*نمونهای از قضاوتهای منتظری
حجت الاسلام و المسلمین حسینعلی نیری از قضات دادگاههای انقلاب در مورد فشار آیت الله منتظری برای عزل شهید لاجوردی از دادستانی میگوید: منافقین در آن زمان با بیت آقای منتظری در ارتباط بودند و در آنجا بسیاری از مسائل را بزرگنمایی میکردند و این موجب شد که آقای منتظری احساس کرد این مسائل واقعیت دارند، لذا به شورای قضایی آن زمان فشار آورد که آقای لاجوردی عزل شود و کس دیگری را بیاورند. یادم هست بعد از شهید لاجوردی، آقای رازینی آمدند که آقای منتظری به ایشان اعتماد داشت. با این حال بعد از گذشت مدتی، یک روز به او گفته بود: "رازینی! شنیدهام فک 400 نفر را خرد کردهای." آقای رازینی جواب داده بود: "شما یکیشان را به من نشان بدهید"
*دستوری که لاجوردی انجام نداد
این روزها در بسیاری از مواقع شاهد آن هستیم که افراد برای اثبات خود؛ استناد به نظر رهبری می کنند و با خرج کردن از رهبری، راه را برای خود هموار می کنند. از تکرار نام رهبری از سوی صادق_خرازی در مناظرات گرفته تا بسیاری از نهادها و مسئولین دولتی و غیردولتی!
رویکرد شهید لاجوردی در موضوع چگونگی انجام دستور امام_خمینی (ره)، الگویی از نوع دیگری از مواجهه با رهبری است که خود را برای رهبر هزینه می کند. مرحوم حاج احمد_قدیریان نمونه ای از ولایتمداری لاجوردی در موضوع برخورد با منافقین را در مصاحبه ای برایم چنین نقل کرد: آقای لاجوردی از طرف مراجع قضایی و بیت آقای منتظری به خاطر برخوردهایی که با منافقین داشتند، تحت فشار بودند و حضرت امام ایشان را خواستند و در صحبتی که با ایشان کردند فرمودند در راهی که میروی استوار باش و همین راه را ادامه بده و اگر کسی چیزی گفت بگو امام به من دستور داده است.
زیر فشارهای بیت آقای منتظری و شورای عالی قضایی یک کلام از امام نگفت. چند بار خدمت ایشان عرض کردیم آقای لاجوردی! وقتی امام چنین چیزی را فرموده است، شما برو به شورای عالی قضایی بگو.
فرمود: «نه، چرا از امام خرج کنم؟ خودم فدای امام. میایستم و از خودم خرج میکنم»، لذا کار به جایی کشید که قرار شد آقای لاجوردی کنارهگیری کند. برخورد قوه قضائیه با او در اثر فشار بیت آقای منتظری واقعاً تأسفبار بود. بیت آقای منتظری چنان فشاری به قوه قضائیه آورد که بالاخره ایشان وادار به برکناری شد.
روز آخری که به قوه قضائیه رفتیم، من گفتم: «آقای لاجوردی! شما نکتهای را که امام فرمودند بگو». هیچ جوابی نداد. ایشان حدود ساعت 11 آمد. پرسیدم: «چه شد؟» جواب داد: «برکنار شدم». بعد هم نامه برکناری ایشان و انتصاب آقای دیگری را زدند، بدون این که کوچکترین تقدیری از ایشان شود و پایین نامه فقط زده بودند: «دادستانی انقلاب مرکز جهت اطلاع»
آقای لاجوردی گفت نامه آمده است. ماشینت را بردار و بیاور تا کتابهایم را ببریم خانه. ماشین را آوردیم و کتابها را چیدیم و به منزل رفتیم. برگشتیم و آمدیم بالا. چهار پنج سالی از این قضیه گذشت تا این که آقای یزدی سر کار آمد و به ریاست قوه قضائیه منصوب شد. جریان را برای آقای یزدی توضیح دادم.
آقای یزدی خیلی تعجب کرد. گفتم حاج احمد_خمینی شاهد قضیه است. ایشان گفت باشد. بعدها متوجه شدم آقای یزدی از حاج احمد آقا سئوال کرد که آیا چنین چیزی بوده است؟ حاج احمد آقا تأیید میکند و میگوید بله. امام فرمود: «برو با منافقین و گروهکهای ضد انقلاب برخورد کن و هر کسی هم حرفی زد، بگو من گفتهام»، ولی ایشان نکرد. به هیچوجه اسمی از امام نیاورد و خودش را فدای امام کرد.
آقای یزدی با ما تماس گرفتند و فرمودند قراری بگذارید من با آقای لاجوردی دیدار کنم. آمدم منزل آقای لاجوردی و ایشان را بردم خدمت آقای یزدی. در این جلسه آقای #بادامچیان هم حضور داشت. من کیفیت کار را توضیح دادم. آقای یزدی گفتند من تأیید میکنم. این را از حاج احمد آقا سئوال کردهام
منبع: فارس
95/6/1 - 11:13 - 2016-8-22 11:13:31
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]